چرا این زن حقوقدان ،ساندویچ فروش را کشت

سجادپور- زن ۴۰ ساله ای که ساندویچ فروش را در «لانه مرگ» به قتل رسانده است،

صبح روز گذشته از یک «سماجت کثیف» پرده برداشت و راز این جنایت را فاش کرد. به ، شب دوازدهم خرداد زن و مردی پژوسوار، پیکر خون آلود جوانی را به بیمارستان فارابی مشهد رساندند تا مداوا شود. زمانی که کادر درمانی بیمارستان پیکر نیمه جان جوان ۳۳ ساله را به بخش اورژانس بردند، راننده ۲۷ ساله پژو ۲۰۶ به بهانه پارک خودرو در پارکینگ ، به بیرون از بیمارستان رفت و به همراه زن ۴۰ ساله ای که همراهش بود، سوار بر خودرو از محل متواری شد. از سوی دیگر اقدامات پزشکی برای نجات مجروح ۳۳ ساله بی نتیجه ماند و او درحالی جان سپرد که اصابت شیء برنده به ران پایش، حکایت از وقوع یک جنایت داشت. به همین دلیل ساعتی بعد کارکنان مرکز درمانی مراتب را به پلیس ۱۱۰ اطلاع دادند. دقایقی بعد به  دستور سرهنگ باقرزاده (رئیس کلانتری نجفی)، گروهی از ماموران گشت و تجسس عازم مرکز درمانی شدند و پس از انجام یک سری تحقیقات مقدماتی، ماجرا را به قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) گزارش کردند. بنابر گزارش  خراسان، درحالی که سپیده صبح آسمان مشهد را فرا گرفته بود، مقام قضایی به همراه گروه ویژه ای از نیروهای تخصصی اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی عازم بیمارستان فارابی شدند. بررسی های میدانی نشان می داد که زن و مرد جوان با حالتی مضطرب و سوار بر پژو ۲۰۶ درحالی از بیمارستان گریخته اند که سعی داشتند آثاری از خودشان در مرکز درمانی به جا  نگذارند به همین دلیل نیز فرم های بیمارستانی را تنظیم نکرده بودند! اما تجربه قضایی قاضی ویژه قتل عمد، افکار کارآگاهان را به سوی اقدامات فنی سوق داد که معمولا مجرمان در حالت استرس و اضطراب از خود بر جا می گذارند. تماس اشتباهی زن جوان با آتش نشانی به جای اورژانس در ساعت وقوع جرم و همچنین ردیابی شماره انتظامی خودرو، از سرنخ های مهمی بود که سروان جمالی (افسر پرونده) با راهنمایی های قاضی میرزایی به پیگیری آن ها پرداخت. گزارش اختصاصی خراسان حاکی است تماس با مالک خودرو پژو ۲۰۶ مشخص کرد که این خودرو ۱۰ سال قبل به صورت قولنامه ای فروخته شده است. درنهایت کارآگاهان اداره جنایی که با نظارت و هدایت مستقیم سرهنگ محمدرضا غلامی ثانی (رئیس با تجربه اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی) به ردزنی های اطلاعاتی خود ادامه می دادند، در مدت کوتاهی موفق شدند شماره تماس راننده ۲۷ ساله را به دست آورند اما این جوان در یکی دیگر از شهرهای خراسان رضوی حضور داشت و هنوز از ماجرای مرگ جوان ۳۳ ساله مطلع نبود! به همین دلیل کارآگاهان با توسل به شگردهای فنی و اطلاعاتی محل سکونت خواهر او را در بولوار پیروزی مشهد شناسایی کردند و با دستور مقام قضایی، به تحقیق از وی پرداختند چرا که تصاویر دوربین های مدار بسته نشان می داد که خواهر راننده ۲۷ ساله پژو نیز در شب حادثه همراه او بوده است. این زن وقتی در حضور قاضی میرزایی، مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفت هنوز نمی دانست که جوان ۳۳ ساله به قتل رسیده است. او که فکر می کرد آن جوان سمج پس از اقدامات درمانی  زنده مانده است، درباره ماجرای این حادثه وحشتناک گفت: در سال پایانی کارشناسی ارشد رشته حقوق بین المللی تحصیل می کنم و فرزند بزرگم نیز ۲۴ سال دارد، با وجود این   با همسرم اختلافاتی داشتم و از او دلخور بودم. حدود ۱۰ ماه قبل با ناراحتی از شهرستان (محل زندگی قبلی) به مشهد آمدم، گرسنه ام بود، به یک ساندویچی در خیابان امام رضا(ع) رفتم. یک چک ۵۰۰ میلیون تومانی از شوهرم داشتم و هنگام صرف ساندویچ به صورت تلفنی با خانواده ام درباره این چک صحبت می کردم  غافل از این که جوان ساندویچ فروش به حرف هایم گوش می دهد. بعد از این ماجرا برای پرداخت وجه ساندویچ در دستگاه پوز کارت کشیدم و به شهرستان  بازگشتم. حدود ۱۰-۱۵ روز بعد از این موضوع، جوان ساندویچ فروشی که خودش را «حمید-ج» معرفی می کرد، با من تماس گرفت و بی پرده به من ابراز علاقه کرد. هاج و واج مانده بودم. به او گفتم من شوهر دارم و پسرم در سن و سال توست ولی او همچنان با سماجت اصرار می کرد از روزی که مرا در ساندویچ فروشی خودش دیده، عاشقم شده است. به او گفتم شماره تلفن مرا چگونه به دست آوردی؟ گفت: از روی دستگاه پوز به بانک صادرکننده کارت زنگ زدم و با این ترفند که یکی از مشتریانم یک صفر بیشتر به دستگاه وارد کرده است، از کارمند بانک خواهش کردم تا شماره تلفن و شماره کارت را برای بازگرداندن وجه اضافی مشتری به من بدهد! کارمند هم که ساعت دقیق و تاریخ واریز وجه از دستگاه پوز مغازه ام را دید، شماره تلفن تو را به من داد! این زن جوان در ادامه اعترافاتش افزود: آن روز تلفن را قطع کردم اما آن جوان دوباره تماس گرفت، پیامک داد، از طریق فضاهای مجازی وارد شد و … خلاصه آن قدر این سماجت کثیف را برای ارتباط با من ادامه داد که دیگر از آبرویم می ترسیدم. اگر فرزند یا شوهرم از این تماس ها و پیامک ها مطلع می شدند رسوایی بزرگی به بار می آمد و هیچ کس باور نمی کرد من هیچ ارتباطی با این جوان سمج ندارم! بالاخره برای آن که شر او را از سرم کم کنم، پیشنهاد ملاقات حضوری اش را پذیرفتم و برای بار دیگر به مشهد آمدم! به او گفتم برای رضای خدا دست از سرم بردارد! اما مرغ او یک پا داشت و فقط ادعا می کرد عاشقم شده است و نمی تواند مرا فراموش کند! باز هم به تهدیدها و خواسته هایش توجهی نکردم ولی او حتی به مدرسه فرزند دیگرم زنگ می زد و پیامک های عاشقانه می فرستاد. در آخر هم مدعی شد اگر مبالغی پول به او بدهم دست از سرم برمی دارد. خلاصه در طول ۱۰ ماه از ۱۰۰ هزار تومان تا ۱۰ میلیون تومان برای حفظ آبرویم به او دادم! ولی باز هم پول بیشتری می خواست تا این که موضوع کرونا پیش آمد و ساندویچی «حمید» تعطیل شد. او با من تماس گرفت و ادعا کرد که باید ۲۰ میلیون تومان به او بدهم تا اجاره مغازه اش را بپردازد وگرنه باید مغازه ساندویچ فروشی را تحویل بدهد! هر چه التماس می کردم من این قدر پول ندارم باز هم او تهدیدم می کرد که آبرویت را می برم! به ناچار ماجرا را برای برادرم حسن بازگو کردم و گفتم آبرویم در خطر است. برادرم نیز تهدیدهای آن جوان ساندویچ فروش را از پشت خط شنید و به من گفت با او در منزل خودم قرار بگذارم چرا که از حدود دو ماه قبل به مشهد آمده ام و در بولوار پیروزی زندگی می کنم! من هم با حمید تماس گرفتم و او را به بهانه دادن پول به خانه ام کشاندم. اول گفتم پنج میلیون می دهم بقیه را هم مدتی بعد پرداخت می کنم اما او می گفت باید ۲۰ میلیون را یک جا بدهم. قبل از آن که حمید به خانه بیاید برادرم در طبقه دوم مخفی شد و زمانی که حمید به خانه ام آمد ناگهان رو در روی برادرم قرار گرفت و ادعا کرد که عاشقم شده و مرا دوست دارد! در عین حال کار به مشاجره و دعوا کشید! وقتی آن ها با هم گلاویز بودند، من چاقوی آشپزخانه را برداشتم و هنگامی که حمید به سمت من حمله ور شد تا مرا گروگان بگیرد، از ترس چاقو را به پایش زدم تا به جای حساس بدنش نخورد! زمانی که خون آلود روی زمین افتاد به اشتباه به جای اورژانس به آتش نشانی زنگ زدم، خیلی ترسیده بودم چون خون ریزی او بند نمی آمد به همین دلیل پیکر مجروح او را با خودروی ۲۰۶ برادرم به بیمارستان فارابی بردیم و پنهانی از آن جا گریختیم!… بنا به گزارش خراسان، در پایان اعترافات زن ۴۰ ساله، وقتی قاضی میرزایی خبر مرگ جوان ساندویچ فروش را داد، این زن حقوق دان سرش را روی دیوار گذاشت و به سیاهی روزگارش اندیشید تا شاید… تحقیقات در این باره همچنان ادامه دارد.

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «تا پریشان نشود کار به سامان نرسد»

سایت بدون – این ضرب المثل ریشه در شعری از سنایی غزنوی دارد که عین …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *