سکوت چیست؟ | چرا سکوت در زمانه گوشی‌های هوشمند بیش از همیشه اهمیت دارد؟

‌آن‌ها که همدم کوه‌ها و دشت‌هایند، گاهی هنگام قدم‌ زدن در طبیعت، ناگهان سرشار از آن احساسِ ازدست‌رفتۀ دنیای امروز می‌شوند: سکوت ژرف جهان. سکوتی قدرتمندتر از هیاهوهای شبکه‌های اجتماعی و ماندگارتر از همۀ سلفی‌هایی که لحظه لحظۀ زندگی‌مان را ثبت می‌کنند. دعوتی به درنگ‌ دربارۀ خودمان و دنیایمان. ارلینک کاگه، نویسندۀ نروژی، معتقد است امروز، بیش از همیشه، به چنین سکوتی نیاز داریم، زیرا فناوری دیگر هیچ جای خالی‌ای در زندگی‌مان باقی نگذاشته است.

سایت بدون – طول کشید تا این کار را یاد بگیرم. فقط وقتی که فهمیدم نیازی بدوی به سکوت دارم، قادر شدم جست‌وجوی آن را آغاز کنم؛ آنجا، در ژرفای همهمۀ ناموزونِ ترافیک و افکار، موسیقی و ماشین، آیفون‌ها و برف‌روب‌ها، به انتظارم نشسته بود. سکوت.

همین اواخر، کوشیدم تا سه دخترم را مجاب کنم که رازهای جهانْ در سکوت پنهان گشته‌اند. در آشپزخانه دور میز نشسته بودیم و داشتیم شام یکشنبه را می‌خوردیم. این روزها، با هم غذاخوردن برای ما پیشامدی نادر است؛ سایر روزهای هفته پر است از کار و اتفاق. شام یکشنبه تبدیل شده به تنها زمانی که همگی‌ می‌نشینیم و چهره‌به‌چهره حرف می‌زنیم.

دخترها با تردید نگاهم کردند. مسلماً سکوت چیزی نیست جز… هیچ؟ حتی پیش‌ازآنکه بتوانم شرح دهم که سکوت چگونه می‌تواند یک دوست، و کالایی تجملی باشد باارزش‌تر از هر کدام از آن کیف‌های لویی ویتون که آن‌قدر مشتاق داشتنش هستند، تصمیمشان را گرفته بودند: سکوت برای وقت‌هایی که غمگینی خوب است. ورای آن بیهوده است.

همان‌جا، نشسته دور میز شام، ناگهان کنجکاوی زمان کودکی‌شان یادم آمد. اینکه چطور کنجکاوی‌شان گل می‌کرد که پشت یک در چه چیزهایی ممکن است پنهان شده باشد. شگفتی‌شان وقتی به یک کلید برق خیره می‌شدند و به من می‌گفتند «چراغ رو باز کن».

سؤال و جواب، سؤال و جواب.

کنجکاوی موتور محرکۀ زندگی است. اما فرزندان من ۱۳، ۱۶ و ۱۹ ساله‌اند و کنجکاوی‌شان روزبه‌روز کمتر می‌شود؛ اگر هنوز چیزی باشد که کنجکاوشان کند، خیلی سریع گوشی‌های هوشمندشان را بیرون می‌آورند تا جوابش را پیدا کنند.

آن‌ها هنوز کنجکاوند، اما صورت‌هایشان دیگر آن‌قدر کودکانه نیست، بالغ‌تر است و ذهنشان حالا بیشتر از بلندپروازی انباشته شده تا سؤال. هیچ کدامشان کمترین علاقه‌ای به بحث دربارۀ موضوع سکوت نداشت، بنابراین، برای ایجاد این علاقه، سرگذشت دو نفر از دوستانم را برایشان تعریف کردم که تصمیم گرفته بودند قلۀ اورست را فتح کنند.

دوستانم یک روز صبح زود پناهگاه را ترک کردند تا از دیوارۀ جنوب غربی کوه صعود کنند. اوضاع روبه‌راه بود. هر دو به قله رسیدند، اما طوفان از راه رسید. خیلی زود فهمیدند که قرار نیست زنده به پایین برسند. نفر اول از طریق تلفن ماهواره‌ای با همسر باردارش تماس گرفت. آن‌ها با هم دربارۀ نام بچه‌ای که در شکم او بود تصمیم گرفتند. سپس درست زیر قله، در سکوت، درگذشت. دوست دیگرم نتوانست پیش از آنکه بمیرد با کسی تماس بگیرد. هیچ‌کس نمی‌داند طی آن ساعات در آن کوه دقیقاً چه اتفاقاتی افتاده است. به لطف اتمسفر خشک و سردِ ۸ کیلومتر بالاتر از سطح دریا، هر دو نفرشان منجمد شده و محفوظ مانده‌اند.

آن‌ها آنجا در سکوت آرمیده‌اند و ظاهرشان، کمابیش، تفاوتی ندارد با آن صورت‌هایی که من آخرین بار ۲۲ سال پیش دیدم.

به اینجا که رسیدم سکوت میز را فرا گرفت. پیامکی رسید و یکی از گوشی‌هایمان دنگی کرد، اما هیچ‌کدام به فکرمان نرسید که همان‌ لحظه گوشی‌اش را چک کند. به‌جای‌آن سکوت را با خودمان پُر کردیم.

اندک زمانی پس از این ماجرا، برای ایراد سخنرانی به دانشگاه سنت اندروز در اسکاتلند دعوت شدم. موضوع را باید خودم انتخاب می‌کردم. اغلب اوقات دربارۀ سفرهای نامتعارف به دورترین نقاط عالم حرف می‌زنم، اما این‌بار ذهنم به سمت خانه کشیده شد، به آن شام یکشنبه شب با خانواده‌ام. بنابراین موضوع سکوت را برگزیدم.

خودم را به‌خوبی برای سخنرانی آماده کردم، اما همان‌طور که اغلب پیش می‌آید، پیش از سخنرانی دل‌نگران بودم. اگر افکار پراکنده‌ام دربارۀ سکوت فقط به عالمِ شام‌های یکشنبه متعلق باشند و ربطی به مباحثات دانشجویی نداشته باشد چه؟ نه اینکه انتظار داشته باشم به‌مدت ۱۸ دقیقه‌ای که سخنرانی‌ام طول می‌کشید هو شوم، اما می‌خواستم دانشجویان به موضوعی که این‌قدر برایم عزیز است علاقه‌مند باشند.

سخنرانی را با یک دقیقه سکوت آغاز کردم. چنان سکوتی که می‌توانستی صدای تپش قلبت را بشنوی.  هیچ جنبشی در کار نبود. ۱۷ دقیقۀ بعدی را دربارۀ سکوت اطرافمان حرف زدم، اما همچنین دربارۀ آنچه که در نظرم حتی مهم‌تر از آن بود سخن گفتم: سکوتِ درونی.

دانشجویان خاموش ماندند. گوش دادند. گویی مدت‌ها دلتنگ سکوت بوده‌اند.

بعدازظهر همان روز با تعدادی از آن‌ها به یک میخانه رفتم. در راهروی بادگیرِ آنجا، همه‌مان یک لیوان آبجو در دست داشتیم، همه‌چیز کمابیش عیناً شبیه به ایام دانشجویی خودم بود. آدم‌های مهربان و کنجکاو، جوی آکنده از همهمه و گفت‌وگوهای جذاب.

«سکوت چیست؟ کجاست؟ چرا اکنون بیش از همیشه اهمیت دارد؟» این‌ها سه پرسشی بودند که آن‌ها می‌خواستند پاسخی برایش پیدا کنند.

آن بعدازظهر برایم ارزش زیادی داشت، و نه فقط به‌خاطر معاشرین خوب. به لطف دانشجویان، دریافتم که تاچه‌اندازه کم می‌فهمم. زمانی‌که به خانه برگشتم نمی‌توانستم از فکرکردن به آن سه سؤال دست بکشم. فکر و ذکرم شدند.

سکوت چیست؟ کجاست؟ چرا اکنون بیش از همیشه اهمیت دارد؟

سکوت کشف دوبارۀ چیزهایی است که به ما لذت می‌بخشند، ازرهگذر درنگ‌کردن.

فرزندانم دیگر به‌ندرت درنگ می‌کنند. همیشه در دسترس و تقریباً همیشه مشغول‌اند. مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، نوشت «همه‌کس دیگری‌ است و هیچ‌کس خودش نیست». هر سه دخترم اغلب جلوی یک صفحۀ نمایشگر -خواه به‌تنهایی یا در کنار دیگران- می‌نشینند. من نیز همین کار را می‌کنم. غرق در گوشی هوشمندم می‌شوم، خود را -در مقام مصرف‌کننده و گاه نیز تولیدکننده- بردۀ تبلتم می‌کنم. مدام دچار وقفه می‌شوم، وقفه‌هایی مولودِ وقفه‌هایی دیگر. در جهانی که ربط چندانی به من ندارد، همه‌چیز را زیرورو می‌کنم تا چیزی پیدا کنم. تلاش می‌کنم مؤثر باشم، تا لحظه‌ای که می‌فهمم صرف نظر از اینکه چقدر مؤثر بوده‌ام، از این پیش‌تر نخواهم رفت. انگار در مه بخواهم راهی را در کوهستان پیدا کنم، بدون اینکه قطب‌نمایی در دست داشته باشم و درنهایت به دور خودم بچرخم. هدف این است که پرمشغله و مؤثر باشیم، نه چیز دیگر.

راحت می‌توان پنداشت که جوهرۀ فناوری خودِ فناوری است، اما این خطاست.

مهم است که بتوانید گوشی‌تان را خاموش کنید، بنشینید، چیزی نگویید، چشمانتان را ببندید، چند بار نفس عمیق بکشید و تلاش کنید تا به چیزی فکر کنید به‌جز آنچه معمولاً به آن می‌اندیشید

جوهرۀ آن من و تو هستیم. جوهرۀ آن چگونگیِ تغییرِ ما به‌دست فناوری‌هایی است که به کار می‌بریم، آنچه امید داریم بیاموزیم، رابطه‌مان با طبیعت، آن‌هایی که دوستشان داریم، زمانی که صرف آن می‌کنیم، انرژی‌ای که مصرف می‌شود، و آن میزان از آزادی‌مان که به فناوری واگذار می‌کنیم. آری، آنچه افراد بسیاری می‌گویند مبنی‌براینکه فناوری فاصله‌ها را محو کرده است، حقیقت دارد، اما این واقعیتی پیش‌پاافتاده است. مسئلۀ اساسی درواقع، همان‌طور که هایدگر اشاره کرد، این است: «نزدیکی همیشه چیزی استثنایی باقی می‌ماند». به‌زعم هایدگر، ما برای رسیدن به صمیمیت باید نسبتی با حقیقت برقرار کنیم نه با فناوری. من که دوست‌یابی اینترنتی را آزموده‌ام، تمایل دارم که با هایدگر موافقت کنم.

(البته، هایدگر نمی‌توانسته امکاناتی را پیش‌بینی کند که فناوری‌های فعلی عرضه کرده‌اند. او دربارۀ ماشین‌هایی با قدرت ۵۰ اسب بخار، پروژکتورهای فیلم و دستگاه‌های پانچ کارت می‌اندیشیده که آن زمان مد روز بودند. بااین‌حال تصور مبهمی داشت از آنچه ممکن است در راه باشد.)

هایدگر مدعی شد که ما حاضریم از فرط اشتیاق به استفاده از فناوری‌های جدید، آزادی خود را واگذار کنیم. از اینکه انسانِ آزاد باشیم به‌سوی تبدیل‌شدن به دارایی تغییر جهت بدهیم. امروزه این اندیشه حتی از زمانی که او برای اولین‌بار آن را ابراز کرد، بیشتر فراخور حال ماست. متأسفانه ما بدل به دارایی یکدیگر نمی‌شویم، اما به دارایی چیزهایی ناخوشایندتر چرا. داراییِ شرکت‌هایی چون اپل، فیسبوک، اینستاگرام، گوگل، اسنپ‌چت و دولت‌هایی که در تلاش‌اند تا، با یاری داوطلبانۀ خودمان، نقشۀ مفصلی برایمان بکشند تا از این اطلاعات استفاده کرده یا آن را بفروشند. بوی استثمار از همه‌جهت بلند است.

سؤالی که هامپتی دامپتی از آلیس پرسید هنوز پابرجاست: «چه کسی ارباب باشد؟ همین و بس». شما، یا کسی که نمی‌شناسیدش؟

انسان‌ها مخلوقاتی اجتماعی‌اند. در دسترس بودن می‌تواند چیز خوبی باشد. ما نمی‌توانیم به تنهایی کارایی داشته باشیم. باوجوداین، مهم است که بتوانید گوشی‌تان را خاموش کنید، بنشینید، چیزی نگویید، چشمانتان را ببندید، چند بار نفس عمیق بکشید و تلاش کنید تا به چیزی فکر کنید به‌جز آنچه معمولاً به آن می‌اندیشید.

جایگزین آن به هیچ‌چیز فکر نکردن است. می‌توانید اسمش را بگذارید مراقبه، یوگا، ذهن‌آگاهی یا صرفاً عقل سلیم. می‌تواند مفید باشد. من از مراقبه و تمرین یوگا لذت می‌برم. همچنین خویشاوند این فعالیت -هیپنوتیزم- را نیز شروع کرده‌ام و خود را به‌مدت ۲۰ دقیقه برای گسستن، هیپنوتیزم کرده‌ام. این هم به‌خوبی اثر می‌کند. هر روز بعدازظهر روی تختم دراز می‌کشم و چند سانتی‌متر بالای آن شناور می‌شوم.

گاهی به خودم می‌آیم درحالی‌که به این می‌اندیشم که چگونه می‌توان سکوت را بدون استفاده از فناوری تجربه کرد. درواقع می‌توان آستانۀ یافتن سکوت و تعادل را پایین‌تر آورد. برای اینکه بتوانید به‌سادگی درنگ کنید، لازم نیست حتماً دورۀ سکوت یا آرامش بگذرانید. سکوت می‌تواند همه‌جا و همه‌وقت باشد؛ درست نوک دماغتان است. من هنگامی‌که از پله‌ها بالا می‌روم، غذا درست می‌کنم، یا صرفاً روی تنفسم تمرکز کرده‌ام، سکوت را برای خود می‌آفرینم. مسلماً همۀ ما بخشی از جهانی واحدیم، اما جزیره‌ای از آنِ خود بودن، ثروتِ بالقوه‌ای است که در همیشه با خود دارید.

ترجمۀ: علی امیــری

منبع:ترجمان علوم انسانی

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «گربه تنبل را موش طبابت می‌کند»

سایت بدون – ضرب‌المثل «گربه تنبل را موش طبابت می‌کند» نمادی از وضعیت‌هایی است که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *