رژیس دبره متولد ۱۹۴۰ فرانسه فیلسوف، سیاستمدار، روزنامهنگار و استاد دانشگاه و نویسنده ای با سابقه ای جنجالی، امروز دهه هفتاد عمر را پشت سر میگذارد.
رژیس دبره برای نسل امروز چهرهای چندان شناخته شده نیست. اما نسل پدران ما او را بهعنوان یک انقلابی آرمانگرا بخوبی میشناسند و با آثارش آشنا هستند. شاگرد لویی آلتوسر در تاریخ دوره دکترایش را در دانشگاه پاریس نیمهتمام رها کرد و به هاوانا رفت. مدتی در دانشگاه هاوانا تاریخ تدریس کرد، بهعنوان یک نظریه پرداز و تئوریسین جنبشهای چریکی کتابهای انقلاب در انقلاب، انقلاب شیلی، جنگ چریکی چه و… را نوشت. با فیدل کاسترو رفیق و دمخور بود، رفیق سالوادور آلنده شد، همراه چهگوارا در جنبش بولیوی مشارکت داشت، به زندان افتاد با نامههای ژان پلسارتر، ژنرال دوگل و … به نظامیان بولیوی، آزاد شد و به میهن خود فرانسه برگشت. مشاور رئیسجمهوری فرانسه، فرانسوا میتران شد و در حال حاضر مشاور دولت فرانسه در امور امریکای لاتین است و نوک قلم خود را بهسمت نویسندگان و گزارشگران و مقالهنویسان رسانهها یا بهقول خودش، حزب روشنفکران فرانسه نشانه رفت. آخرین کتاب او یعنی «قدرت روشنفکران در فرانسه» نقدی است به محافل روشنفکری آن کشور و نقش آنان، شکل دادن به فرهنگ جامعه از طریق رسانههای گروهی. در این کتاب دبره بر این نظر است که اهمیت روزافزون وسایل ارتباط جمعی و تغذیه از طرف اهل قلم و تفکر سبب شد روشنفکران بدون دردسرهای ناشی از داشتن قدرت در مقام استفاده از تمام مزایای اقتدار برآیند.
دبره در این کتاب واژه جدیدی به فرهنگ لغات سیاسی اضافه کرد که همانا رسانهسالاری است. «عنصر نامطلوب» چهارمین کتاب وی و تنها رمان او در مقام یک انقلابی آرمانگرای چپ است که در سال ۱۹۷۸ نوشته و به قول خودش آخرین اوراق پرونده جنبشهای چریکی است که با ترجمه نادر هدی از سوی نشر نو بتازگی منتشر شده است.
رمان عنصر نامطلوب در مورد زندگی چریکهای کوهستان و جنگل (در مقابل چریک شهری) است. نویسنده که خود تجربه حضور در جنبش انقلابی بولیوی را درکنار چهگوارا در سال ۱۹۶۷ دارد، حال و هوای انقلاب و منش آنها را بیان میکند. رمان حاضر آخرین نوشته رژیس دبره در مورد امریکای لاتین است. نویسنده کتاب یکی از عناصر مهم مشی انقلاب کوبا در جنبش چپ جهان سوم و اروپا بوده است. او نظرهای خود را در مورد امریکای لاتین و اروپا در جای جای کتاب آورده است: «مادامی که فرانک در حاشیه جنبش بود و صرفاً نقش کمکی داشت، با حیله یکسانی به جنگ تنهایی میرفت. او با توسل به مائوئیسم اروپایی به تجربیات تازهای با زنان دست یافته بود ولی این شیوه برخورد با زنان اگرچه از نوع برخورد متداول در امریکای فتح شده پیچیدهتر بود ولی در نهایت راه به جایی نمیبرد.» رژیس دبره با رجال جنبشهای چریکی و در صدر همه خود فیدل کاستروی محبوب دمخور بود. آوازهاش در سال ۱۹۶۷ با کتاب «انقلاب در انقلاب» جهانی شد و این نویسنده جوان فرانسوی را وارد جرگه نویسندگان و روشنفکران اروپا کرد. فعالیتهای او تا مرگ چه گوارا و دستگیری خود او در بولیوی ادامه داشت. رژیس دبره در عنصر نامطلوب، نوشتههای پراکنده و اشارات جسته گریخته در محافل خصوصی را یکجا گردآورده است. در سال ۱۹۶۷ دادگاه نظامی بولیوی دبره را به جرم ورود غیرقانونی به این کشور و رابطه با چهگوارا به سی سال زندان محکوم کرد اما چون او اروپایی بود ، حالا یک شخصیت جهانی محسوب میشد. بههمین دلیل نظامیان بولیوی در دادگاه ارتش نمیتوانستند با او همان کنند که با مردم بولیوی کردند. با نامه ژنرال دوگل، ژان پل سارتر و شخصیتها و سازمانهای بینالمللی به دولت نظامی بولیوی این نویسنده پس از مدت کوتاهی از زندان آزاد و به کشورش فرانسه بازگردانده شد. رژیس دبره در عنصر نامطلوب اشارههایی دارد به اینکه زندگی چریکها با تمام سختیهایش اشتراکاتی با زندگی مردمان عادی دارد و بالعکس. موجودیت و نفس زندگی باوجود تفاوت آشکار زندگی انقلابیون با زندگی مردم عادی جای بسی تأمل است. نویسنده عنصر نامطلوب با آوردن کلید واژههایی ویژه مانند کاستروئیسم که شامل اندیشههای اجتماعی و سیاسی فیدل کاسترو میشود کتاب را به سمت و سوی مانیفست اخلاقی کمونیستها هدایت میکند. چراکه کاسترو مخالف کلیسای کاتولیک بود و آن را نهادی طرفدار سرمایهداری میدانست، حال آنکه جنبش انقلابی کاسترو از سال ۱۹۵۳ با آنکه در شروع مبارزات خود ایدئولوژی و نظریه روشنی نداشت و هدف آن تنها، سرنگونی رژیم فاسد باتیستا دیکتاتور کوبا بود آمیزش جنبش چریکی با کمونیسم را از ۱۹۶۱ پدید آورد و آن هنگامی بود که کاسترو به مارکسیسم- لنینیسم روی آورد و آن را ایدئولوژی رسمی کوبا قرار داد. اهمیت این ایدئولوژی برای بهکار بردن یک روش انقلابی خاص است. بنابراین روش پیشاهنگان انقلابی به جای آنکه در انتظار پیدایش شرایط عینی و ذهنی یک انقلاب مارکسیستی- لنینیستی باشند، باید این شرایط را با آغاز جنبش چریکی از مناطق روستایی و کوهستانی که خارج از چتر امنیتی حکومت است به وجود آورند به عبارت دیگر کاستروئیسم مانند لنینیسم و مائوئیسم روش یک انقلاب پیروزمند در یک کشور را که تحول طبقاتی تعیینکننده آن است کنار میزند. رژیس دبره در عنصر نامطلوب به علت اینکه خودش یکی از نظریهپردازان و تئوریسینهای جنبش چریکی بوده بخوبی توانسته زندگی آنها را در کنار اهدافشان نشان بدهد. او زندگی فرانک را بهعنوان نمونهای از زندگی چریک جنگل بیان میکند که در راه انقلابش باید از چه موانعی عبور کند. فرانک یک چریک پیشتاز از ابتدای ورودش بهعنوان یک فرد ناآشنا و نابلد و تا لحظهای که موقعیتی در بین دیگر اعضای جنبش کسب میکند دچار شک و تردیدهایی چه در نظر (احساسی) و چه در عمل (کاری) میشود. در کتاب آمده است: فرانک از لنین آموخته بود که توطئه براندازی را فعالیتی زمستانی و در درون کارخانههایی واقع شده بین فنلاند و سیبری یا زوریخ و پترزبورگ مشاهده کند، او سران بلشویک را در اتاقی کم نور و پر دود….الی آخر! یا آنجا که آمده است: فرانک از سوئیس با تصویری از زمستان به منطقه حاره رفته بود ولی این تصویر هم مثل سایر کلیشههای فریبنده دوران نوجوانی بسرعت زیر آفتاب واقعیت محو شد….. فرانک در مسیر انقلاب با زنی بهنام سلیا هم اتاق و هم گروه است که باعث وابستگی عاطفی از طرف فرانک میشود اما سلیا که امروز نقش معشوقه و فردا نقش زن باردار و روز دیگر نقش همسری مهربان را در این انقلاب بازی میکند گویا شرایط را کاملاً پذیرفته است و حتی بعد از جدا شدن از فرانک و پیوستن به گروه چریکها دیگر بچهای را که از فرانک در شکم دارد سقط میکند چون نقش خود را بهعنوان یک عنصر مؤثر یا عضوی از اعضای یک جنبش در گروه پذیرفته است؛ چیزی که فرانک بشدت با آن مشکل دارد. فرانک نارضایتی خودش را در جای جای داستان نشان میدهد: توطئه در اینجا به معنی عدم حضور در جایی خاص است. هماکنون محلت را ترک کردهای….در تدارک آمدن هستی…. در بین راهی….. و در واقع هیچ وقت هیچ جا نیستی، اما همیشه در همهجا حضور داری. میگفتند این کارها برای حفظ امنیت خودت و گروه است. آدرس مشخصی نداشتی. خانوادهای در کار نبود یا حداقل از این به بعد در کار نبود، کافهای پاتوق تو دیگر نمیشد. اتومبیل و مسلماً تلفنی هم در کار نبود. کسی نمیتوانست با تو تماس بگیرد، چون معلوم نبود که کی در کجا هستی. اینها مشکلات زندگی یک چریک و انقلابی است که میتواند آرامش و آسایش شخص را برهم بزند و هرکسی را دچار توهم و بیهویتی کند. وقتی حتی مأمنی برای آرامش نداری و نمیتوانی به چیزی یا کسی اعتماد کنی این مسائل میتواند در طولانی مدت فاجعه به بار بیاورد. در رمان گفتوگویی بین فرانک و مانوئل در میگیرد آنجا که آمده است: «هیچ دلت برای وطنت تنگ میشود؟»
«وطن کجاست؟ من وطنهای زیادی داشتم! تصور میکنم زمانی برای همهشان دلتنگ میشدم ولی مدتی است که هر جا باشم همانجا وطنم است»
«به تو حسودیم میشود. من در این مملکت کاملاً حیرانم.»
در مقابل فرانک، زنی در جنبش وجود دارد بهنام سلیا که به ظاهر با تمامی این موارد کنار آمده است. آنجا که میخوانیم: ولی سلیا چنان طبیعی از چنگ آدمها در میرفت که گویی بیشتر به خوی و طبیعتش مربوط بود تا به مسائل امنیتی….. همین تفاوت در نهایت باعث رنجش فرانک از سلیا میشود. برخی از دیالوگها در رمان عنصر نامطلوب برمی گردد به نگاه فیدل کاسترو به مذهب و البته مخالفت او با کلیسای کاتولیک.
و یا آنجا که در مورد اعتقادش در مورد بابانوئل صحبت میکند:«وقتی بچه بودم به او اعتقاد داشتم و صبح روز کریسمس هم کفشهایم از هدیه پر بود. الان دیگر اعتقادی ندارم و هدیهای هم در کار نیست.» نگاهی که برگرفته از نظریات کمونیستها است. نویسنده در سیر داستان علاوه بر اشارات متعدد به مرام و مسلکی که به آن اعتقاد دارد سؤالاتی مبنی بر بیمعنا بودن آنها نیز مطرح میکند. آنجا که درمورد تاریخ و خوشبختی حرف میزند و میخواهد بگوید در نهایت هر چه در گذر تاریخ روی میدهد یک جمله است؛ خوشبختی در زندگی: اما فرض کنیم که خوشبختی از تاریخ قویتر باشد. چنان قوی که باوجود همه چیز بتواند به حیات خود ادامه دهد آیا هرگز روز محشر خواهد رسید؟ هیچ بمب اتمی نمیتواند بهار را نابود کند روز بعد از قیامت خورشید همچنان خواهد درخشید و مرد و زنی غذا خواهند طلبید. چه بسا در نهایت، معنای تاریخ همین باشد!
دبره در این رمان بخوبی زندگی چریکها در جنگل و کوهستان و حال و هوای زندگی چریکی را تشریح و ترسیم میکند. ضمن اینکه تمام گفتوگو و شنودها و نوشتههای پراکنده و اشارات جسته گریخته در محافل خصوصی را یکجا گردآورد و به شیوه بدیع خود بار دیگر آب در خوابگه مورچگان ریخت.
مهرو پیرحیاتی/نویسنده و منتقد ادبی