ریشه و داستان ضرب المثل« چه کشکی ، چه پشمی ؟»

سایت بدون -چوپانی گله‌اش را به صحرا می‌بُرد، در راه به درخت گردوی تنومندی رسید، از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد، ناگهان گردباد سختی درگرفت، خواست فرود آید ترسید … از دور بقعه‌ی امام‌زاده‌ای را دید و گفت: ای امام‌زاده گله‌ام نذر تو، مرا از درخت سالم پایین بیاور. باد کمی ساکت شد، چوپان شاخه‌ی قوی‌تری را گرفت و جای پایی پیدا کرد. دوباره گفت: … نیمی از گله مال تو و نیمی مال خودم. وقتی که نزدیک تنه‌ی درخت رسید گفت: ای امام‌زاده گله را خودم نگهداری می‌کنم، و کشک و پشمش را به تو می‌دهم. وقتی پایش به زمین رسید رو به امام‌زاده گفت: مرد حسابی چه کشکی؟ چه پشمی؟ …

این ضرب المثل در جایی به کار می رود که کسی به یک باره همه چیز را انکار می کند

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «بی دست و پا»

سایت بدون – دست و پا ابزار انسان برای انجام کار هستند بعضی از انسان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *