سایت بدون -نیکوس کازانتزاکیس را با کتاب های درجه یکی می شناسیم ، از آخرین وسوسه مسیح تا باز مسیح ، باز مصلوب اما کتاب زوربای یونانی کتاب خاصی در کارنامه این نویسنده بزرگ یونانی است ، خیلی ها این رمان درجه یک را بافیلم معروفی که آنتونی کویین در آن نقش اول دارد می شناسند اما کتاب را اگر خوانده باشید ، بدون شک با ما هم عقیده هستید که مایکل کاکویانیس نتوانسته به اندازه کتاب در تصویر سرخوشی ها موفق باشد.
رمان با این جملات شروع می شود:« من نخستین بار او را در پیره دیدم. به بندر رفته بودم تا به عزم رفتن به “کرت” به کشتی بنشینم. سپیده در کار برآمدن بود. باران میبارید. باد خشک و گرمی بشدت میوزد و شتک امواج تا به آن قهوهخانهی کوچک میرسید. درهای شیشهای قهوهخانه بسته بود و هوای آن بوی نفس آدمیزاد و جوشاندهی گیاه “مریم گلی” میداد. در بیرون هوا سرد بود و مه نفسها شیشهها را تار کرده بود، پنج شش ملوانی که در تمام مدت شب بیدار مانده و خود را به بالاپوشی قهوهای از پشم بز پیچیده بودند قهوه یا جوشاندهی مریم گلی مینوشیدند و از پشت شیشههای کدر به دریا نگاه میکردند. ماهیها گیج شده از ضربات امواج دریای متلاطم در آبهای آرام اعماق پناهی جسته و منتظر بودند تا در آن بالاها آرامش بازگردد. ماهیگیران چپیده در قهوهخانهها نیز منتظر پایان توفان بودند تا ماهیها آرام گرفته به سطح آب بازآیند و به طعمهی قلاب دهن بزنند. سفره ماهیها و ماهیهای زبیده و حلوا از گشت شبانهی خود باز میگشتند. اکنون خورشید در کار طلوع بود …»
راوی داستان، یک روشنفکر جوان یونانی است که میخواهد برای مدتی کتابهایش را کنار بگذارد. او برای راهاندازی مجدد یک معدن زغال سنگ به جزیره کرت سفر میکند. او درست قبل از مسافرت با مرد ۶۵ ساله عجیب و غریبی به نام آلکسیس زوربا آشنا میشود. زوربا راوی را قانع میکند که او را به عنوان سرکارگر معدن استخدام کند. آنها وقتی که به جزیره کرت میرسند در مسافرخانه یک فاحشه فرانسوی به نام مادام هورتنس ساکن میشوند و کار در معدن را آغاز میکنند. با این حال راوی نمیتواند بر وسوسهاش برای کار بر روی دستنوشتههای ناتمامش در باره زندگی و اندیشه بودا خودداری کند. در طول ماههای بعد، زوربا و عقایدش تاثیر عمیقی بر مرد میگذارد و راوی در پایان به درک تازهای از زندگی و لذتهای آن میرسد.
زوربای یونانی ، داستانی است در ستایش از زندگی ، طعنه ای است گزنده به روشنفکران عزلت گزیده و ” موش های کاغذخوار ” که می کوشند جهان را از لابه لای صفحات کتابها و ” توده ی در هم و برهمی از کاغذ سیاه ” ببینند و به درکش نایل شوند . اما زوربا می آموزاند که آن را با گوشت و خون خود حس کنید و الا چیزی جز “شبح ” نخواهید دید .
راوی داستان ، مستغرق شده در انبوهی از پرسشهای غایی و دلی در گرو آموزه های بودایی ، ناگهان با زوربای نابغه ، این تجسد دوباره ی خیام بر روی زمین رو در رو می شود . نبوغ زوربا چیزی نیست به جز لذت بردن از زندگی و بهره گیری از تمتعات دنیوی . ” میرزا بنویس ” داستان که تا دیروز جهان را سرد و تاریک و دلگیر و همچون عجوزه ای هزار داماد می پنداشت ، اکنون همان جهان سست بنیاد در پرتوی درخشش چشم آشوب زوربا ؛ در نظرش به باکره ای خواستنی بدل می شود . اما مگر زوربا چگونه کسی است ؟
زوبا همان کسی است که در جایی زندگی را به همین شیرینی تعریف می کند:« «خوشبختی چه چیز سهل الوصول و کم مایهای است و تنها با یک جام شراب، یک بلوط برشته، یک منقل کوچک و زمزمهٔ دریا بدست میآید. برای اینکه بتوان احساس کرد سعادت همین چیزهاست فقط کافی است یک دل ساده و قانع داشت.»
این کتاب در ایران توسط محمد قاضی به فارسی برگردانده شدهاست. این رمان با همین عنوان توسط تیمور صفری (۱۳۴۷) و محمود مصاحب (۱۳۷۷) نیز دوباره به فارسی ترجمه شدهاست.
یک دیدگاه
بازتاب ها: کتاب هایی که قبل از مرگ باید بخوانید | بدون