ریشه و داستان ضرب المثل « فواره چو بالا رود سرنگون شود»

سایت بدون – می گویند بین هارون الرشید و جعفر برمکی رفاقت زیادی برقرار بود

یک روز این دو در باغ جعفر قدم می زدند

روی یک درخت سیب های درشتی بود که چشمک می زد

هارون هوس سیب کرد

جعفر هر چه گشت چیزی پیدا نکرد که پایش را روی آن بگذارد تا دستش به سیب ها برسد

هارون گفت بیا روی دوش من

جعفر سیبی چید و به هارون داد

هارون آن قدر از مزه سیب خوشش آمد که باغبان این باغ را خواست و به او گفت : هر چه می خواهی از من بخواه

باغبان از خلیفه خواست روی کاغذ بنویسد: این باغبان از برمکیان نیست

هارون تعجب کرد و نوشت

تعجبش از این بود که برمکیان آن زمان در اوج قدرت و افتخار بودند

چندی گذشت و هارون الرشید بر برمکیان خشم گرفت

و هر کس از نزدیکان آن ها بود را می کشت یا زندانی می کرد

باغبان نامه را به هارون نشان داد و رهایی یافت

هارون از باغبان پرسید؛ چرا این نامه را گرفتی

باغبان گفت: من در این باغ چیزهای زیادی یاد گرفته ام

یکی این است که وقتی برای آبیاری فواره ها را باز می کنم

این فواره وقتی به اوج می رسد، پایین می آید

آن روز که جعفر را بر دوش تو دیدم ، فهمیدم زمان سقوطش رسیده

این ضرب المثل زمانی به کار می رود که بخواهند بگویند که هر بالا رفتنی دائمی نیست و هر قدرتی ، هر پستی و هر ثروتی زمانی به انتها می رسد

ضرب المثل های بیشتر را می توانید در لینک زیر پیدا کنید

مجموعه ای بی نظیر از ضرب المثل‌های فارسی همراه با داستان و کاربرد

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «هلو برو تو گلو»

سایت بدون – دو نفر رفیق بودند یکی از یکی تنبل تر در مسیری داشتند …

۲ دیدگاه

  1. سلام در مورد . ظلم و ستم زیاد از حد هم استفاده میشود . یعنی ظلم و ستم که به اوج خود برسد . کله میکند و سقوط میکند .

  2. سلام در مورد . ظلم و ستم زیاد از حد هم استفاده میشود . یعنی ظلم و ستم که به اوج خود برسد . کله میکند و سقوط میکند .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *