به مناسبت سالروز شهادت مهدی باکری؛ تصویری در دوردست


محمدصادق درویشی
پژوهشگر جنگ
۲۵ اسفند ۱۳۶۳ رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا با گذشت ۶ روز از آغاز عملیات بدر با عبور از هورالهویزه به شرق دجله رسیدند. جناحین لشکر ۳۱ موفق به پیشروی نشده بودند و پس از پیروزی اولیه، اینک رزمندگان این لشکر همراه با فرمانده‌‌ای که در کنارشان راهبری می‌کرد و می‌جنگید، در ۲۰۰ متری دشمن گرفتار شده بودند. اصرار و دستور فرماندهان ارشد از قرارگاه مرکزی بازگشت فرمانده لشکر بود، اما او در فقدان مسیر ایمن برای بازگشت همه، راضی به ترک صحنه نشد. حتی وقتی رفیقش احمد کاظمی روی خط آمد و اصرار کرد و جوابِ نه شنید، سپس گفت: «من گریه می‌کنم، برگرد»؛ جواب شنید: «اینجا خیلی جای خوبی شده. اگر بیایی تا همیشه با همیم.» نوبت به نیروهای تحت امر خودش رسید: اصرار و التماس که برگردد عقب. آنها هم جواب شنیدند: «کجا را پیدا کنم از اینجا بهتر؟» دست کرد در جیبش و هرچه اطلاعات و کارت شناسایی داشت، تکه‌تکه کرد و به آب رودخانه سپرد. خودش کلاش دست گرفت؛ نارنجک انداخت و آرپی‌جی شلیک کرد. در این میانه تیری مستقیم به پیشانی‌اش خورد و وقتی همراهان جنازه‌اش را در قایق گذاشتند برای بازگشت، قایق هم هدف آرپی‌جی شد و آتش گرفت. تکه‌های مبارک پیکرش، شعله‌ور بودند و هر کدام به سویی در تلاطم آب دجله فرو رفتند. بعدها محسن رضایی فرمانده‌اش گفت: «خودش را رساند به دریا. از دجله به اروند از اروند به خلیج فارس. فهمیدم نمی‌خواسته در خاک دفن شود. می‌خواست برود به ابدیتی برسد که خیلی از عرفا حسرتش را دارند.»
سخن از مهدی باکری است. فرمانده سرافراز لشکر ۳۱ عاشورا که غروب غم‌انگیز ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ خبر شهادت او و همچنین عدم الفتح در عملیات بدر، تمام فرماندهان را ماتم‌زده کرده بود و وقتی خبر به بیت امام رسید، جمله‌ای از فرمانده کل قوا، روح جدیدی در کالبد فرماندهان دمید: «کار اگر برای خدا باشد، شکست ندارد.»
کار برای خدا، در واقع خلاصه‌ای از شمایل مهدی باکری در مبارزه، مدیریت، جهاد و تمام اجزای زندگی اوست. چه آنجا که در مبارزات دانشجویی دانشگاه تبریز و در فضای کاملاً چپی، بنیانِ حرکت‌های مذهبی را گذاشت و تظاهرات ۱۵ خرداد ۵۴ تبریز را سامان داد و با این حال حاضری همیشه غایب بود و بعدها در صف اول تظاهرات ۱۷ شهریور میدان ژاله ایستاد و از گلوله‌های شاهنشاهی نترسید. خواست خدا بود که حفظ شود و پیروزی انقلاب را ببیند؛ اولین شهردار ارومیه، فعالیت در روستاها و پایه‌گذاری جهاد در آذربایجان و مبارزه با ضدانقلاب مسلح در شمال غرب و نهایتاً رهسپار شدن به جبهه جنوب که گلوله‌هایی بس عظیم‌تر از میدان ژاله منتظرش بودند، اما مهدی باکری با تمام عقلانیت، هوشمندی، فهم استراتژیک و خلاقیتی که در مدیریت و مبارزه داشت، از آتش و گلوله هراسی نداشت.
با بی‌مهری‌هایی که نسبت به مهدی و حمید باکری در سپاه تبریز شد، مهدی تصمیم گرفت به عنوان رزمنده‌ای عادی به جنوب برود. دوستان قدیمی‌اش رحیم صفوی و حسین علایی که از دانشگاه تبریز و پیش از انقلاب او را می‌شناختند او را به فرماندهان معرفی کردند. سال اول معاون احمد کاظمی در لشکر ۸ نجف بود و عملیات فتح المبین با ایده شکافتن تنگه ذلیجان که توسط مهدی طرح شد و البته مقاومت حسین خرازی در محور شمالی عملیات به پیروزی قاطع رسید: با شروع عملیات و از میان ذلیجان، مهدی باکری با دو گردان پیاده و یک گردان مکانیکی و با طی بیست کیلومتر مسیر بلاخیز، توانست از تنگه رقابیه عبور کند. سردار غلامعلی رشید در ارتباط با ابتکار و شاهکار مهدی باکری در فتح المبین می‌گوید: «مهدی مسئول محور ذلیجان تنگه ذلیجان شد تا دشمن را در شب عملیات دور بزند و چقدر ماهرانه این کار را کرد. شبانه دو گردان نیرو را ۲۰ کیلومتر در حاشیه غربی کوه میشداغ بین کوه‌ها و رمل‌ها به حرکت در آورد و هدایت کرده بود تا شب هنگام دشمن را از عقب رقابیه به محاصره در آورد. با این تاکتیک تیپ ۹۱ پیاده را با تمام نفرات محاصره کرد و اکثر افراد تیپ را به اسارت در آورد. فرمانده تیپ ۹۱ سرهنگ نزار را نیز اسیر کرد. سرهنگ نزار همیشه می‌گفت: آنها با هلی‌کوپتر پشت یگان من نیرو پیاده کردند!» در عملیات بیت المقدس نیز دوشادوش احمد کاظمی جنگید و اگرچه در مرحله سوم عملیات مجروح شد اما تیپ تحت امر او و احمد در واقع اولین یگانی بود که وارد خرمشهر شد و قریب به ۱۰ هزار نفر را اسیر کردند.


پس از آزادسازی خرمشهر مهدی باکری به عنوان فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا که غالب نیروهای آن بچه‌های آذربایجان بودند انتخاب شد. مقاومت‌های زیادی از سوی مخالفان او در تبریز شکل گرفت اما محسن رضایی هوشمندانه پای مهدی ایستاد و بعدها گفت: «همیشه بعد از جلساتی که با فرماندهان درخصوص طراحی و مانور عملیات تشکیل می‌دادم، دو نفر را نگه می‌داشتم و درخصوص تاکتیک آن عملیات با آنها صحبت می‌کردم: یکی مهدی باکری بود و دیگری، حسین خرازی»
مهدی در عملیات‌های رمضان، والفجر مقدماتی، ۱ و۲ و محرم فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را به عهده داشت. تا اینکه به عملیات سرنوشت‌ساز خیبر در منطقه هور رسیدند. شناسایی‌های گسترده برای ورود در منطقه‌ای ناشناخته انجام ‌شد و لشکر ۳۱ عاشورا به فرماندهی مهدی باکری، از یگان‌های تعیین‌کننده این عملیات محسوب می‌شد.
مهدی باکری برای انجام عملیات خیبر و به منظور اطمینان از اجرای طرح مانور لشکر، جانشین خود حمید باکری را به همراه نیروهای پیشتاز بلم‌رو به سوی جزیره مجنون اعزام کرد. در واقع حمید باکری و نیروهایش اولین رزمندگانی بودند که وارد جزیره مجنون شدند و در سکوتی محض خط را شکستند.
عملیات خیبر در ادامه بدون پشتیبانی و لجستیک به اهداف اصلی خودش نرسید و مقاومت نیروهای لشکر۳۱ به فرماندهی حمید در آنجا حماسه‌ساز شد. زیر آتشی بی‌سابقه حمید باکری کنار پل شحیطاط به شهادت رسید و وقتی نیروهای لشکر و همچنین فرماندهان دیگر همگی اصرار داشتند تا هر طور شده است، جنازه حمید که کنار پل و در جزیره جنوبی باقی مانده بود را برگردانند مهدی باکری برادر و فرمانده او این اجازه را نداد. سردار غلامعلی رشید، به عنوان فرمانده ارشد نتوانست مهدی را وادار به بازگرداندن جنازه حمید کند و اینطور جواب شنید: «من برادر حمید هستم، حمید هم مثل سایر شهدا. باید فرصتی فراهم شود تا همه بچه‌های شهید را به عقب بیاوریم. همه انتظار دارند از من که فرمانده لشکر هستم فرقی قائل نشوم.»
این گونه شد که حمید هم مثل برادر بزرگ‌تر مهدی «علی باکری» که توسط رژیم شاه به شهادت رسیده بود، بدون جنازه ماند و حماسه برادران باکری ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر و در شرق رودخانه دجله، با به شهادت رسیدن مهدی و بازنگشتن پیکر او تکمیل شد.
سی سال زیستنِ مهدی باکری، خصوصاً موقعیت ممتازی که جنگ تحمیلی در ۴ سال پایانی حیات او مهیا کرد، نمونه ممتازی از زندگی و جهاد در راه خداست. به همین خاطر شهادت او در کنار رودخانه دجله، پایان مبارکی بر این زندگی الهی بود. اینک پرونده و کارنامه مهدی باکری در مقابل دیدگان هم‌نسلان خودش که بر مناصب مدیریتی تکیه زده‌اند گشوده است و می‌تواند معیار و سنجه‌ای برای تمام مدعیان «کار برای خدا» باشد. همچنین پرونده‌ مهدی برای تمام نسل‌های پس از خودش نیز گشوده است؛ تصویری نجیب از کسی که هرچه داشت برای ایران گذاشت و هیچ برنداشت. با اوضاع و احوال امروز، این تصویر از ما، دور و دورتر می‌شود، همچون «تک‌مناره‌ای در دلِ کویر.» بر تمام ایران‌دوستان فرض است که نگذارند مهدی باکری زیر غبار این روزگار فراموش شود.

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «مار از پونه بدش میاد، دم لونه اش سبز می‌شه»

سایت بدون – ضرب‌المثل «مار از پونه بدش می‌آید، دم لانه‌اش سبز می‌شود» یکی از …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *