خداحافظی با خل‌وچل‌های دوست‌داشتنی/ سریال «تئوری بیگ‌بنگ» بعد از دوازده سال به پایان رسید

سایت بدون -تئوری بیگ‌بنگ» بعد از دوازده سال به پایان رسید. با پخش دو اپیزود بیست دقیقه‏ای که برخلاف همیشه ساخته نشده بود تا تماشاگر را سرحال بیاورد و بخنداند. اپیزودی بود مملو از لحظه‏های بامزه، اما شوری اشک خداحافظی نمی‏گذاشت لذت آن خنده‏ها بر دل بنشیند. درست مانند یک مهمانی خداحافظی بود. در طول مراسم، همه ی آشناها آمدند و رفتند و درنهایت، نزدیکان ماندند و وسط همه ی شوخی‌هاو خندیدن‏ها، بغض کردند و اشک ریختند و خداحافظی کردند. یک پایان‏بندی عالی، کاملا متناسب با سیر داستان، شخصیت‏ها و تمام چیزی که ما ازشان شناخته‏ بودیم.دوازده سال پیش، در ابتدای قصه، یک گروه دوستی چهارنفره‏ی مردانه محور داستان بود، ترکیبی از کاراکترهای عجیب و نامأنوس، با اسم‏هایی عجیب‌ترو گریم‏ها و سرووضعی نه‏چندان متناسب با پسند عموم تماشاگران تلویزیون. کاراکترهایی که در دنیای محدود خودشان زندگی می‏کردند، سرشان گرم فیزیک نظری بود و نجوم و بازی و کامیک‏بوک.

شخصیت‏هایی که در دنیای عادی، همیشه غریب بودند. اما در همان بدو امر، دختری بسیار معمولی، با اسم معمولی پنی، با سرووضعی کاملا تماشاگرپسند، راهش را به دنیای دیوانه‏وار این شخصیت‏ها باز کرد و تبدیل شد به نماینده‏ی ما تماشاگران معمولی در جمع این نِردهای نه‏چندان دوست‏داشتنی. در تمام طول این دوازده سال، ما شاهد دوستی این چهار نفر بودیم و جذب دیالوگ‏های دیوانه‌واری می‏شدیم که بین‏شان ردوبدل می‏شد. حرف‏هایی که در بسیاری از موارد خارج از درک پنی و ما تماشاگران معمولی بود. پنی به‏نمایندگی از طرف همه ی ما، نشست به تماشای جنبه‏های مختلف زندگی اینها و مواجهه‌شان با دنیای بیرون از خودشان: تلاش‌شانبرای جنگیدن با رسوم متعارف جوامع مدرن بشری، یا سعی مذبوحانه‏شان برای هم‏رنگ شدن با جماعتی که انگار از اساس از جنسی متفاوت ساخته شده بود.

پنی به نمایندگی از طرف همه ی ما، رفته‏رفته عاشق این موجودات و دنیای غریب‏شان شد و در دویست و هشتاد اپیزود، ما را با زندگی آنها همراه کرد. زمان گذشت و برخلاف رسم سیت‏کام‏ها، در اواسط راه دو شخصیت جدید به داستان اضافه شد: دو دختر. ورود این دو به دنیای پسرانهی «تئوری بیگ‌بنگ» و ادامه‏ی حضور موفق‌شان تا آخرین اپیزود فصل دوازدهم، یکی از اصلی‏ترین نشانههای این واقعیت بود که طراحان و نویسندگان این سریال، خوب می‏دانند دارند چه کار می‏کنند. شخصیت‏هاشان را می‏شناسند و دقیقا می‏دانند چرا تماشاگرها جذب‏شان شده‏اند.

آنها متفاوت از رسم اغلب سیت‏کام‏ها (که شخصیت‏هاشان همه تیپ هستند و در تمام طول مسیری که از آغاز تا پایان سریال طی می‏کنند، هیچ تغییری نمی‏کنند)، راه تحول شخصیت‏هاشان را کمی باز گذاشتند تا در طول این مدت، اندکی تغییر کنند. آنها پذیرفتند که گل سرسبد این جمع، شلدن کوپر است و اجازه دادند او با ویژگی‏های دیوانه‏کننده‏اش، در همه ی اتفاقات اصلی نقشی مؤثر ایفا کند و درنهایت هم، سریال را با محقق شدن آرزوی او به پایان بردند: همان چیزی که دوازده سال درموردش حرف زده بود و خیال‏بافی کرده بود و از شدت تکرارش، ما را هم به همراه شش دوست‏اش به مرز جنون رسانده بود. «تئوری بیگ‌بنگ» در اوج شروع شد، در اوج ماند و در اوج تمام شد.

سازندگان‏اش هیچ‏گاه علاقه‏ی تماشاگرها را دست‏کم نگرفتند و تا ثانیه‏ی آخر، برای حفظ جذابیت اثرشان زحمت کشیدند. برخلاف «دوستان» (سریالی که «تئوری بیگ‌بنگ» در ابتدا بسیار وام‏دارش بود، اما کم‏کم توانست از زیر چترش بیرون بیاید و قد بکشد و حتی کمی هم از مرادش بلندقدتر شود)، پایان داستان‏شان نشانی از پایان دوران نزدیکی و همراهی این کاراکترها نداشت.

اپیزود آخر بود و شخصیت‌ها اتفاقا بیش از پیش، به خودشان و به ما ثابت کردند که پای دوستی‏شان ایستاده‏اند. امروز که این متن را می‌نویسم تقریبا یک هفته از پایان سریال گذشته، اما چه الان و چه در آینده، تماشاگرها هروقت به «تئوریبیگ‌بنگ» فکر کنند، می‌توانند دلگرم باشند که همه ی این شخصیت‏های عجیب‌وغریب، هنوز هم که هنوز است کنار هم ایستاده‌اند و با همین همراه هم بودن‌شان، توازن‏شان را حفظ کرده‌اند.

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «گربه تنبل را موش طبابت می‌کند»

سایت بدون – ضرب‌المثل «گربه تنبل را موش طبابت می‌کند» نمادی از وضعیت‌هایی است که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *