روایت فردوسی از افول طالع جمشید؛ پدر نوروز در ایران

«…چو خورشید تابان میان هوا/ نشسته برو شاه فرمانروا/ جهان انجمن شد بر آن تخت او/ شگفتی فرومانده از بخت او/ به جمشید بر گوهر افشاندند/ مران روز را روزِ نو خواندند/ سر‌سال نو هرمز فرودین/ برآسوده از رنج روی زمین/ بزرگان به شادی بیاراستند/ می و جام و رامشگران خواستند/ چنین جشن فرخ ازان روزگار/ به ما ماند از آن خسروان یادگار…» در پژوهش‌های تاریخی که نوروز را دستمایه تحقیق خود قرار داده‌اند، یک نام بیش از هر نام دیگری تکرار شده و آن همانا «جمشید» است. شاه پیشدادی که نام او در اوستا و دیگر کتب اساطیری ایران‌زمین به وفور تکرار شده است. یکی از منابع تحقیقی درباره پیشینه و تبار جمشید بی‌شک اثر سترگ ابوالقاسم فردوسی یعنی شاهنامه است. فردوسی در شاهنامه جمشید را صاحب «فره ایزدی» یا به قول امروزی‌ها جمیع موهبت الهی و توجه مردمی توصیف می‌کند. بدین سان جمشید که وارث همه صفات نیک انسانی است توسط حکیم طوس به‌عنوان بانی نوروز معرفی شده و فردوسی در ٨٠ بیت (که ابیاتی از آن در ابتدای این مطلب آورده شد) ارتباط جمشید و نوروز را برای مخاطب اشعار خود روشن می‌کند.

پرواز در نوروز
با خواندن شعر فردوسی ما چنین می‌فهمیم که صاحب فره ایزدی یعنی جمشید که به انواع هنرها آراسته بود، با ساختن تختی جواهرنشان و به کمک دیوها پرواز در آسمان‌ها را تجربه می‌کند. مردم با مشاهده توانایی پادشاه جوان‌بخت خود بر شکوه و جلال او آفرین گفته و آن روز را که از قضا روز نخستین از ماه فروردین بود، روز نو یا «نوروز» خواندند. اینکه چه مقدار از این داستان حقیقت است و چه میزانش افسانه را فقط خداوندگار دو جهان می‌داند، چه آنکه با توجه به اختلاط اکثر قریب به اتفاق متون مربوط به تاریخ ایران پیش از اسلام با قصه و افسانه، همین میزان اطلاع از خاستگاه پدیده‌ای چون نوروز را نیز باید غنیمت شمرد.

افول طالع جمشید
اگر همین داستان جمشید را ملاک بگیریم و او را نخستین بانی نوروز بدانیم، این نکته را نیز در ادامه نباید از یاد ببریم که پدر نوروز یعنی جناب جشمید خان، از قضای روزگار آنقدرها هم عاقبت بخیر نشد و همچون اکثر سلاطین غرور بر او چیرگی یافت و به تدریج نقطه قوت خود یعنی همان فره ایزدی را از دست داد. ستم جمشید نسبت به مردم خویش باعث شد تا آنان به ضحاک فرمانروای دشت نیزه‌وران روی آورند و هلاک شاه خود از او طلب کنند. ضحاک نیز که چنین دید به سرزمین جمشید یورش آورد و او که موهبت الهی و توجه مردمی را توأمان از دست داده بود، از نزد ضحاک گریخت و آواره بحر و بیابان شد. نهایت قصه آنکه گماشتگان ضحاک او را عاقبت یافتند و به حکم سلطان ماردوش با اره به دو نیمش کردند! و اینچنین قصه جمشید در جهان به پایان رسید.

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «دلنگ دلنگ»

سایت بدون – صدای زنگ شتر و هر زنگوله ای که به گردن حیوانات وصل …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *