مردی که می گوید به خاطر عشق ۴ نفر را کشته است

راز سرقت‌های اعضای این باند از ۲۹ مهر امسال و با انتشار فیلمی از دستبرد دزدان به طلافروشی در خیابان حجتیه تبریز فاش شد. دزدان با تیراندازی به سمت عابران و مرد طلافروش باعث قتل یک عابر و زخمی شدن چند نفر از اهالی شدند. پس از این سرقت پلیس تحقیقات برای دستگیری اعضای این باند را آغاز کرد که بعد از ۲۴ ساعت، سارقان مسلح در یکی از شهرهای اطراف تبریز شناسایی و دستگیر شدند. در بازرسی از مخفیگاه آنها، طلاهای سرقتی و اسلحه دزدان پیدا شد. سرکرده این باند در تحقیقات به ۱۰ فقره سرقت مسلحانه و سه قتل اعتراف کرد. در «پشت صحنه یک جنایت» این هفته پرونده جنایت‌های اعضای این باند را در گفت‌وگو با سرکرده باند و همسر یکی از دزدان بررسی کردیم که در ادامه می‌خوانید.

شروع قتل‌ها با عشق

اصغر سر دسته ۳۷ ساله باند سارقان طلافروشی‌های تبریز است. متاهل است و بعد از کلاس پنجم ابتدایی درس را رها کرد. پدر دو فرزند است اما در سرقت از طلافروشی در تبریز، یک عابر را به قتل رساند و فرزند ۴ ساله‌ او را برای همیشه از نعمت داشتن پدر محروم کرد. می‌گوید عشق به یک زن از او قاتل ساخت و مجبور شد مسیر خلاف را ادامه دهد.
 از اولین باری که سرقت کردی بگو.
۲۷ ساله که بودم در یک شرکت جاده‌سازی کار می‌کردم.بعد از مدتی با رسول آشنا شدم.هر دو در آنجا نگهبان بودیم. قبل از آشنایی با او حتی نمی‌دانستم سرقت چیست. وقتی با هم آشنا شدیم با وسوسه او ضایعات شرکت را می‌دزدیدیم و به یکی از دوستان رسول می‌فروختیم.
 با پول های سرقتی چه کردی ؟
شرکت، حسابداری داشت که به ما گفت من مزرعه ای دارم و در آن بوقلمون پرورش می‌دهم.بیایید تا به شما هم آموزش دهم و شما هم یک مزرعه پرورش بوقلمون راه‌اندازی کنید.یکی از اراضی کشاورزی را گرفتیم و تخریب کردیم تا یک مزرعه پرورش بوقلمون احداث کنیم. بعد برای گرفتن مجوزهای لازم برای احداث مزرعه پرورش بوقلمون اقدام کردیم اما وقتی مجوزها صادر شد آن حسابدار از شرکت رفت. کسی هم نبود که ما را راهنمایی کند و در آن ماجرا کلی بدهی بالا آوردیم.
 اولین بار چه کسی را کشتی؟
نفر اول را نمی‌شناختم و پیش از قتل او را ندیده بودم. اسمش سیامک بود.خواهرش همراه خانواده‌اش چوپان ما بودند. او همیشه با من درد دل می‌کرد و می‌گفت برادرم مرا خیلی اذیت می‌کند. از دست آزارهای او خودکشی کرده و رگش را زده بود.به من گفت کاری کن که دلم خنک شود. آبان ۹۸ بود که  با دوستم رسول یک تفنگ شکاری دولول تهیه کردیم و شب ساعت ۳ وارد خانه آنها شدیم.آن شب این خانم خودش خبر نداشت و مغان بود.از روی دیوار وارد خانه شدیم. او به ما گفته بود برادرم در اتاق خواب و مادر و پدرم داخل پذیرایی می‌خوابند.نه برادرش در اتاق خواب و نه مادر و پدرش در پذیرایی بودند. ما که وارد خانه شدیم همه بیدار بودند.آن لحظه من و رسول اینقدر ترسیده بودیم که به کشتن فکر نمی‌کردیم و فقط قصد فرار داشتیم. دو گلوله شلیک کردم تا بترسد و بتوانیم فرار کنیم اما گلوله‌ها به او اصابت کرد و باعث کشته شدن او شد. قبل از قتل سیامک چند بار سرقت مسلحانه انجام داده اما کسی را نکشته بودیم.البته در سرقت‌ها تیراندازی کرده بودیم و افرادی زخمی شده بودند.
 باندتان چند عضو داشت؟
ابتدا چهار نفر بودیم و بعد پنج نفر شدیم.
 می‌دانی کسی که در سرقت طلافروشی کشتی یک بچه ۴ ساله دارد؟
بله می‌دانم.
 او یک کارگر بود که از نظر مالی نیز وضع مناسبی نداشت. ۲۰ روز برای کار در شیراز بود و هنوز فرزندش را ندیده بود.چه جوابی به خانواده و فرزند او داری؟
 باور کنید ما ۵ ماه برای این سرقت برنامه‌ریزی و خودمان را برای هر پیشامدی آماده کرده  بودیم.بارها هم را قسم دادیم که کسی در سرقتمان کشته نشود زیرا وقتی کسی کشته می‌شود آدم عذاب وجدان می گیرد.
 چرا با وجود این‌که کار و درآمد داشتی اقدام به سرقت می‌کردی؟
من کار، خانه و زمین کشاورزی هم داشتم.همه خانواده من کشاورز هستند. اما رسول دوستم که با او اولین قتل را انجام دادیم از من حق‌السکوت و باج می‌گرفت و می‌گفت تو مرا درگیر قتل سیامک کردی.من هم نمی‌توانستم از پس باج دادن به او بر بیایم و مجبور بودم این سرقت‌ها را انجام دهم.

بهنام را تبدیل به زن کردم!یکی از اعضای باند، خانم ۳۵ ساله‌ای است که در مغازه لوسترفروشی مشغول به کار بود. زن جوان به دلیل ضرب و شتم از همسر خود جدا شده و بدون اطلاع خانواده با یکی از اعضای باند ازدواج کرده بود . ازدواجی که پای او را به این سرقت باز کرد.
 چگونه با اعضای این باند آشنا شدی؟
حدود ۲ هفته بود که به عقد موقت رسول-یکی از اعضای باند-درآمده بودم. البته خانواده‌ام در جریان این ازدواج نبودند. شنبه بود که رسول به من گفت دوستش بهنام و نامزدش، دوشنبه از اهر به تبریز می‌آیند.گفت سلیقه تو خوب است همراهم بیا برویم برای آنهاهدیه‌ای به مناسبت ازدواج‌شان بخریم.من ترجیح می‌دادم که وسایل خانه برایشان بخریم اما رسول اصرار داشت که چون وضع مالی مناسبی ندارند برای نامزدش لباس بخریم. یک مانتو همراه شال خریدیم. او از من خواست، اینها را پیش خودم نگه دارم تا روزی که آمدند هدیه را به آنها بدهیم.من هم خیلی خوشحال بودم که من را همسر خود می‌داند و در خرید هدیه از من کمک خواسته است. حدود ساعت ۱۰ صبح۲۹ مهر،همان روز سرقت بود که این کادوها را بردم به آنها بدهم.کمی هم آنجا با رسول حرف زدم.
 چه زمانی از سرقت مطلع شدی و نقش تو در سرقت چه بود؟
رسول هیچ حرفی از سرقت نمی‌زد.به من گفته بود کسی حق ما راخورده و پولمان را بالا کشیده است. آن روز صبح به من گفت ماشینی که مال همان زرگر است برای او جنس می‌آورد و صاحبش وسایل ما را گرفته و پولمان را نداده است.گفت دنبال زنی می‌گردیم که جلوی ماشینش را بگیرد و توجه او را به خود جلب کند تا ما سوار ماشین او شویم. ابتدا فکر کردم منظورش این است که من این کار را برای آنها انجام دهم. اما گفت نه نمی‌توانم تو را انتخاب کنم چون اگر درگیر شویم شاید آسیب ببینی. از من خواست تا بهنام را آرایش کنم تا او این کار را انجام دهد. گفتم بهنام هیکل مردانه‌ای دارد و این کار ممکن نیست اما وقتی اصرار کرد قبول کردم. بهنام را آرایش کردم و او مانتو و شالی را که فکر می‌کردم برای نامزدش خریده‌ایم پوشید. اصلا فکر نمی‌کردم پای سرقت در میان باشد. بعد، از خانه رسول بیرون آمدم.خیلی مشکوک شده بودم و کنجکاوی باعث شد دنبال آنها بروم.می‌دانستم کجا می‌خواهند جلوی ماشین را بگیرند. آنها نمی‌دانستند من دنبالشان هستم و  وقتی به آنجا رسیدم تمام ماجرا را دیدم و صدای اسلحه را هم شنیدم.اگر من اطلاع داشتم هرگز دنبال آنها نمی‌رفتم.نمی‌دانستم که رسول سارق است. به من گفته بود در سماورسازی کار می‌کند و از دیگر کارهایش اطلاع نداشتم.

مطلب پیشنهادی

حتما باید دید/ تلقین؛ زندگی معلق بین واقعیت و رویا

سایت بدون – فیلم تلقین (Inception) یکی از برجسته‌ترین آثار سینمایی کریستوفر نولان است که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *