سایت بدون – زن ۳۴ سالهای که با مهریه یک شاخه گل به عقد موقت جوان مجردی درآمده بود، در حالی که ادعا میکرد همسرش قصد دارد پول رهن منزلش را به ناحق از او بگیرد، درباره داستان تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد. او گفت: تا کلاس سوم دبیرستان درس خواندم، اما علاقهای به تحصیل نداشتم، به همین دلیل درس و مدرسه را رها کردم و به خانه داری پرداختم. ۲۲ ساله بودم که برادرشوهر عمه ام به خواستگاری ام آمد و من و «اکبر» ازدواج کردیم، اما هنوز بیشتر از سه سال از زندگی مشترکمان نگذشته بود که ریشههای خیانت در زندگی ام نمایان شد. با آن که به دلیل ازدواج فامیلی شناختی از اکبر داشتم، اما تصور نمیکردم او به من خیانت کند. وقتی ماجرای ارتباط همسرم با زنان غریبه را فهمیدم، دیگر آن عشق و علاقه جای خود را به تنفر داد و زندگی ما سرد و بی روح شد.
در همین حال همسرم که مدعی بود دیگران به زندگی شیرین ما حسادت میکنند و ما را چشم زده اند، مرا فریب داد تا به صورت توافقی از یکدیگر جدا شویم تا طلسم بشکند! من هم باور کردم و با بخشیدن مهریه ام از او طلاق گرفتم، به این امید که دوباره به عقد او در میآیم، ولی اکبر نه تنها دوباره مرا عقد نکرد بلکه دختر خردسالم را نیز از من گرفت و من از دیدار «فرحناز» که اکنون ۹ ساله است محروم مانده ام. خلاصه بعد از طلاق، به عنوان نظافتچی در خانههای مردم مشغول کار شدم و زندگی جدیدی را آغاز کردم. همه پولهایی را که با کارگری به دست میآوردم طلا میخریدم یا پس انداز میکردم تا روزی برای خوشبختی ام هزینه کنم. روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که چهار سال قبل با جوان مجردی آشنا شدم. با آن که «یوسف» دوسال از من کوچکتر بود، اما ادعا میکرد مرا دوست دارد و عشقش را به پایم میریزد.
با وجود این، یقین داشتم او روزی مرا رها میکند تا ازدواج با یک دختر را تجربه کند. به همین دلیل به یوسف گفتم من سختیهای زیادی در زندگی ام کشیده ام و نمیخواهم بار دیگر زجر بکشم و زندگی ام متلاشی شود، اما او با قاطعیت به من ابراز علاقه میکرد و ادعا داشت هیچ گاه تنهایم نمیگذارد.
با همه این حرفهای پوچ و فریب دهنده خودم را قانع کردم تا با او ازدواج کنم، اما بعد از سه سال زندگی مشترک روزی فهمیدم که یوسف از دو سال قبل دختری کم سن و سال را به عقد خودش درآورده است و من از این موضوع بی خبر بودم. زمانی که از ازدواج پنهانی همسرم مطلع شدم چند ساعت گریه کردم و اشک ریختم. به یوسف گفتم ازدواج حق تو بود و من میدانستم تو روزی مرا رها میکنی! میدانستم من فقط طعمهای برای هوسرانیهای تو هستم، اما اکنون ناراحتم که چرا ازدواجت را پنهان کردی؟! با این حال، یوسف باز هم مدعی شد که مرا دوست دارد و با وجود بیماری صعب العلاج رهایم نمیکند. باز هم او با حرف هایش مرا فریب داد.
من هم مجبور شدم خانهای را که یک زیرزمین نمور و تاریک است به مبلغ ۱۰ میلیون تومان رهن کنم. آن روز طلاهایم را فروختم و پول اجاره را نیز با دستمزد کارگری میپرداختم فقط به این امید که سایه یک مرد بالای سرم باشد به زندگی با یوسف ادامه دادم. او سیر تا پیاز گذشته مرا میدانست. من حتی کارت بانکی ام را در اختیارش گذاشته بودم، ولی درباره همسرم چیزی نمیدانستم و از حقوق دریافتی اش خبر نداشتم و تازه فهمیدم که دو واحد آپارتمان دارد. وقتی متوجه شدم یوسف آن دختر نوجوان را فریب داده و حتی برای جهیزیه اش لوازم دست دوم خریده است، دیگر طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم آن دختر بی گناه را آگاه کنم یوسف وقتی ماجرا را فهمید، دوباره سعی کرد مرا خام کند تا نامزدش بویی از ماجرای ازدواج با من نبرد، ولی من راضی نشدم آینده آن دختر نابود شود. در همین حال همسرم برای آن که مرا تحت فشار بگذارد، از بنگاه املاک مبلغ رهن منزلم را گرفته است چرا که من قولنامه را به نام او ثبت کرده بودم تا دیگران بدانند که یوسف همسر من است. اکنون در حالی پول و سرمایه یک زن بی پناه را بالا کشیده است که من حاضر شدم خودم بار دیگر طعم تلخ طلاق را بچشم، اما با زندگی یک دختر بیچاره بازی نکنم. با وجود این کاش از همان روز آشنایی به این ماجراها میاندیشیدم و خودم را با حرفهای پوچ و بی ارزش قانع نمیکردم و …
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محسن باقی زاده حکاک پرونده این زن جوان در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد مورد بررسیهای کارشناسی قرار گرفت