سایت بدون -«فرار از دانمورا» داستان فرار است، فرار از یک زندان و دو زندانی که برای فرار کردن پای یک زن را به میان میکشند. زنی که مسئول کارگاه خیاطی زندان است و همسرش هم در زندان شغلی دونپایه دارد. ماجرای این مینیسریال هفت قسمتی درباره فریب خوردن این زن توسط دو زندانی برای همکاری در نقشه فرار آنهاست. نکته جالب اما در این سریال که قصه فرارش و شکل فرار و آینده شخصیتهایش را قبلا دیدیم، در شخصیتپردازی سه کاراکتر اصلی است؛ بهطور مرسوم حتی وقتی شخصیتهای زندانی آدمهای خلافکاری هستند که قصد فرار از چنگ قانون را دارند، نویسندگان به مرور وجوهی انسانی به آنها میبخشند تا مخاطب را با آنها در فرارشان همراه کنند و به شکلی حس همذاتپنداری آنها را تحریک کنند. درواقع در درامهای فرار از زندان، نقشها واژگون میشود و اغلب زندانبانها شخصیت منفی هستند و زندانیها شخصیت مثبت یا اینطور بگوییم که مخاطب طرف زندانی را میگیرد تا زندانبان را. اگر نگاهی به برخی از معروفترین فیلمهای فرار از زندان هم بیندازید، با چنین دینامیکی روبهرو میشوید از «فرار بزرگ» جان استرجس و «فرار از آلکاتراز» دان سیگل گرفته تا نمونههای عمیقتری مثل «بازداشتگاه شماره ۱۷» بیلی وایلدر و این اواخر سریال «فرار از زندان».
برت جانسن و مایکل تالکین، نویسندگان «فرار از دانمورا» اما دست به قمار زدهاند و با الهام از ماجرایی واقعی، سعی کردند تصویری متفاوت از یک فرار را ترسیم کنند. در فیلم آنها هیچ شخصیت مثبتی به معنای کلاسیک کلمه وجود ندارد، از زندانی گرفته تا زندانبان و نیروهای خدماتی زندان. همگی آدمهایی هستند در منجلاب فرو رفته و تفاوت آدمها در میزان فرورفتگی آنها در این منجلاب است. ریچارد مت (با بازی معرکه بنیسیو دل تورو) با تمام وجود در منجلاب فرو رفته، تیلی (با بازی به یادماندنی پاتریشیا آرکت) فقط موفق شده سر خود را بیرون از منجلاب نگه دارد و دیوید سوئت (با بازی قابل قبول پل دانو) کمتر از دیگران اما به اندازه کافی در مجنلاب فرو رفته که بخواهد راحت دست به فرار بزند. در نتیجه این شکل از شخصیتپردازی موقع تماشای سریال، هیچ شخصیتی وجود ندارد که علاقه ما را به خودشان جلب کنند و ما به ناظر پلشتی و پلیدی جاری در محیط زندان بدل میشویم و نگاه میکنیم و میبینیم چطور انسان برای رسیدن به هدف خود ممکن است به چه کارهایی دست بزند. نه، خیال نکنید با تصاویر و خطوط داستانی عجیب و غریبی مواجه خواهیم شد، برعکس اتفاقهایی که در سریال رخ میدهد ابدا عجیب و مشمئزکننده نیستند اما جوری روان مخاطب را قلقلک میدهند که آدم از آدم بودن خودش متنفر میشود. این میزان از دسیسه و دوز و کلکی که سه شخصیت اصلی سوار میکنند و این حد از دورویی و تزویر ویرانگر است و این چیزی است که «فرار از دانمورا» را به تجربهای متفاوت از یک سریال فرار از زندان بدل میکند. هرچند لغزشهایی دارد و بهطور کامل نمیتواند از کلیشهها فرار کند (مخصوصا در فصل فرار) اما در طول هفت قسمش مخاطب را درگیر میکند، درگیری هم از جنس هیجان آنچه قرار است برای سه شخصیت رخ بدهد و هم از جنس به فکر فرو رفتن درباره سرشت بشر و اینکه تا چه میزان ممکن است آدمی پست باشد.
«فرار از دانمورا» بیشتر برای بازیهایش تحسین شد و حتا جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر زن نقش اصلی فیلم تلویزیونی یا مینیسریال را هم گرفت، اما چیزی که از نظرها بیرون میماند کار بن استیلر در نقش کارگردان است. او موفق شده از نظر بافت تصاویر به یکپارچگی تحسینآمیزی برسد و خیلی جاها نیاز به دیالوگ را رفع کرده حتا در درامپردازی هم ایجاز ایجاد کرده و این را بهویژه میشود در قسمتهای ابتدایی سریال دید که اتفاقا کماتفاقترین بخش سریال است.
«فرار از دانمورا» هرچند در پایان به کلیشهها نزدیک میشود و حتا گریزش از آنچه در واقعیت رخ داده هم کمتر کمکش میکند، اما به واسطه شخصیتهای بسیار نفرتانگیزش که تا لحظات پایانی هم از کارهای نفرتانگیز و پست دست نمیکشند و بهطور کلی نگاه سیاه و به بنبست رسیدهاش از ذات بشری کاری است متفاوت و دیدنی.