بایگانی برچسب: حکایت اخلاقی

حکایت کوتاه/ تا پدرت بجنبد، پدرم در بهشت است

سایت بدون – ثروتمند زاده اى را در کنار قبر پدرش نشسته بود و در کنار او فقیرزاده اى که او هم در کنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى کرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگین است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/او دنبال مرد کاملی می گشت

سایت بدون -ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد. خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟ ملا نصر‌الدین پاسخ داد:  فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/ دیوانه ها را بشمار

آورده اند: هارون الرشید در صحن عمارت نشسته بود. عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی هم حاضر بودند. هارون گفت: بهلول را حاضر کنند. بهلول پس از ورود در مقابل هارون نشست. هارون به بهلول گفت: دیوانه ها را بشمار. بهلول گفت: اول خودم بعد اشاره به مادر جعفر کرد و گفت این دومی است. عیسی با عصبانیت …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه / لا اقل تو سکوت را از خر یاد بگیر

سایت بدون – نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى کرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد. حکیمى او را دید و به او گفت : اى احمق ! بیهوده کوشش نکن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/ماجرای فلاکت سفیر فتحعلیشاه در فرانسه

عسکرخان ارومی، پس از امضای قرارداد فینکن اشتاین، از سوی فتحعلیشاه به پاریس فرستاده شد تا مراتب تشکر و امتنان شاه ایران را بخاطر روابط دولتین فرانسه و ایران، به اطلاع ناپلئون برساند. سایت بدون – اولین فراماسونی، که نام وترتیب ورود او به لژ فراماسونری در اسناد سازمان‌های این فرقه و سازمان آمده است، عسکرخان افشار ارومی است.به موجب …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/ این ریش و سبیل یعنی چی؟

سایت بدون – مقصود از مصطفی فرزند او بود که بعدها به دوام الدوله معروف شد و به زبان فرانسه آشنایی داشت. در دوره‌ی اول مجلس شورای ملی، در هنگام تنظیم بودجه‌ی مملکتی، چون غالباً صحبت از حقوق دربار و مقام سلطنت می‌شد اصطلاح «لیست سیویل» که یک اصطلاح فرانسوی است دائماً از دهان وکلا خارج می‌گردید. میرزا محمد علی …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه / نان مهم تر از جنگ است

سایت بدون -نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اُردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه /حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم؟

سایت بدون – به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی ، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی ، از سربازان خود جدا افتاد . گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/ وقتی کریم خان زند کم آورد

سایت بدون – مردی به دربار خان زند می رود  و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملـاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند! خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/ وقتی شاه عباس با پهن اسب امتحان گرفت

سایت بدون – می گویند شاه عباس صفوی  رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد، دستور داد تا درسرقلیان­ها بجای تنباکو، ازسرگین اسب استفاده نمایند. میهمان­ها مشغول کشیدن قلیان شدند! ودود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال – از بیم ناراحتی‌ شاه – پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس …

توضیحات بیشتر »