سایت بدون – اصل این ضرب المثل از مثنوی معنوی است
مولانا در مثنوی حکایت کسی را تعریف می کند که در قزوین
به رسم لوطیان می خواست نقش شیری را بر بدن خود خالکوبی کند
او پیش دلاک رفت و خواست نقش شیری را بر شانه اش بزند
پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد.
اولین سوزن را که در شانه پهلوان فرو کرد. پهلوان از درد داد کشید و گفت: آی! مرا کشتی. دلاک گفت: خودت خواستهای, باید تحمل کنی, پهلوان پرسید: چه تصویری نقش میکنی؟
دلاک گفت: تو خودت خواستی که نقش شیر رسم کنم.
پهلوان گفت از کدام اندام شیر آغاز کردی؟ دلاک گفت: از دُم شیر.
پهلوان گفت, نفسم از درد بند آمد. دُم لازم نیست. دلاک دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فریاد زد, کدام اندام را میکشی؟ دلاک گفت: این گوش شیر است. پهلوان گفت: این شیر گوش لازم ندارد.
عضو دیگری را نقش بزن. باز دلاک سوزن در شانه پهلوان فرو کرد, پهلوان قزوینی فغان برآورد و گفت: این کدام عضو شیر است؟ دلاک گفت: شکم شیر است.
پهلوان گفت: این شیر سیر است. عکس شیر همیشه سیر است. شکم لازم ندارد.
دلاک عصبانی شد, و سوزن را بر زمین زد و گفت: در کجای جهان کسی شیر بی سر و دم و شکم دیده؟
خدا هرگز چنین شیری نیافریده است
به تعبیر مثنوی :
شیر بیدم و سر و اشکم کی دید
اینچنین شیری خدا خود نافرید
ای برادر صبر کن بر درد نیش
تا رهی از نیش نفس گبر خویش
این ضرب المثل زمانی به کار می رود که بخواهند بگویند چنین چیزی که تو می گویی نمی شود، هر چیزی در جهان با اجزایی تعریف می شود اگر صبر اجزا را نداری به کل فکر نکن