تجربه نگاری ماریو بارگاس یوسا از یک پرواز بدون استرس

جماعتی آدمِ خام هستند که اعتقاد دارند ترس از پرواز همان ترس از مرگ است یا می‌شود با این، آن را توضیح داد. کسانی که از تخیل و حساسیت بی‌نصیب هم نیستند پی می‌برند که در ارتفاع سی‌هزارپایی‌اند و با سرعت ۸۰۰ مایل در ساعت در میان ابرها پیش می‌روند و از خود می‌پرسند: «من این جا چه غلطی می‌کنم؟» و شروع می‌کنند به لرزیدن. برای من هم پیش آمد، بعد از سال‌های بسیاری که مثل پیراهن عوض کردن راحت سوار هواپیما و از آن پیاده می‌شدم. همچنان سوارِ این موشک‌های هوابرد می‌شدم ولی تا مدت‌ها سرهر پرواز شرشر عرق می‌ریختم، مخصوصا وقتی می‌افتادیم در چاله‌ هوایی. رفیق فقیدم، کارلوس مارتینِث مورِنو نویسنده‌ اروگوئه‌ای، یک بار که با من در هواپیما همسفر بود، تمام طول پرواز چسبیده بود به نسخه‌ای از مادام بوواری که از بس دست گرفته بود، ورق‌ورق و پاره‌پوره شده بود، اصلا هم نمی‌خواندش، فقط مرتب دستی به آن می‌کشید. بعضی رفقا معتقدند ترس از پرواز نتیجه‌ غذای سنگین هنگام سفر است و برای آرامش من در آسمان‌ها توصیه می‌کردند از غذا خوردن پرهیز کنم. سکونال و زاناکس و قرص‌های دیگری که برای درمان شب‌بیداری و رفع بی‌خوابی ساخته شده، دیگر بر من اثر نمی‌کرد. آدم‌های شگفت‌انگیزی هستند (که مورد رشک و تحسین توامان من‌اند) که در هواپیما بلافاصله پلک‌شان می‌افتد و در تمام طول پرواز راحت می‌خوابند و دیگرانی هم هستند که برای این که به همین حالت برسند، شکم‌شان را پر قرص می‌کنند و همین منگ و بیهوش‌شان می‌کند. ولی قرص خواب یا باعث می‌شد تپش قلب بگیرم یا وحشتناک‌ترین کابوس‌ها را ببینم. راه‌حل ماجرا به غیرمنتظره‌ ترین شکل به دست آمد. در پروازی بین بوئنوس‌آیرس و مادرید بود یک جلد رمان کوتاه آلِخو کارپانتیه را که نخوانده بودم، خریدم: قلمرو این عالم. هیچ آمادگی چنین سورپرایزی را نداشتم. اولین سطرهای داستان زندگی هذیان‌آور آنری کریستف و کارِ ساخت قلعه‌ مشهور هائیتی را بازآفرینی می‌کند. این روایت که نوشتاری خوب و ساختاری حتی بهتر دارد و همچون هر شاهکار ادبی دیگری، نه می‌توان چیزی از آن کاست نه چیزی بدان افزود. آخرین سطرها را می‌خواندم که هواپیما خاک باراخاس را لمس کرد، کتاب یک پرواز طول کشیده و ترس را در کل این سفر از وجودم برده بود. البته، انتخاب کتاب مناسب برای هر سفر، از نظر طول قصه و کیفیت، کار ساده‌ای نیست اما با تمرین، یک‌جور غریزه‌ انتخاب رمان یا داستانِ مناسب را در خود پرورش داده‌ام. همچنین کشف کرده‌ام که لازم نیست کتاب‌های جدیدی باشند، چون خواندن دوباره هم می‌تواند همان‌قدر موثر باشد؛ کتاب مورد نظر می‌تواند در سومین و چهارمین دور خواندنش هم، همچون نخستین بار، جادویی تازه و نیروبخش دراندازد.

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «گربه تنبل را موش طبابت می‌کند»

سایت بدون – ضرب‌المثل «گربه تنبل را موش طبابت می‌کند» نمادی از وضعیت‌هایی است که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *