«رئالیسم انتقادی» در گفت و گوی تفضیلی با دکتر عماد افروغ/جدال با دوگانه سازی ها

سایت بدون -رضایت دارد از مسیری که طی شده ، خودش اعتقاد دارد که این رضایت وقتی مضاعف می شود که بدانیم وقتی این مسیر را شروع کرد تنها بود و بسیاری از طول مسیر را به تنهایی طی کرده است ، آن هم مسیری که دو غول ، دو پارادیم غول سایه ای بلند روی حوزه علوم انسانی انداخته اند ؛ دکترعماد افروغ  با «رئالیسم انتقادی » و پس از آن «رئالیسم انتقادی دیالتیکی » به جدال با دو پارادیم «اثبات گرایی یا پوزیتیویسم » و «تفسیری یا هرمنوتیک » رفته است و اعتقاد دارد که خرسند می توان بود که رفته رفته این پارادیم دارد در فضای علمی ایران جا می افتد و حالا ما هم در داشتن ادبیات درخور ، هم در داشتن منابع مناسب و هم در داشتن دایره نفوذ در جامعه دانشگاهی ایران ، به جایگاه مناسبی رسیده است …

سوژه مصاحبه ما با دکتر افروغ علت علاقه او به مبحث «رئالیسم انتقادی » بود اما خب برای کسی که هیچ دوگانه ای را قبول ندارد و به وحدت در عین کثرت اعتقاد عملی دارد ، این مقوله را نمی توان از وحدتی که زندگی او را می سازد ، جدا کرد و در خلال صحبت هایش از گذشته و حالش هم گفت و در خلال آن درباره خود پارادیم «رئالیسم انتقادی » خواهیم دانست …

چرا رئالیسم انتقادی؟

مکتب فلسفی که به «رئالیسم انتقادی» موسوم شده، در دهۀ ۱۹۷۰ ظهور کرد و تاکنون یکی از نقاط مرجع اصلی در بررسی مسائل فلسفی بوده ، رئالیسم انتقادی، واقعیت را عمیق‌تر از آنچه می‌توانیم ببینیم، و آنچه رخ می‌دهد، می‌نگرد. و در موضع مقابل، پوزیتیویسم، صرفاً رویدادهایی را که به نحو ملموسی اتفاق می‌افتند، واقعیت تام و تمام می‌شمرد.این نحله فکری و مکتب فلسفی چرا مورد توجه عماد افروغ قرار گرفته، او در پاسخ به این سووال می گوید:« این چرایی علاقه من به هم می تونه علل معرفتی داشته باشه و هم علل اجتماعی ،شاید ریشه یابی معرفتی و اجتماعی به طور تفصیل هم کار ساده ای نباشد و باید نقب تاریخی عمیقی بزنم به گذشته هایم اما اگر بخواهم به حافظه کوتاه مدت خود مراجعه کنم ؛ به لحاظ اجتماعی برمی گردد به امکان یک تحول ساختاری در رئالیسم انتقادی و این که به هواداران و مخاطبانش این امکان را می دهد که به تغییر و تغییر وضع موجود بیاندیشند ، خود مقوله گرایش انسان ها می تواند ریشه معرفتی داشته باشد اما نه ! می تواند ریشه در گذشته انسان داشته باشد،زندگی آن ها ، زمانه آن ها …خودش  این خب داستان  مفصلی است کسی اگر با زندگی من آشنا باشد ، با گذشته من آشنا باشد، با محیط زندگی من ..این ها خودش نشان خواهد داد که من چرا علاقه مند به تغییر شدم .این ها باعث می شود که بدانیم چرا من محافظه کار نشدم و بدانیم چرا من بیشتر گرایش به «شدن » دارم ، آقای هابر ماس صرف نظر از این که بنیان های معرفتی اش اعتقاد دارد که هر شناختی همراه بایک علاقه است یعنی دانش ها صرفا مبتنی بر یک فلسفه علم تحلیلی و مفهومی نیستند بلکه ریشه در یک علایقی دارند خب این می تواند در گرایش من به «رئالیسم انتقادی » هم مورد استفاده قرار بگیرد.به هر حال هیچ کس نمی تواند بگوید من رها از محیطم هستم ؛حالا مستقیم یا غیر مستقیم  یعنی محیط من هم از عوامل گرایش به این مقوله بوده ، یعنی من احساس می کردم که باید کاری کرد، باید اتفاقی بیفتدباید تغییری ایجاد شود.من امکان تغییر را در رئالیسم انتقادی  به وفور دیدم ، من همیشه ضد فقر داشتم ، ضد نابرابری داشتم و با تفسیرهای کارکردگرایانه از نابرابری ، از فقر و با تفسیرهای اثبات گرایانه و با تفسیرهای تقدیرگرایانه مشکل داشتم ،چون گرایش فقر زدایی در من قوی بود و از طرف دیگر همیشه سعی می کردم یک تفسیر رادیکال از وضع موجود بدهم ، این را در رئالیسم انتقادی و قبل از آن در نحله های انتقادی بیشتر ملاحظه کردم »

مخالفت با ثنویت گرایی

روی باسکار از موثرترین افراد نحله فکری رئالیسم انتقادی

عماد افروغ از ثنویت گرایی دوری می جوید ، این را در همه طول مصاحبه هم یک گزاره ملموس است ، او حتی در ریشه یابی علل گرایش خود به رئالیسم انتقادی هم  خود را نشان می دهد:« دقت داشته باشید که من یک نگرش ثنویت گرایانه ندارم که ریشه های معرفتی و اجتماعی را از هم جدا کنم  و اعتقاد دارم که در این عالم همه چیز به هم ربط دارد  در این جا هم هر چند قصد داشتم وجه اجتماعی را غلیظ کنم اما دیدید که جنبه های معرفتی هم بود اما اگر بخواهیم از ریشه های معرفتی بگویم .در بحث معرفتی هم همان ریشه های اجتماعی موثر بوده اما آن خاستگاه اجتماعی که من را به رئالیسم انتقادی کشانده یک طرف اما در رئالیسم انتقادی چند چیز توجه من را جلب کرده.یکی توجه به ضرورت است ، این که اشیا دارای نیروها و سازکار علی هستند ، هستی شناسی مقدم بر معرفت شناسی است . این که دقت بکنیم دچار مغالطه معرفتی نشویم یعنی این که آن چه هستی می دانیم مساوی با خود هستی نیست ،این عدم یگانگی معرفت با هستی برای من خیلی جالب بود …بعدها همین توجه به ضرورت در هستی با یک وجه فرآیندی با تیمیک دیالتیک در اندیشه روی بسکار گره خورد و مفهوم تغییر و شدن و غایت مداری برجسته شد و برخلاف دیالتیک سه وجهی هگل که از نا این همانی آغاز می شد واز طریق نفی به کلیت می رسید،  در دیالتیک  بسکار به چهار وجه نااین همانی ،نفی ، کلیت  و مرحله آخر عمل دگرگون ساز ارتقا یافت ، این خیلی به من کمک کرد هم نفی آن و هم کلیت آن  و هم عمل دگرگون ساز که در واقع انسان یک نقش پررنگی در مواجهه با روابط ارباب –رعیتی تعمیم یافته و ساختارهای ناموجه دارد و می تواند این روابط را از بین ببرد .همان ساختارهایی که به او تحمیل شده است و او توانایی برهم زدن آن ها را دارد.»

از ملاصدرا تا امام خمینی (ره)

همین جا فرصت خوبی است که کمی بیشتر با اندیشه روی بسکار یکی از پایه گذاران و قله های رئالیسم انتقادی آشنا شویم ، دکتر افروغ  از یک اعتقاد او شروع می کند:«آقای روی بسکار اعتقاد دارد که بعد از هراکلیتوس که توجه به تغییر داشت ، از افلاطون به بعد تا الان  و کتابی هم دارد به نام ا«فلاطون وغیرو »هیچ توجهی فلسفه غرب به تغییر نداشته و حتی افلاطون خلط کرده ، تغییر را با تفاوت ، یعنی تفاوت را مورد توجه قرار داده است اما تعییر را نه !برای من اندیشه بسکار از این جهت جالب بود که ما در نقد یک فرانقد ۱ داریم و یک فرانقد ۲در تفکر او تفکر و اندیشه نا ثنوی یا دوگانه  موج می زد در آثار بسکار و من هم در مطالعات و تحقیقات قبلی که داشتم ، خودم رسیده بودم به ناثنویت یا نادوگانگی ، شایدتفکر ملاصدرا هم کمک کرده باشد.البته من قبل از مطللعه ملاصدرا هم به این تفکر رسیده بودم  و شاید پیش از ملاصدرا این تفکر را در تفکر امام خمینی (ره) دیده بودم ، در ریشه یابی ناثنویت امام به ملاصدرا رسیدم و همزمان و هم سو با آن به رئالیسم انتقادی اولیه و بعد از آن دیالتیکی و آن آخر هم به فراواقعیت آن رسیدم ، این همیشه با من بود و من احساس می کردم که جای این رئالیسم انتقادی در کشور خالی است برای این که محافل دانشگاهی ما یا اسیر پوزیتویسم هستند یا اسیر تفکر هرمنوتیکی اعم از تحلیلی و قاره ای ، احساس می کنم این ها هیچ کدام خلا من را پر نمی کند ،چه خلا اجتماعی من را، زمینه من را ، زمانه من را ، چه خلا معرفتی من را چه علایق رهایی بخش من را ، چه حیات اجتماعی من را و…هیچ کدام را پر نمی کند ، برای این که احساس کردم در تمام این ها دوگانه نگری وجود دارد و من اصلا قائل به دوگانه نگری نیستم چه از نوعی که پوزیتیویسم می سازد و چه از نوعی که هرمنوتیک می سازد.من حتی معتقدیم این نوع دوگانه نگری به ضرر انسان تمام شده است .در واقع این ها بت هایی شده اند که مردم با دستان خود تراشیده اند و ناخواسته باید این ها را ستایش کنند در حالی که قضیه باید برعکس باشد، این ها هستند که باید خادم مردم باشند.»

نگرش منظومه ای و مثبت

این اعتقاد به  ناثنویت گرایی قرار است به کجا برسد؟ به چه کار می آید؟دکتر افروغ از یک ژانر صحبت می کند ، ژانری که با همان  جرقه ها  آغاز شده است:«آن جرقه این روزها در من به کمال رسیده و احساس کردم که حالا عینکی در اختیار دارم که با این عینک حتی قرآن را هم بهتر می توانم بفهمم ، هستی را بهتر می توانم بفهمم ، حیات اجتماعی و انسانی را بهتر می توانم بفهمم ، من یک انسان غایت مدار هستم ، یک نگرش فرآیندی دارم ، ژانرم یک ژانر ناثنویت گراست حتی معتقد شدم و به این باور رسیده ام که قرآن هم یک ژانر، فرا ژانری است و یک ساخت چند ساختی است  و وقتی از این زاویه به قرآن نگاه می کنم ،یک تلاوت و یک حلاوت دیگری از قرآن به ذهنم خطور می کند و این باعث می شود که برداشت های دیگرمن هم تقویت شود.در نهایت من یک نگرش منظومه ای و کلیت گرا و غایت مدار و مثبت در اندیشه رئالیسم انتقادی دیدم و من را جذب کرد یادمان نرود که هر چیزی انسان را جذب نمی کند ، چیزی انسان را جذب می کند که پیش از آن قابلیتی در او شکل گرفته باشدو قرابتی با آن داشته باشد .»

آغاز یک مسیر

دکتر افروغ پس از شرح ریشه ها ، به آشنایی می رسد ، تا این جا دانستیم عواملی دست به دست هم دادند تا او به این مقوله قرابت داشته باشد ، حالا زمان شرح آشنایی است :«داشتم تز دکتری ام را می نوشتم ، تز دکتری من درباره نسبت فضا و جامعه بود و رابطه اشکال اجتماعی با توجه به نابرابری اجتماعی .دنبال یک نظریه ای می گشتم که نه من را فضاگرا کند یعنی اسیرجبرگرایی محیطی کند ونه این که فضا را اصلا بی رنگ وبی بو و بی خاصیت  به مثابه یک مقوله معرفت شناختی کانی کند ، در کتاب سایر یعنی روش در علوم اجتماعی که بعدها خودم به فارسی ترجمه کردم ، یک صفحه از این کتاب که اصلا بحث روش هم نبود، اشاره ای کرده بود به مقوله ربطی فضا ، این مقوله ربطی فضا من را کشاند به نگاه غیر فضایی برابر نافضایی ، قطع نظر از این که به مطالعات فضایی و شهری خودم خط داد و باعث شد مطالعات شکل دیگری بگیرد ، احساس کردم که این نگاه هم ریشه در یک نگاه شناخت شناختی دارد که قائل به دو دسته رابطه است ؛ رابطه علی و ضروری و رابطه اعدادی و مشروط و اقتضایی ؛ پی این را گرفتم سر از رئالیسم انتقادی درآوردم .»

ضرورت خدای ضرورت ساز

اگر کتاب های روی بسکار را ورق زده باشیم ، حضور مبحث یا سرفصلی درباره خدا ما را به این جمع بندی می رساند که ریشه های مذهبی هم در تمایل عماد افروغ به رئالیسم انتقادی موثر باشد ، خودش در این باره می گوید:«حتما ریشه های مذهبی و فلسفی من در این گرایش تاثیر گذار بوده و همین طور نوع نگاهی که من به خدا و رابطه انسان با خدا دارم .من وقتی می گویم رابطه خدا و انسان یک رابطه متقارن است ، این نگاه در آثار دیگر هم وجود دارد ، استاد مطهری تعبیری دارد که فوق العاده زیباست ؛ هر کس که درد انسان دارد ، درد خدا دارد و آن که درد خدا دارد ، درد انسان دارد پس طبیعی است که خدا در اندیشه من جایگاه بلندی دارد، من اصلا خدا را برابر انسان قرار نمی دهم یا انسان را برابر خدا ، پیش از این کتابی چاپ کردم تحت عنوان «توحید گرایی و صلح»   و کتابی زیر چاپ دارم تحت عنوان «عام گرایی توحیدی و حق انسان » من اعتقاد دارم اگر قرار است به حق انسان توجه شود باید به تکیه گاه او یعنی خدا توجه شود.این مثلث خدا، ذات و غایت که من به کررات از آن یاد می کنم ، نشان از جایگاه آن ها در اندیشه من دارد ، جالب است که من وقتی کتاب «روش در علو اجتماعی » آندرو سایر را چاپ کردم یک مقدمه آن جا نوشتم، در آن مقدمه یک سووال مطرح کردم  و سووال این بود که این ضرورتی که رئالیسم انتقادی مطرح می کند ، به طور قطع یک خدای ضرورت ساز دارد.حتما باید به خدای ضرورت ساز هم توجه بشود و این یک کمبودی است در اندیشه های این مکتب .سال های بعد کتاب « از شرق تا غرب ،سلوک نفس » آقای بسکار که چاپ شد آن خلا پر شد.به طور علنی و به طور عملی بحث خدا آند وسط ، جالب است که من احساس می کردم یک چیزی در اندیشه این ها کم است و کمبودش احساس می شود ، یک خلایی به چشم می خورد و آن توجه قائل مند و مستدل به خداست که این خلا هم پر شد.»

شرط بلا شرط

سووال بعدی به طور طبیعی این است که عماد افروغ چگونه متوجه این خلا شده است ، پاسخ هم این است که :«من حس کردم که وقتی بحث ضرورت به میان می آید ، نمی توان نسبت به خدا بی توجه باشند.من پیش از این بحث ذات را مطرح کرده بودم ، بحث ضرورت را مطرح کرده بودم و گفته بودم که ذات انسانی یک خدای ذات ساز می خواهد،بحث هم از این جا شروع می شد که اومانیستی که در غرب شکل گرفت ، چون به لحاظ اجتماعی در تقابل با کلیسا بود، فراموش کرد که هیچ انسان گرایی نمی تواند بدون توجه به خدا باشد.آن انزجار اجتماعی از کلیسا منجر به غفلت از رابطه مفهومی میان خدا وذات شد در غرب ، برای همین سر از نهیلیسم در آورد.یعنی انسان گرایی رنسانس بگوییم یا روشنگری بگوییم  به  تفکر ضد انسانی هیچ انگاری  رسید و این چیز عجیبی نیست و طبیعی است ،آن خدا زدایی باید در انتظار انسان زدایی هم می ماند خیلی موضوع بدیهی است که وقتی شما بحث ذات را به میان می آورید، بلافاصله متوجه می شوید که این ذات یک ذات ساز می خواهد ،یک خالق می خواهد.شما چون به خالق این ذات توجه نکرده اید، سر از ذات زدایی پست مدرنیستی و نهیلیستی در آوردید و تاریخی نگارانه به همه مقولات نگاه کردید و این تاریخی نگری یعنی قدرت نگری یعنی فاشیسم در حالی که اگر همان اول متوجه می شدید که یک رابطه مفهومی میان خدا و انسان هست ، آن وقت نه خداگرایان برابر انسان موضع می گرفتند و نه انسان گرایان برابر خداگرایان …اما چون رئالیست های انتقادی  آماده بودند و استعداد این را حداقل روی بسکاربه دلیل تمایلات عرفانی اش داشت که اگر بحث ضرورت مادی را مطرح می کند برابر بی توجهی به ضرورت توسط هیوم و امثالهم ،این آمادگی را داشت که در نهایت به خدا از لحاظ شناخت شناسی ببرد، در کتابی در فاز سوم نوشته که بحث چرخش معنوی آن وجود دارد به طور علنی بحث وجود مطلق خدا را مطرح می کند و این انسان یعنی آقای بسکار که همه جا بحث ضرورت را مطرح می کند وقتی پای خدا می آید وسط ، همه این ضرورت ها را یک امکان می داند ودر مورد خدا می گوید وجود مطلق است و شرط بلا شرط هر امکان است. یعنی هر ضرورتی که او به عنوان یک ممکن یاد می کند یک شرط بلا شرط دارد، این شرط بلا شرط این امکان است نه این که مشروط است ، بعضی ها متوجه نیستند ، خدا که مشروط نیست .بلکه می گوید هر شرطی، هر امکانی و هر ضرورتی مادی یک شرطی می خواهد که آن دیگر شرط نباید داشته باشد.آن مطلق است پس ضرورت ها تصادفی نیستند و حتما مخلوق هستند. من از این جایگاه به عنوان جایگاه بازگشت خدا به عرصه آکادمیک یاد می‌کنم. »

گام هایی تا بهشت

روی بسکاردر همین سطح شناخت خدا باقی نمی ماند و در دیدگاه عرفانی او باید این شناخت حرکتی باشد به سوی تغییر آن طور که به سوی بهشت حرکت کنیم ، این حرکت می تواند گام هایی باشد ، او حتی موادی برای شرح این گام ها دارد ، دکتر افروغ در این زمینه اعتقاد دارد:«بسکار در آن کتاب سلوک نفسش ، دوازه گام برای رسیدن به بهشت  مطرح می کند ، در آن جا کاملا می گوید که عالم مقید است ، عالم محدود است ، عالم مشروط است اما خدا وجود مطلق است و ساخت غایی عالم خدا است ، ساخت غایی انسان خدا است ، اینجاست که می گویم گرایشات مذهبی من ، گرایشات فلسفی من در انتخاب رئالیسم انتقادی به شدت تاثیر گذار بود ولی جالب برای من این است که چیزی که من حدس زدم یک حلقه  مفقوده در حوزه اندیشه رئالیسم انتقادی باشد، در ادامه احساس کردم آن حلقه مفقوده پر شد و آن چیزی که من در انتظارش بودم در چرخش معنوی روی بسکار شکل گرفت و امروز این ها وارد فاز مطالعاتی الهیاتی خودشان شدند که من در همان کتاب هم اشاره کردم که این مرحله الهیاتی با کتاب « از شرق تا غرب ؛سلوک نفس » بسکار شروع می شود و بعد به سایر رئالیست های انتقادی مثل خانم آرچر ، مثل پورپورا و کالیر هم سرایت می کند با آن کتاب « استعداد رئالیسم انتقادی وخدا » که من شرحی از این کتاب را در همین جایگاه خدا در اندیشه روی بسکار آورده ام »

از ذهن تا عمل

یکی از بنیان های رئالیسم انتقادی این است که ما اگر شناختی که به دست می آوریم ، موجب تغییر نشود، موجب بهتر شدن جهان نشود، این شناخت کارآیی ندارد ، رئالیسم انتقادی از نگاه عماد افروغ چگونه می تواند به بهتر شدن جهان کمک کند:«در رئالیسم انتقادی حسب همان تفکر نادوگانه ای که دارند، انواع و اقسام دوگانگی را زیر سووال می برند، یکی از این دوگانگی ها، دوگانگی در نظریه و عمل است .، رابطه نظریه و عمل رابطه پیچیده ای است ، یک زمانی ما فکر می کنیم ، ما در مقام نظر می نشینیم فقط فلسفه بافی بکنیم ، فقط با یک تاملات نظری به یک نظریه برسیم ، بعد بخواهیم این نظریه را عملیاتی بکنیم ، نه این طور نیست ، این ها این اعتقاد را ندارند .اصلا در ذات خود نظریه پردازی عمل نهفته است و اگر شما در ذات نظریه پردازی ، بی توجه به عمل باشید و نظریه شما سرشار از عمل و دلالت عملی نباشد، این نظریه سازی هیچ گاه عملیاتی نمی شود.برای همین است که رئالیست های انتقادی مساله ای دارند که این طور تعریف می شود؛نظریه ، عمل و در عمل ….اگر نظریه ای همان ابتدا بیگانه با عمل باشد ، دلالت عملی نخواهد داشت ، نکته بسیار ظریفی است که اخیرا من دارم آن را بسط می دهم ، این است که به این سووال پاسخ بدهم که در چه صورتی نظریه در ذاتش عمل نهفته است ؟گر ما نظریه را با تساهل به یک ایده تقلیل بدهیم ، این ایده در صورتی می تواند عملیاتی شود که توجه به ماده داشته باشد ، یعنی در همان ابتدا توجه به عمل داشته باشد ، ضرورتی که در ذهن ایجاد می شود که لزوما به معنای ضرورت انطباق با عمل نیست ، در عین نیست …»

صحت ماده و صحت صورت

رابطه ذهن و عمل  جواب همان چیزی است که می تواند به بهترشدن جهان منجر شود، هیچ متفکر و هیچ نحله فکری نیست که بیاید و ادعا کند که ما آمده ایم تا جهان را بدتر کنیم ، اما گاهی فاصله جهان انتزاعی ایده ها تا آن چه در عمل رخ می دهد، آنچنان است که دنیا حالش بهتر نمی شود ، دکتر افروغ مزیت انطباق ذهن و عمل  در رئالیست انتقادی مدنظر خود را این گونه شرح می دهد:«این بحث ، بحث بسیار ظریفی است ،ما صرفا یک رابطه منطقی را در ذهن خودمان داریم ، یعنی ضرورت ذهنی یک ضرورت منطقی است ،یعنی رابطه ای بین ایده هاست .آیا ما می توانیم به صرف این که یک ضرورت ذهنی در ذهن ما شکل گرفته ، آن ضرورت ذهنی را به یک ضرورت عینی یا طبیعی تسری بدهیم؟خیر ! این دو مقوله جدا و مرتبط  با هم است مثل آن است که کسی بگوید چون یک رابطه ضروری و قیاسی برقرار می کنم بین یک رابطه گزاره ای ، این کفایت می کند برای این که بگوییم عالم هم باید خودش را منطبق بکند با این عالم ذهن. درست مثل چیزی که درهگل بود.ولی این طور نیست ، ممکن است چیزی از لحاظ ذهنی درست باشد اما منطق عینی و مادی چیز دیگری بگوید، خیلی ها بودند که فقط به صورت قیاسی توجه می کردند و غافل بودند از ماده یک قیاس ، الزاما صحت صورت قیاس دلیلی برای صحت ماده قیاس نیست، من الان مثال می زنم .ما می گوییم همه فلزات هادی الکتریسته است ، پس از آن می گوییم آلومینیوم فلز است  پس نتیجه می گیریم آلومینیوم هادی الکتریسته است ؛ صورت قیاس درست است اما آیا آلومینیوم هادی الکتریسته است؟نیست ! ما حتی می توانیم برعکس این را بگوییم که ماده وصورت قیاس غلط باشد اما نتیجه درست باشد.مثال می زنم ، ما می توانیم بگوییم همه چوب ها هادی الکتریسته هستند ، مس چوب است پس مس هادی الکتریسته است .همان طور که می بینیم ماده قیاس غلط است اما نتیجه درست است …راه چاره چیست؟از همان صورت استفاده کنیم و در عین حال به ماده هم توجه کنیم ؛یعنی بگوییم همه فلزات با گردش یون آزاد هادی الکتریسته هستند ،آن وقت مس فلزی با گردش یون آزاد است و آلومینیوم نیست …پس توجه به سازوکارها داشتیم ، منظورم از این مثال ها چه بود؟به صرف درست بودن صورت قیاس ، باعث نمی شود که ماده هم درست باشد، نتیجه هم درست باشد اما صحت صورت قیاس جمع بشود با صحت ماده قیاس ،آن وقت نتیجه به طور طبیعی و عینی درست خواهد بود پس صرف این که یک صورتی در ذهن درست باشد ، دلیل آن نیست که عکس خوبی از صحت ماده قیاس به ما بدهد.بنابراین یک نظریه وقتی درست است که هم توجه به رابطه قیاسی در وجه صوری آن داشته باشد هم توجه به وجه مادی قباس یعنی چه؟ یعنی ما این شکاف بین نظر و عمل را دور زدیم ، این عمل یعنی عینیت ، یعنی عالم ماده . »

انضمام در وجه انتزاعی

حالا که کامل فهمیدیم چه منطق استدلال منفک نشده از عمل را دانستیم ، بهتر به سراغ نسخه های کاربردی تر برویم ، دکتر افروغ  این گونه ادامه می دهد:«این موضوع را از زاویه دیگری هم می توان دید.ما فکر می کنیم وقتی رابطه ایده هایمان درست باشد، این کاربرد عملی هم دارد ، در حالی که یک نظم منطقی شرط لازم است ، شرط کافی نیست لذا نظم منطقی رابطه بین باید و نباید ها است ، اصطلاحا دلیل محور است ؛ تحت هر شرایطی درست است چه ما باشیم و چه ما نباشیم ، اگر بخواهیم تغییری ایجاد شود هم باید دلیل محور باشد و هم باید ملت محور باشد .هم باید توجه به باید نباید ها داشته باشد و هم توجه به زندگی مردم ، حالا ما اگر نظریه ای بدهیم که در آن علت نباشد ،چگونگی نباشد ، روابط تاثیر و تاثر اجتماعی نباشد ، انضمامی در وجه انتزاعی نداشته باشد، شما چه توقعی دارید ، توقع دارید یک رابطه انتزاعی خلامانندی بیاید ،و ضمانت اجرایی پیدا کند ؟این درد ماست ، درد روز ماست ، درد جامعه ماست یک عده می نشینند منشور می نویسند ،توجه ندارند به محیط عملی مردم ، زندگی روزمره مردم ، مردم ما مشکلی با ارزش ها ندارند اما مساله اینجاست که مردم به استراتژی کنش خود می اندیشند و از این ارزش ها انتخاب می کنند تا زندگی روزمره خودشان را سامان بدهند و اگر درنظریه ای به این مسائل توجه نشود این بحث عملیاتی هم پیدا نمی کند .به عنوان مثال چرا رئالیست های انتقادی با هگل مخالفند؟بسکار در فصل اول دیالتیک انتقادی هگل را نقد کرده است ،آن هم به خاطر این همانی ذهن و عین  .بسکار به تقدم هستی شناسی بر معرفت شناسی اعتقاد دارد و حتی معتقد است که هیچ گاه ما شاید نتوانیم یک درک مطابق با واقعی از هستی داشته باشیم و به همین خاطر مقوله نسبی گرایی معرفتی نه نسبی گرایی داوری و نه این همه معرفت ها به یک میزان درست باشند.همه معرفت ها نسبی اند چون مفهوم محورند بنابراین ما هیچ گاه نمی توانیم مدعی درک مطابق باشیم از یک طرف ، از طرف دیگر نمی توانیم عالم ذهن را تسری بدیم هگل اعتقاد دارد که ما یک ذهنی داریم که به عین تبدیل می شود و واقعیت تابع ذهن است .پس رابطه دیالتیک چه می شود؟عین چه کاره است ؟ماده چه کاره است؟طبیعت چه کاره است؟در حالی که یکی از بحث های رئالیسم انتقادی این است که آن چه مشاهده می شود صرفا کل واقع نیست.یعنی آن هایی که واقعیت را تقلیل می دهند به امر مشاهدتی وجهان بالفعل،غافل از عنصر غیاب هستند ، غافل از عنصر نفی و تغییر و شدن هستند .آن چه شما می بینید یا بالفعل هست یا به حادثه تبدیل شده ،قطره ای برابر یک دریای بیکران است ، این خیلی انقلاب در درون دارد .یعنی جهان قابل تبدیل به یک جهان تجربی نیست .درست خلاف آن چه هیوم می گفت ،درست خلاف آن چه کانت می گفت.جهان جهان مشاهداتی نیست ،جهان جهان تجربی نیست ،آن چه تجربه می کنیم ، فقط یک لایه ای از واقعیت است  و در واقع یک لایه دارد که اصلا دیده نمی شود که ناوجود است که طبیعتا به معنی عدم نیست .ناوجودی که به صورت های مختلف خودش را  فعلیت می بخشد. این به معنی نفی فعلیت هم نیست ،این توجه به واقع است . این یعنی امر واقع قابل تقلیل به امر قابل مشاهده هم نیست .به همین خاطر رئالیست های انتقادی رابطه خوبی با استقرا ندارند .چون استقرا مربوط به یک جهان بسته است .اینجاست که تفاوت رئالیسم انتقادی با پوزیتویسم و هرمنوتیک مشخص می شود و هم با هگل…بنابراین ما نمی توانیم از این نگاه منظومه نگرِکلیت گرای وحدت در عین کثرتی که در نگاه بسکار وجود دارد، بین نظریه و عمل تفاوت بگذارد.»

عمل رهایی بخش

نگاه روی بسکار ، همان نگاهی است که از هر طرف که می رویم به آن خواهیم رسید ، حالا هم زمان آن است که بدانیم دیالتیک بسکار چگونه می تواند به بهتر شدن جهان کمک کند:«دیالتیک روی بسکار سه هدف را دنبال می کند یکی این که ما یک تفسیر رئالیستی انتقادی از دیالتیک بدهیم ، یکی این که تفسیر دیالتیکی از رئالیسم انتقادی اولیه بدهیم اما هدف سوم این است که یک نظریه رهایی بخشی  ارائه بدهیم از علم اجتماعی که باعث نجات انسان ها از ضوابط ارباب –رعیتی تعمیم یافته ، حالا چه فرهنگی ،چه سیاسی ، چه اجتماعی ،چه اقتصادی پس هدف اصلی رئالیسم انتقادی مخصوصا در فاز دیالتیک این است که یک نسخه رهایی بخشی ارائه بدهند ، انسان ها در نگاه رئالیسم انتقادی نیازهای اولیه ای دارند ،قابلیت هایی دارند ، یک ذات اولیه ای دارند ممکن است در اثر حیات اجتماعی ، آن ذات فراموش شود ، آن نیازهای واقعی فراموش شود .آن نیازهای واقعی تبدیل به نیازهای غیرواقعی شود با توجه به همین عوامل ساختاری ارباب –رعیتی ، رئالیست های انتقادی چون عاملیت گرا هستند ، توجه به ساختارها دارند اما می گویند عاملیت چون نقش پررنگی را ایفا می کند ، آخر دیالتیک چهار گانه روی بسکار که بعد ها به هفت مرحله تبدیل می شود، عمل رهایی بخش است و عمل رهایی بخش مربوط به انسان است .انسان ساختارگرا همان طور که باید توجه به ساختارها داشته باشد باید بداند که این ساختارها از آسمان نیامده است  و نسخه مطلوب نسخه ای است که به فعلیت برسد.»

از صدرا تا باسکار

تا این جای گفت و گو درباره دغدغه های ذهنی عماد افروغ در زمینه رئالیسم انتقادی صحبت کردیم ،ریشه ها و علل توجه به این مقوله ، اما این ذهن مصداق های عینی هم دارد، آثاری که به واسطه آن ، او تجربه هایش را با دیگران تقسیم کرده است ،از دکتر افروغ درباره آثاری که در این زمینه منتشر کرده است ، پرسیدیم و جواب شنیدیم:« اولین اثر رئالیسم انتقادی من ،کتاب فضا و جامعه است که به چاپ سوم هم رسیده است که مربوط رابطه اشکال اجتماعی و اشکال فضایی بود ، این کار محتوایی بود نه روش شناسی محض .وقتی که دوباره فراغ بالی پیدا شد و فرصت کار مستقیم تری درباره روش پیدا کردم ، اولین کاری که کردم ترجمه کتاب روش در علوم اجتماعی رویکرد رئالیستی آقای اندرو سایر که آن هم به چاپ چهارم رسید، که متن سنگینی است برای مقطع کارشناسی ارشد و دکتری . بعد تدریس می کردم ، خود این تدریس فرصت مناسبی بود که من رئالیسم انتقادی را در متن عینیت گرایی خام یا پوزیتیویسم و هرمنوتیک مطرح کنم .من این سه محور را درس می دادم .فرصت خوبی شد که دو تا از دانشجویان علاقه مند به رئالیسم انتقادی من در دانشگاه صنعتی شریف ، در سه مرحله یعنی درس فلسفه علوم اجتماعی ، یکی معرفی به استاد و بالاخره در پایان نامه با من درس گرفتند.پایان نامه هردوی آن ها در رابطه با رئالیسم انتقادی بود.یکی در فلسفه علوم و دیگری در فلسفه علوم اجتماعی ، این فرصت خیلی خوبی شد که ما روی آن دو کتاب اولیه روی بسکار یعنی «نظریه رئالیستی علم » و «امکان طبیعت گرایی» کار کردیم ، آن ها زحمت کشیدند .این دو پایان نامه شد یک کتاب ، من مقدمه ای بر این کتاب نوشتم و کمک کردم که این چاپ بشود تحت عنوان « رئالیسم انتقادی: هستی شناسی اجتماعی و امکان وارسی تجربی در علوم اجتماعی »، این کتاب یک متن اولیه ای در اختیار علاقه مندان رئالیسم انتقادی قرار گرفت.مترصد فرصتی بودم که آن فاز دیالتیکی و چرخش معنوی یا فراواقعیت  آقای روی بسکار را هم معرفی کنم .یک سال هیچ تدریسی را نپذیرفتم و در همین محل اقامت خودم در یکی از روستاهای شمال ، نشستم و دوکتاب را تدوین کردم تا حداقل خلا محتوایی وجود نداشته باشد ، همان دو کتاب «شرحی بر دیالتیک روی بسکار» و «دیالتیک و تفاوت ،نوشته آلن نری » بود، در مقدمه همین کتاب هم نوشتم که من ابتدا می خواستم کتاب «دیالتیک، نبض آزادی » نوشته روی بسکار را ترجمه کنم اما خب آن کتاب کتاب سختی است ، کتاب کتاب حجیمی است .مترضد بودم که یک شرح خوبی از این کتاب به دست بیاید که دیدم آقای آلن نری که از همکاران آقای بسکار است ، زیر نظر خود روی بسکار این کتاب نوشته ،این کتاب را ترجمه کردم ، این کتاب آلن نری یک شرح آزاد نیست ، اکثر نقل قول های آن از خود کتاب آقای بسکار است ، این دو کتاب می توانست مقدمه ای باشد برای مراجعه به متون انگلیسی .پس از آن هم رئالیسم انتقادی همواره با من بود و من سعی داشتم در متون متعدد و مقالات  مختلف از آن استفاده کنند.مثلا در کتاب «انقلاب اسلامی و مبانی باز تولید آن » که به چاپ دوم رسیده ،سعی کردم که از طریق رئالیسم انتقادی یک تحلیلی از انقلاب اسلامی بدهم .محضوصا خواستم همان لایه زیرین که آقای روی بسکار از آن به عنوان واقعیت یاد می کند را جستجو کنم که رسیدم به اندیشه کلیت گرایانه توحیدی ملاصدرا ،علاوه بر این کتاب ها مقولاتی که سر کلاس طرح می کردم بعضی ها به رساله تبدیل کردند ، برخی از این رساله ها دفاع شده و برخی تبدیل به کتاب شده ….، یکی از این رساله ها که کتاب شد ،«مقایسه تبین و علیت از منظر رئالیسم انتقادی و حکمت صدرایی» بود، یا دیالتیک یا تضاد از نظر دو نحله …آخرین مقاله ای که من داوری کردم وچاپ خواهد شد ،مفهوم واقعیت بود از نگاه ملاصدرا و روی بسکار »

راز و رمز هستی

آیا عماد افروغ از مسیری که برای شناساندن رئالیسم انتقادی راضی است ، به نظر می رسد که راضی باشد ، این را می شود از همین جملات فهمید:« من چه می خواستم؟من احساس می کردم که این جریان باید معرفی بشود و جایش خالی است در ایران و باید در محافل علمی ما آشنا بشوند با آن .الان من نگاه می کنم و می بینم حس می کنم باید خدا را شاکر باشم ، چون حس می کنم  چون نتیجه زحماتم به بار نشسته ، زحمات ۲۲ ساله من به بار نشسته ، من که در کل آدم تنهایی هستم ، در این قضیه هم داشتم تنها پیش می رفتم اما این ها دیگر راز و رمز هستی است دیگر که شاید تنهایان موفق ترند.بعضی ها این ها را چاشنی می دانند اما من این ها را اصل می دانم.پای راز ورمز و رابطه با خدا …این ها را نه هرمنوتیک می فهمد و نه پوزیتیویسم  اما رئالیسم انتقادی فهمید ، رئالیسم انتقادی است که آن مرحله آخرش ، آن چرخش معنوی است ، در آن چرخش معنوی اش خیلی از این بحث های عرفانی در واقع متجلی شد و من خوشحالم که از ماده شروع شد و به معنا رسید.»

وحدت در عین کثرت

حالا اگر کسی به رئالیسم انتقادی علاقه مند شد باید چه مسیری را طی کند و کدام نقشه را پیش بگیرد، دکتر افروغ کتاب خانم ها توحیدی نسب و فروزنده که پیش از آن از مقدمه ای که بر آن نوشته گفته بود را کتاب خوبی می داند و ادامه می دهد:«نکته ای من باید بگویم این است که نگرش رئالیسم انتقادی ، نگرش آسانی نیست و نمی شود با آن مثل یک رمان برخورد کرد یا مثل یک کتاب عادی ، در مواجه با این مقوله باید روش مند تر و تخصصی تر با آن مواجه شد، برای ابتدای راه شاید کتاب های عمومی خود من بیشتر به کارش می آید، مثلا دیالتیک خرد وجامعه  که گفت وگویی با من بوده که انتشارات سوره مهر چاپ کرده ، من در این گفت و گو رئالیسم انتقادی را معرفی کرده ام یا در همین کتاب ارزیابی انتقادی نهاد علم در ایران سعی شده است که با یک زبان ساده تری ،رئالیسم انتقادی را در میان مطالب یا به طور مستقیم معرفی  شود.کسی اگر این ها را بخواند ، کلیات را متوجه می شود و بعد می تواند به کتاب های سنگین تر مراجعه کند .در انتهای کتاب «ارزیابی انتقادی نهاد علم درایران » نوشته بودم که این کتاب برای مخاطب عام است .مخاطب خاص می توانند به کتاب های تخصصی تر مراجعه کنند.فرق کتاب شرح دیالتیک روی بسکار که من منتشر کردم با کتاب آقای آلن نری این است که کتاب آقای نری فقط به دیالتیک پرداخته من فرصت را غنیمت شمردم و چرخش معنوی روی بسکار را هم در آن کتاب کوتاه و مختصر آورده ام ، ان شا الله روزی فرصتی بشود تا بتوانیم کتاب « از شرق تا غرب ، سلوک نفس » را ترجمه کنیم و به مخاطبان برسانیم که یک کتاب عرفانی است .این جای خوبی است که بگوییم ، همین جا می توان نگاه منظومه ای یک متفکر را ببینیم ، از ماده شروع می شود و به عرفان می رسد.این یعنی چه؟معروف است که روی بسکار و رئالیست های انتقادی ، فیلسوفان مادی گرا بودند ، ببینید چگونه  یک فلسفه ماتریالیستی به یک فلسفه معنا گرای الهیاتی تبدیل می شود؟جای شگفتی نیست! اتفاقا تفسیر درست ناثنویت گرایی از عالم همین است که این ها را مقابل هم قرار ندهیم .چرا اسم معنا می آید، ماده گرایان موضع می گیرند، چرا وقتی اسم ماده می آید ، معنا گرایان موضع می گیرند مگر این دو در مقابل هم قرار دارند؟در عرفان تقابلی نیست ، امام خمینی (ره)  یک روایت را خیلی دوست داشتند ؛ لو دلیتم بحبل الی الارضین السفلی لهبطتم علی الله یعنی اگر با ریسمانی به انتهای زمین ، به انتهای ماده بروید ، تازه به خدا وارد خواهید شد ، همین است که من سخت مقابل انواع و اقسام دوتایی ها می ایستم ، من اصلا دوتایی عقل و عشق را نمی فهمم ، من دوتایی حکمت نظری و حکمت عملی را نمی فهمم،من دوتایی علم و هنر را نمی فهمم ، من دوتایی علم و دین را نمی فهمم ، من دوتایی اخلاق وسیاست را نمی فهمم  و به آثارم هم اگر مراجعه کرده باشید، حول و حوش همین می چرخد ، من کتابی در نقد جدایی دین و سیاست دارم ، درباره اخلاق و سیاست نوشتم ، درباره حقوق شهروندی و عدالت نوشتم که در مقدمه اش از جدایی دین و علم مخالفت کردم، مقابله به اصطلاح خاصی نه درستی ، یک مقابله ایدئولوژیک نیست و  مقابله شناختی است ، آن وقت نوع خاصی است .حتی خود روی بسکار هم از مقوله وحدت در عین کثرت یاد کرده است .ملاصدرا هم از همین وحدت در عین کثرت باد می کند ، یکی از نکات جالب ملاصدرا این است ، همانی زمانی که دکارت دوآلیسم و ثنویت گرایی را کلید می زند همان عصر با او ملاصدرا دارد تفکر ناثنویت گرایی را ،وحدت در عین کثرت را کلید می زند و ملاصدرا می تواند مبدع معادل تفکر دیالتیک دانسته شود، چرا دنیا نباید ملاصدرا را با این عنوان بشناسد.چرا ما نباید تفکر دیالتیک از ملاصدرا داشته باشیم ،بعضی ها با دیالتیک رابطه خوبی ندارند ، چون یاد دیالتیک هگلی و ماتریالیستی می افتند شما دیالتیک روی باسکار را هم ببینید ، دیالتیکی که سر از خدا درمی آورد، سر از موجود مطلق در می آورد. این نظریه از عمل و روش هم جدا نیست .ما باید بدانیم در دنیا هیچ چیز دوتایی وجود ندارد.دیالتیکی ها قشنگ می گویند ، آن ها می گویند؛ هم وقوعی تمایز در عین اتصال، وحدت در عین کثرت ، شما نمی توانید هیچ دو مقوله ای از هم جدا کنید ، تما مقوله های دنیا مرتبطند ، تا شما دست روی چه مقوله ای می گذارید و زمانه چه مقوله ای به شما رهنمون بشود. همه چیز عالم متصل است ، مرحوم امام می گفتند ؛ شما اگر برگی از درخت بکنید ، تمام هستی منقلع می شود.این نگاه خیلی قشنگی است ، با این نگاه کسی  ناامید نمی شود ، اصلا نگاه فرآیندی پیدا می کنید.نگاه فرآیندی یعنی عاقبت امر .آقای بسکار یک جمله دارد و می گوید:«روزی ،زمانی در این عالم  جایی بهشت  اتفاق می افتد بحث این نیست که اتفاق می افتد یا نه ، بحث این است که کی اتفاق می افتد و این چه زمانی در گروی اعمال تو است .خیلی قشنگ است …سرشار از امید است ، سرشار تغییروتحول و امید است و من به صراحت می گویم خودم را مدیون روی بسکار می دانم  و شاکرم که روی بسکار را به محافل علمی شناساندم .»

افشین خماند

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «هلو برو تو گلو»

سایت بدون – دو نفر رفیق بودند یکی از یکی تنبل تر در مسیری داشتند …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *