سایت بدون – رمانی که نه خیلی اتفاق عجیبی در آن رخ می دهد ، نه عشق درون آن عشق خاص و عجیب و غریبی است و نه تابوی آن به تحقق می رسد. نه در آن خیانتی صورت می گیرد ، نه قتل نه ارجاعات تاریخی خاص و ناب …کتابی با کلی اتفاقات معمولی چرا باید در میان بهترین کتاب های داستانی تاریخ داستان نویسی ایران قرار بگیرد؟این کتاب اگر ژانری داشته باشد می توان آن را روزمره نویسی یا از روزمرگی وخستگی از تکرار نام داشته باشد ، حالا چرا این روزمره نویسی آن قدر جذاب است که کتاب را به نزدیکی چاپ صدم می کشاند؟ماجرا شاید در زنانه نویسی باشد نه درباره زنان نوشتن…رمان نه چندان بلند «چراغ ها را من خاموش می کنم » می خواهد دنیای یک زن را به تصویر بکشد، با همه سادگی و همه پیچیدگی هایش…می خواهد دنیا را از درون چشمان یک زن نگاه کند و بیرون را از آن درون به تصویر دربیاورد، با همه آسانی گذر و سختی تصمیم … این کتاب درباره مادران و زنانی است که خود آن و هویت فردی آن ها در نقش های اجتماعی آن ها به عنوان یک زن گم شده است ، فراموش شده است . داستان دربارهی زنی است به نام کلاریس که به علت استخدام شوهرش در صنعت نفت ابادان، چندین سال است که ساکن آنجا شده. کلاریس داستان بسیاری از زنهاست که پس از ازدواج و مشغول شدن به کارهای روزمره، آنی به خود میآیند و میبینند که تمام و کمال در خدمت خانه و روزمرگیهایش شده اند.
«چراغ ها را من خاموش میکنم» داستان کلاریس هست و نیست؛ هست چون کلاریس شخصیت اولش است و تمام رخدادها پیرامون وی در جریان. داستان کلاریس نیست چون داستان دیگران است، دیگرانی که بیتوجه به یک انسان، بیتوجه به یک مادر، به یک زن با تمام زنانگیهایش، مشغول به خود هستند. داستان به زیبایی از زاویه دید کلاریس روایت میشود. از روزمرگیها و حس خلأیی که هر روز دارد بزرگ و بزرگتر میشود و بهناگاه مردی وارد داستان میشود که زن را میبینید، میشنود و حس میکند. تمام ناراحتیهای دیروز بر سرت آوار میشود با این تفاوت که این بار آگاهانه. روزت را که مثل روزهای دیگر شروع میکنی صدایی درونت نهیب میزند که بس است. میخواهی سنتشکنی کنی و برای خودت زندگی کنی، نه همهاش، شده قسمتی.مثلا در جایی از داستان کلاریس (راوی داستان) با خودش می گوید: «در این هفده سال چند بار ظرف های صبحانه تا عصر نشسته مانده بود؟ شاید فقط یکی دو بار در ماه های آخری که دوقلوها را حامله بودم.»
…اما احساسات باعث تغییر کلاریس می شود. این عشق باعث می شود کلاریس از نو به شخص خود، روابط و زندگیاش با همسر، آرمن، دوقلوها، مادر، خواهر و دوستانش نظر بیفکند و از زاویه ای جدید به آنها نگاه کند و پس از وقوف بر جایگاه و نقش خود، در راه جدیدی گام نهد. او همیشه همسر خوب، مادر خوب و دوست خوبی بوده است اما اطرافیان کلاریس حالا به حضور او عادت کردهاند و این عادت باعث شده به نوعی حقوق او نادیده گرفته شود و حتی در قسمت هایی از رمان باعث طغیان کلاریس به این شرایط می شود «عصبانی بودم. از دست نینا که به زور مجبورم کرده بود مهمانی بدهم، چون می خواست ویولت و امیل را با هم جور کند. از دست آلیس که فقط به فکر خودش بود و از دست مادر که به فکر آلیس بود و از دست بچه ها که خوشحال بودند و از دست آرتوش که فقط به شطرنج فکر می کرد. چرا کسی به فکر من نبود؟ چرا کسی از من نمی پرسید تو چی می خواهی؟» و در آخر می بینیم که تنها عشق است که باعث تغییر این روند می شود.
رمان چراغ ها را من خاموش می کنم چهارمین اثر زویا پیرزاد پس از خلق آثاری چون یک روز مانده به عید پاک، طعم گس خرمالو و مثل همه عصرهاست، که توجه محافل ادبی و خوانندگان عادی را جلب کرده است. این اثر، با نثری دلنشین و طنزی ملایم، در انتقال پیام نویسنده و برخی نوآوری های بیانی بسیار موفق است. رمان آن چنان ساده و روان و توصیفات چنان طبیعی و عینی است که گاه تمیز آن را از واقعی بسیار دشوار می سازد. ساختار ساده و منسجم آن نیز، که از افراط در کاربرد شگردهای ادبی متداول به دور است، این خصلت را برجسته تر می سازد. شاید بتوان مدعی شد که برای اولین بار در این رمان بود که یک نویسنده زن ایرانی از تردیدهای یک زن متاهل نوشت. قهرمان کتاب زنی است که با ورود یک غریبه به محل زندگی اش و توجه ای که این مرد شاید ناخودآگاه به او دارد دچار یک شک و تردید در برداشت خود از زندگی متاهلی خود می شود. فضای رمان که آبادان قبل از انقلاب است و ارمنی بودن شخصیت های رمان به جذابیت های روایت چراغ ها را من خاموش می کنم افزوده است.
این رمان مورد علاقه و توجه بسیاری از منتقدین قرار گرفته وترجمه فرانسوی آن به قلم کریستوفر بالای در سال ۲۰۰۶ وترجمه انگلیسی آن به قلم فرانکلین لوئیس در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. این کتاب جوایز ادبی بسیار زیادی مانند جایزه ادبی یلدا، جایزه بهترین رمان سال بنیاد گلشیری و جایزه کتاب سال را از آن خود نموده است.
خلاصه رمان
در این رمان تقریباً چهار خانواده درگیر داستان هستند. خانواده اصلی یک خانواده پنج نفره می باشد. کلاریس آیوازیان ۳۸ ساله است و دو دختر به نام های آرسینه و آرمینه دارد. همسرش آرتوش در شرکت نفت کار می کند و پسرش آرمن پانزده سال دارد. داستان با ورود امیل و دخترش امیلی و مادر پیرش به «جی ۴» آغاز می شود؛ باب رابطه دو خانواده با دوستی امیلی با دوقلوها و آرمن گشوده می- شود. امیل مردی تقریباً ۴۰ ساله که همسرش فوت کرده است. بین او و کلاریس نوعی دوستی برقرار می شود. این رابطه باعث خودکاوی کلاریس و آشکار شدن «تنهایی» او می شود. امیل مادری پیر و مقتدر دارد که زمام امور خانواده را در دست دارد.
کلاریس خواهری به نام آلیس دارد که ازدواج نکرده است. او نیز به عنوان سرپرستار در یکی از بیمارستان های شرکت نفت کار می کند. دغدغه اصلی آلیس ازدواج است. او دوست دارد با امیل آشنا شود و با او ازدواج کند، اما سرنوشت چیز دیگری می خواهد. آلیس با مردی هلندی آشنا می شود و با او ازدواج می کند و امیل هم با زن بیوه ای به اسم ویولت آشنا می شود، ولی مادرِ امیل اجازه نمی دهد این وصلت صورت بگیرد و به این ترتیب همان طور که این خانواده بی سروصدا به آبادان آمده اند، بی سر و صدا نیز از آبادان می روند. رابطه کلاریس و امیل با اظهار عشق امیل به ویولت خاتمه می یابد. رمان ظاهراً پایان خوشی دارد. کلاریس به آرامش می رسد. امیل از آبادان می رود، ویولت به تهران باز می گردد و دوست دیگری پیدا می کند، آلیس به هلند می رود و مادر کلاریس به خانواده آن ها می- پیوندد و همان جا ساکن می شود.
بخشی از کتاب
آرمن نگاه به سقف پرسید: «تو و پدر قبل از اینکه عروسی کنید عاشق هم شدید؟» هول شدم، سؤال ناگهانی، رفتار پیشبینی نشده و هر چیزی که از قبل خودم را برایش آماده نکرده بودم، دستپاچهام میکرد و آرمن خدای این کارها بود. حالا به سقف زل زده بود و منتظر جواب من بود. پا شدم و کنار پنجره ایستادم. یاد روزهای گذشتهام افتادم که دبیر جبر قرار نبود از من درس بپرسد و پرسیده بود و بلد نبودم معادلهی روی تخته سیاه را حل کنم. نگاههای همکلاسیها را پشت سرم حس میکردم و از زیر چشم دبیر ریاضیات را میدیدم که بیحوصله و منتظر با انگشت روی میز ضرب یورتمه گرفته بود. خیس عرق بودم و قلبم بهشدت توی دلم میزد. میگفتم خدایا کمکم کن این لحظهها را زود بگذرانم… چشم به درخت کُنار و پشت به پسرم گفتم: «من هم مثل تو از ریاضی خوشم نمیاومد»
درباره نویسنده
زویا پیرزاد (زاده ۱۳۳۱ در آبادان) نویسنده معاصر ارمنیتبار ایرانی است که از مادری ارمنی تبار و پدری روس تبار به دنیا آمد، در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد.او در سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغها را من خاموش میکنم» جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را بدست آورد و با مجموعه داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. وی از معدود نویسندگان ایرانی ست که تمام آثارش به فرانسوی ترجمه شده است.
وی
سه مجموعه از داستانهای کوتاه خود را به چاپ رساند؛ «مثل همه عصرها»،
«طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» مجموعه داستانهای کوتاهی
بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند.
زویا پیرزاد کتابهایی نیز ترجمه کردهاست، از جمله «آلیس در سرزمین عجایب»
اثر لوییس کارول و کتاب «آوای جهیدن غوک» که مجموعهای است از هایکوهای
شاعران آسیایی.