سایت بدون -ولادیمیر نابوکوف آنقدر چهرهی مهم و اثرگذاری در تاریخِ ادبیاتِ جهان هست که انتشار هر متنی از او میتواند اتفاقی مهم باشد برای علاقهمندانِ ادبیات و داستان. حتا اگر متنِ منتشرشده از او داستانی نباشد و پای یک خودزندهگینامهی شخصی در میان باشد. وقتی صحبت از روایتِ شخصی زندهگینامهای کنار اسم نابوکوف میآید به نوعی رمانهای او هم تداعی میشود. چه آنکه او نویسندهای است که بارها فرمِ روایت را به بازی گرفته تا قصههای شِبهبیوگرافی بسازد و گذشتهی آدمها را جعل کند.
کاری که کم و بیش در رمان «زندهگی واقعی سباستین نایت» انجام داده بود و از میانِ خاطراتِ برادرِ یک نویسنده به روزهای رفته نقب میزد. اما اینجا؛ در نمایشگاه کتاب تهران در اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ تازهترین کتابی که از او منتشر شد کتابیست به نامِ «حرف بزن، خاطره!». کتابی که متمرکز است بر زندهگیِ شخصی ولادیمیر نابوکوف که سال ۱۸۹۹ در سن پترزبورگ روسیه به دنیا آمد و حوالی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ همراه با خانوادهی ثروتمندش از روسیه مهاجرت کردند.
نابوکوف در این کتاب گذشتهی خود را واکاوی میکند و تکههای مهم و نقاطِ عطفی که روی شکلگرفتن مسیرِ شخصیِ او به عنوان یک نویسنده مهم با رمانهای درخشان تاثیرگذار بوده را بیرون میکشد. تکههایی مثل درگیری او با زبان و نوشتن و یادگیری زبان انگلیسی و همچنین برخوردش با زبان روسی به عنوان زبان مادری و مواجههاش با اعضای خانوادهای بزرگ و اشرافی که تجربهی زیستهی چندین نسل، حافظهای جمعی را شکل داد که گاه پشتوانهی ذهنیِ نوشتنِ نابوکوف میشد. کتاب «حرف بزن، خاطره!» چیزی متفاوت است با زندهگینامههای مرسوم. خبری از اطلاعات روتین و روایتی خطی و نقاط فراز و فرود به شکل عامهی آن نیست و هر چه هست تلاشِ آگاهانه یک نویسنده است از درگیر شدن با نوشتن و به یاد آوردن به مدد نوشتن.
از نابوک میرزا تا ولادیمیر
ولادیمیر در آوریل ۱۸۹۹ در سنپترزبورگ روسیه، در خانوادهای
متمول و قدیمیِ روسی متولد شد. خانوادهای با ریشهای
تاتاری که تا جایی که ولادیمیر نابوکوف پیگیری کرد و پشتبهپشت
شجرهنامه را زیر و رو کرد در کتاب، به مردی به نامِ نابوک میرزا رسید
در حوالیِ سال ۱۳۰۰. اما افتخاراتِ خانوادهگی به گذشتههای دور
محدود نمیشد و پدر و پدربزرگِ ولادیمیر جوان افرادی سرشناس در روسیه
بودند. پدرش وکیل و روزنامهنگاری با عقایدِ لیبرال بود و پدربزرگِ
پدریاش سالها وزیرِ دادگستری امپراتوریِ تزار در زمانِ
سلطنتِ الکساندرِ دوم بود. مادرش برآمده از خانوادهای ثروتمند و
تاجرِ طلا بود. پدرِ ولادیمیر سالها با نوشتن درگیر بود و مقالاتِ
زیادی نوشته بود که بخشی از آنها را پسر زمانی که نویسندهای شهیر شده
بود خواند.
مثلِ مقالهای علیهِ کودکآزاری که در اوایلِ قرنِ بیستم پدر در یکی از روزنامههای مطرحِ روسیه نوشته بود. زیستن در چنین خانوادهای باعث شد ولادیمیر خیلی زود با ادبیات و خواندن آشنا شود و از طرفی با زبانهای دیگر کموبیش آشنا شود و ذهناش را صرفِ پازل و شطرنج و ریاضی کند و تخیلاش را بپروراند و علاقهای شخصی مثلِ کشفِ جهانِ پروانهها را دنبال کند. علاقهای که هویتِ نابوکوف جدا از کتابهایاش پیوند خورده با آن و تصاویرِ بسیاری از او حینِ شکارِ پروانه یا کلکسیوناش دیده شده. این علاقه از روی مرور و خواندنِ کتاب و جزوهای مربوط به مادربزرگاش آغاز شد و پساز خواندن دربارهی پروانهها، با مواجهه با این موجودِ عجیب، میلی پایانناپذیر در او شکل گرفت. ولادیمیر تقریبا سیزدهساله بود که اولین شعرش را نوشت و شرح و چهگونهگیِ این اتفاق در «حرف بزن، خاطره!» وجود دارد.
پدرِ نابوکوف انسانی آزادیخواه و یکی از چهرههای مهمِ حزبِ دموکراتیکِ روسیه بود. او وکیلی بود که بارها دربارهی قوانینِ جنایی نوشت. طبیعتا یک انقلابِ کمونیستی برای یک چهرهی لیبرال که ریشه در امپراتوریِ تزار داشت، اتفاقی خوشایند نبوده. اوایل اوضاع چندان بد نبود، اما هرچه زمان جلو میرفت اوضاع و چهرهی روسیه تغییر میکرد. با وقوعِ انقلاب در سال ۱۹۱۷ خاندانِ بزرگِ نابوکوف زمینها و ثروتِ خود را از دست میدهند و با بخشی از اموالی که اتفاقی و با کمکِ خدمتکارشان توانستند خارج کنند، مدتی در کریمهی اکراین اقامت کردند و بعد از آن روزها را در لندن گذراندند. دو سال بعد از حضور در لندن، ولادیمیر واردِ دانشگاه کیمبریج میشود و خانواده به آلمان میروند.
ولادیمیر نابوکوف کمتر از هجدهسال از عمرِ خود را در روسیه سپری کرد، اما بخشِ عمدهی کتاب «حرف بزن، خاطره!» حکایتِ اوست از روزهای رفته و یادآوری روزهایی که در سنپترزبورگ و اطرافِ آن گذشت. نابوکوف در ۱۹۲۵ با ورا اسلونیم ازدواج کرد، اما روایتهای زیادی از حوادثِ زندهگیِ او پیش از این ازدواج وجود دارد در کتاب. نابوکوف در زندهگی شخصی به همسرش وفادار بود و تجربههای پیشاز آن تقریبا لحظههایی کوتاه و ناکام بودند. مثلِ ماجرای تامارا که فصلی درخشان از کتاب است یا علاقهاش به کسانِ دیگر در خانه و اطراف.
ولادیمیر نابوکوف زندهگیِ بسیار سختی داشت. از اوجِ شکوه به وضعیتی رسید که کشورش را از دست رفته میدید و خانوادهی پُرجمعیت تک افتاده بودند. اما او در همین مسیر نوشتن را ادامه داد. بخشِ زیادی از تمرکزِ نویسنده بر دورانِ کودکی در «حرف بزن، خاطره!» احتمالا به این برمیگردد که بسیاری از چیزهایی که او دنبال کرد در سالهای پساز روسیه، ریشهای عمیق در کودکیاش داشته و شکلگیریشان همهگی میانِ روزهای تا قبل از ۱۹۱۷ بوده. او جدا از نویسندهبودناش، پروانهشناسی جدی بود و شطرنجبازی قهار. در همین کتاب دربارهی شطرنج و فشاری که بر ذهن میآورد و رابطهی آن با عنصرِ زمان هم نوشته است. نوشتن هم در کنارِ شطرنج و پروانه دیگر اتفاقِ مهمی بود که میلاش از کودکی و نوجوانی در ذهن و تنِ ولادیمیر شکل گرفت و او پس از دانشگاه نوشتن را خیلیخیلی جدیتر دنبال کرد و اولین داستانهایاش را منتشر کرد و مسیرِ طولانیِ او از آلمان و آمریکا تا سوییس ادامه داشت.
گذشتهی کامل
کتابِ «حرف بزن، خاطره!» احتمالا مخاطبانِ نابوکوف را غافلگیر
میکند؛ چراکه در زندهگینامهی شخصی هم نویسنده
شبیهِ رمانهایاش خواننده را درگیرِ ظرافتِ متن و
پیچیدهگیِ روایت میکند. نابوکوف لایهلایه خاطرات را کنار
میزند تا به تکههایی پراکنده اما مهمِ زندهگی و
گذشتهاش برسد و این زندهگینامهایست که
بیشتر از سرگذشت، فُرمِ روایت و درگیریِ همیشهگیِ نوشته با
زبان و کلمات برای مخاطب جذاب است. نابوکوف از درگیری با زبان و
بیرونکشیدنِ معنا از آن رهایی ندارد. چه در افتتاحیهی
بینظیرِ رمانِ «لولیتا» که کلمات را هجی میکند و آهنگی
میسازد با تکرارِ حرفِ «ل» و با چرخشِ زبان در دهان و برخوردش با
پشتِ دندانهای جلو و سقفِ دهان بازی میکند، چه در «حرف بزن،
خاطره!» که حتا چهگونهگی نوشتنِ یک حرف و هندسهاش هم
برای او میتواند تداعی کننده باشد. ذهنِ او درگیرِ زبان است.
نویسندهای که ناچارا از زبانِ مادریاش دور ماند و پا در قلمروِ
دیگری نهاد و در سرزمینِ تازه بدل به یکی از بزرگانِ زبانِ تازه شد.
«حرف بزن، خاطره!» در شانزدهفصل نوشته شده و نویسنده در هر فصل قید چندانی ندارد که روی موضوع متمرکز بماند. بلکه وقتی مثلا از «پرترهی داییام» حرف میزند، گذشته و دیگران را هم احضار میکند. یا وقتی پای مادموازل آُ در میان است او بیشتر از اینکه بخواهد از یک شخصِ دیگر حرف میزند، میخواهد احساسِ درونیِ خودش را در زمانی دور واکاوی کند. در «اسلایدهای فانوسی» تصاویری محو را به یاد میآورد و همچون دیگر فصلها نامِ کتاب مثلِ یک موتیف پخش میشود. «حرف بزن، خاطره!» دقیقا فرمِ کلیِ کتاب بر پایهی همین جمله شکل گرفته. نابوکوف آگاهانه از ذهنش خاطرات را بیرون میکشد و با جملهای دستوری حافظهاش را وادار به حرف زدن میکند.یکی از تکههای جذابِ رمان که خود جستاری مستقل است و پیشتر هم به فارسی ترجمه شده بود، فصلِ «تامارا» است.
ولادیمیر نابوکوف از دختری به نامِ تامارا حرف میزند و این روایتِ واقعی از روزهای جوانی و در روسیهی نابوکوف، گویی داستان کوتاهی شده روان و درخشان و همراه با نگاهی به زندهگی در نیمهی اولِ قرنِ بیستم و شخص نویسندهی سرشناس روسی از زبانِ خودش. نویسنده راحت و بیپرده از خودش و گذشته مینویسد. فصلهای مجزا و جدا از هم که دههها پیش نابوکوف نوشت، فرمِ تازهای از زندهگینامهنویسی را ایجاد کرد. تلاشی برای رها کردنِ ذهن و ردیابیِ تمامِ موضوعاتِ درهم و برهم از شخصیتِ خود نویسنده. فصلِ آخر کتاب با نامِ «فصلِ ۱۶ یا در بابِ شواهدِ قطعی» علاوه بر راهنما و راهگشا بودن، شوخیِ نویسنده با خود درش گنجانده شده. این فصل در نسخههای اولیهی کتاب نبود و بعدها اضافه شد.
شیوهی نابوکوف در نوشتنِ «حرف بزن، خاطره!» این است که چیزهایی دور افتاده در زندهگی شخصی و ذهناش را مسیری برای رسیدن به موضوع بدل کند. پس از پیدا کردنِ موضوع، طیِ مرورِ یک خاطره یا شخص، طرحِ ذهنیاش را گسترش میدهد و حادثهی اولیه را به مسیری تازه هدایت میکند. اما جدا از فرمِ بدیعِ رمان نباید فراموش کرد که همه چیز در روشِ نابوکوف برای بهیادآوری خلاصه نمیشود. او تجربههای شخصی و زندهگیِ مهمی دارد که این تودرتوییِ مسیرهای روایت، خواننده را خسته نمیکند و هر بار در هر مسیر، فضایی تازه از گذشته پیشِ روی مخاطب گذاشته میشود. خواننده با دنبالکردنِ موضوعات و ذهنِ پُر پیچوتابِ نویسنده همزمان چند موضوع را دنبال میکند و میتواند لذت ببرد از ترکیبِ شیوههای یادآوری معماگونهی ذهنی که شیفتهی معما بود.
شیوهی کلیِ نابوکوف انتخابِ یک مسیر و گسترش آن بود تا اطراف را نگاه کند. چرا تاکید میکنم نویسنده اینگونه نوشته و چرا این نوع از روایت کردن مهم است؟ با این شیوه نویسنده در عینِ گفتن از جزئیات شخصی، چیزهایی بزرگتر را هم شکل میدهد بیآنکه مستقیم حرفی در میان باشد. برای مثال مسئلهی «تبعید» خطِ سیری در کتاب است که در لایهای زیرِ تمامیِ فصلهای زمان گنجانده شده است. در «حرف بزن، خاطره!» میانِ مسیرهای متعددِ روایی، غم و رنجِ تبعید را میبینیم و راهِ سختی که نویسنده طی کرده. نابوکوف هیچگاه غر نمیزند که دوری از روسیه و مشکلاتِ خانوادهگی و کشتهشدن پدر زندهگیِ او را هلاک کرد؛ بلکه مسئلهی تبعید عنصری پذیرفته شده است که از طرفِ دیگر، نشان میدهد رفاهِ خانوادهگی و زیستِ بسیار خوب، چهگونه باعث شد نابوکوف ذهناش را آماده نگاه دارد و علیرغمِ مواجهه با تبعید، آواره نشد. بلکه به سرزمینِ زبانی و زمانیِ دیگری کوچ کرد تا خلاقیتِ تکاملیافتهاش را دنبال کند.
پرترهی نویسنده
ولادیمیر نابوکوف در ایران هم چهرهی محبوبیست و تقریبا تمامِ
کارهایاش به فارسی ترجمه شده است. نویسندهایست که در
عینِ فروشِ بالایاش ناشرانِ کاسبکاری که کارشان ترجمهی
مجددِ شاهکارهاست، کمتر سراغاش رفتهاند، چرا که
زبانی سخت دارد و عملا زبان و کلمات عنصرِ پررنگی در
داستانهایاش هستند که کارِ مترجم را دشوار میکند.
«حرف بزن، خاطره!» هم متنِ دشواری دارد و پُر است از اصطلاحاتِ روسی و جملاتی فرانسوی میانِ متنِ انگلیسی. همین کارِ مترجم را دشوار میکند، اما در کتابی که حالا با آن روبهرو هستیم با ترجمهی خاطره کردکریمی، با فارسیِ صحیحی روبهروایم که پیچیدهگیِ متن و شگردِ نویسنده را هم منتقل میکند و همه چیز را ساده نکرده است و وفادار است به جهانِ نویسنده. نابوکوف با «شاه، بیبی، سرباز» و «لولیتا» و «زندهگیِ واقعیِ سباستین نایت» و «دفاعِ لوژین» و «به دلقکها نگاه کن» ماندگار است در ذهنِ خوانندههای ادبیات.
جهانِ داستانی او پُر از شیوههای جذابِ روایت است و بازی با
مفهومِ زمان و واقعیت. او نویسندهایست که تعمدا پشتِ متن
پنهان میشود و خودش را از روایت کنار میکشد، مانندِ کاری که
در شاهکارش لولیتا انجام داد و حالا در خودزندهگینامهی
بازنویسیشدهاش، بیشاز آنکه دنبالِ نشان دادنِ خودش
باشد، دنبالِ کنار ماندنِ خودش و احضارِ چیزهای دیگر است. «حرف بزن،
خاطره!» روایتیست از آشنایی با مردی شیفتهی بازیهای
فرمی.
*تیتر برگرفتهست از دفترِ شعری از رضا براهنی