یادداشتی درباره فیلم تختی ساخته بهرام توکلی/برادر بزرگوار مردم

چگونه سیاست تختی را به سوی مرگ برد؟

برادر بزرگ مردم

به تازگی فیلم « تختی» ساخته بهرام توکلی را دیدم. وصفش را شنیده بودم. هم از جهت فنی که توانسته صحنه های کشتی را به خوب بازسازی کند و هم نگاه واقعی و درست به «آقا تختی».

فیلم از مرگ تختی شروع می شود و با مرگ تختی پایان می یابد. نشانه ای از سوال اصلی فیلم. که در واقع این سوال بهرام توکلی بزرگ ترین سوال درباره تختی است. توکلی از جایی شروع می کند که کسی جراتش را نداشته. سوال فیلم این نیست که تختی چگونه از دنیا رفته. سوال این است که چرا خودش به استقبال مرگ رفته. مرور زندگی استاد برای پاسخ به این سوال بزرگ یا همان رازی است که راوی فیلم بیان می کند.

فیلم شما را با قهرمانی مواجه می کند که از خاک ته تهران برخاسته، جهانی را خاک می کند ولی آخر کار خودش خاک می شود. فیلم در سه بخش تقریبا ۳۰ دقیقه ای این سه بخش را روایت می کند؛ تختی چگونه قهرمان کشتی شد؟ چگونه قهرمان مردم شد و چگونه به زندگی خود پایان داد؟ این سه تختی به یکدیگر مربوط هستند و هر یک برآمده از دیگری.

فیلم احساس خوبی از تختی به بیننده می دهد؛ احساسی که مصنوعی و کلیشه ای نیست. توکلی به خوبی توانسته مرز میان وجه اسطوره ای و مادی تختی را بیان کند. تختی قبل از اینکه اسطوره و قهرمان باشد، یک انسان خوب است. تختی بخشی از مردم است. برادر بزرگ مردم است. تختی جادو و معجزه نمی کند، قدرت آسمانی ندارد، قدرت زمینی هم ندارد. یک انسان عادی است که هم ضعف دارد هم قدرت. قهرمان فیلم یک سوپرمن نامیرا نیست. انسانی است که در موقعیت های متفاوت واکنش های متفاوت نشان می دهد. نکته اما اینجاست که تختی دوم هر قدر بالاتر می رود و بزرگ تر می شود، از درون قوی تر می شود. بر عکس یک ورزشکار عادی که برای مدال و قهرمانی همه کار می کند، تختی انگار برای مدال نمی جنگد. طلا به تختی معنا نمی دهد به عکس، این تختی است که به مدال جان و روح می دهد. قهرمانی او را از جامعه جدا نمی کند، به جامعه نزدیک تر می کند. قهرمانی پایان کارش نیست. چرا که از کنار قهرمانی دنبال آسایش و رفاه نمی گردد. تختی همیشه یک قدم عقب تر از پول است.

::تختی در فیلم توکلی، آدم خوبی است. و این آدم خوب بودن کلیشه و تعارف نیست. آدم خوبی است چون آدم ها را دوست دارد. عاشق مردم است. تختی تاجر و کاسب نیست، خود مردم است. رمز کار اما کجاست؟ به نظرم در قدرت روح تختی است. روح او اندازه جسم اش قوی است. و البته قوی تر. روح تختی دوم از جسم پیشی گرفته است. اما چرا پایان تختی این قدر تلخ و غریبانه بود؟ به واقع چرا این روح بزرگ تسلیم می شود؟ راز این مرگ را باید در تولد تختی سوم دریافت.

در مستند مارادونا ، مربی بدنساز او در ناپولی جمله حکیمانه ای خطاب به او می گوید؛ ما دو مارادونا داریم. یکی این بچه بازیگوش که از خرابه های آرژانتین را تا اینجا طی کرده ( قریب به این مضمون) یکی هم این مارادونایی که همه می شناسند و رسانه ها ساخته اند. من با اولی تا آخرش هستم. با دومی نه. تختی واقعی اما با تختی رسانه ها فرق نداشت. گرچه در نهایت تختی دوم چنان سنگین و قوی شده بود که خود تختی نمی توانست از آن عبور کند. تختی مثل مارادونا اسیر نفس نشد و از اصول عبور نکرد اما به نظر مرگ را به «ضد تختی شدن» ترجیح داد.

تختی یک انسان کاملا اصول گرا ، آرمان گرا و درون گرا بود. اصول گرا بود چرا که برای فروش تختی قیمت نگذاشته بود. با هیچ قیمتی نمی شد او را خرید. آرمان گرا بود چرا که فراتر از یک ورزشکار و حتی قهرمان عادی فکر و زندگی می کرد و درون گرا بود که به کسی برای رازهایش اعتماد نمی کرد. برای اینکه بر اصولش بایستد زاهدانه زندگی می کرد ، برای خودش قیمت تعیین نکرد و تبدیل به بخشی از روند متداول نشد. همان چیزی که دوست و برادرش و همسرش در فیلم از او درخواست می کردند.

تختی سوم از درون نوع مواجهه او با خانواده ، جامعه و حکومت شکل گرفت. فیلم چندان علاقه مند نیست که در روابط خانوادگی تختی به ویژه آنچه میان او و همسرش وجود داشته ورود کند. آنچه از خانواده بیان می کند، فشار فراوان به او برای ساختن زندگی بهتر است.

کلید فیلم اما شخصیت سیاسی تختی است. اگر مردمی بودنش راه او را از سایر قهرمانان جدا می کند و به او وجه اسطوره ای می دهد، نزدیکی او به جبهه ملی و دکتر مصدق هم وجه سیاسی او را متمایز می کند.
در روایت فیلم ، تختی تبدیل به اپوزیسیون حکومت و شاه می شود. تختی سوم تختی کاملا سیاسی است که به جنبش دانشجویی ضد شاه کمک می کند، مقابل پیشنهاد حکومت سر خم نمی کند و ۲۸ مرداد را کودتا می داند. در مقابل حکومت پهلوی راه ها را بر او می بندد ، درها را قفل می کند و دشمنانه با او مواجه می شود.

تختی بایکوت می شود. او در موقعیتی می ایستد که یک سرش گذشتن از اصول است و یک سرش آرمان. خط قرمز هم که رفتن از کشور است.

سیاست به تختی رحم نمی کند. او به عنوان نمادی از عصر مصدق باید فراموش شود. تختی هم مقابل سیاست تسلیم نمی شود؛ تختی می ماند. سیاست برای انتقام آمده. کاری که تختی اهلش نبود. تختی از جامعه انتقام نگرفت. از گذشته اش انتقام نگرفت. ولی از جنگیدن خسته شده بود؛ آنجا که در مصاحبه خداحافظی اش می گوید. او یک بار از خاک بلند شده بود، از ویرانه. ولی برای بار دوم توانش را نداشت. کاش ایمانش را به مبارزه از دست نمی داد. کاش دوباره بلند می شد. کاش روح بزرگش ضربه فنی نمی شد. کاش این قدر تلخ نمی رفت. کاش می ماند و مبارزه می کرد. قدرتش را داشت.

او ولی قضاوت را به تاریخ سپرد و دنیا را به اهلش. راز بزرگ درباره تختی چگونه زندگی کردن اوست. بهتر این است که به جای مرور مرگ اش ، زندگی اش را مرور کنیم.

دکتر سعید آجورلو

مطلب پیشنهادی

دردسر تازه برای شرکت تسلا/خودرو سایبرتراک یک «تله مرگ» است!

 مالک سایبرتراک یک خطای بالقوه کشنده در مورد این خودرو را فاش کرده که باعث …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *