سایت بدون – به بیان ساده و صریح باید حمید سمندریان را در شمار فیگورهای مهم و جدی هنر معاصر ایران صورتبندی کنیم. چهرهای که به شیوه بسیاری همنسلانش برای تحصیل رهسپار فرنگ شد و بلافاصله پس از بازگشت به کار و کوشش و فعالیت پرداخت و تا پایان عمر دست از کار نکشید؛ حتی وقتی به سختی با بیماری دست به گریبان بود. در تاریخ هنر میخوانیم جنبش فیگوراتیو(اگر فیگور فرهنگی را به مثابه فیگور در وادی هنرهای تجسمی مجسم کنیم) زمانی در معماری و نقاشی به منصه ظهور رسید که هنرمندان خواسته یا ناخواسته در برابر جنبشهای هنری پیش از خود به ویژه منادیان سبک «انتزاعی» صفآرایی کردند. به این معنا میخواهم چهرهها یا فیگورهایی مانند حمید سمندریان را در صف جریانهای تئاتری قرار دهم که پیوند ازلی ابدی تئاتر با سیاست، فلسفه، شعر، ادبیات و به طور کل تاریخ و جامعه را از یاد نبردند. در ادامه نیز تلاش میکنم برای آنچه مفروض گرفتهام مثال و استدلال ارایه دهم بلکه از این رهگذر، هم به این چهره مهم ادای دین کرده باشم و هم اشارهای دوباره به اهمیت و ارزش وجود فیگورهای فرهنگی و هنری. قطبالدین صادقی، نمایشنامهنویس، کارگردان و مدرس تئاتر در سرمقاله همین شماره روزنامه در توصیف خصلت حمید سمندریان به نکتهای ظریف اشاره میکند:«هنرمندی بود با انتخابهای دقیق که در زمانه خودش موثر میافتاد» شاید یکی از مهمترین شاخصهها و وجه تمایز فیگورهای هنری مد نظر من در برابر انتزاعیون! همین باشد؛ انتخاب دقیق. وجود این هوش و استعداد به نظرم برای هنرمند تئاتر اهل خاورمیانه حتی از نان شب واجبتر است، چرا؟ به این علت ساده که در یکی از پرجوش و خروشترین نقاط کره خاکی زیست میکنند. نقطهای که به واسطه ناکارآمدی خودی و چشم طمع دیگری، گویی نوشیدن حتی یک لیوان آب هم عملی است سیاسی و معنادار. از قضا در همین فضای سیاستزده است که جامعه تا حد زیادی تحمل ندارد به سخن جدی گوش فرا دهد و تفاوت هنرمندی که خودش را به بیان حقایق تلخ موظف کرده، نمیتواند گامی به عقب بردارد؛ و سمندریان چنین هنرمندی بود. به انتخابهای تئاتریاش توجه کنید:«از میان اجراهای همکارانش در عرصه کارگردانی تئاتر به کارهایی چون «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی، «چشم به راه گودو»(نوشته ساموئل بکت) داود رشیدی، «کالیگولا»(نوشته آلبر کامو) آربی آوانسیان، تئاتر دانشگاهی نمایش «شهر ما»(نوشته تورتون وایلدر) داریوش فرهنگ و مهدی هاشمی و برخی اجراهای علی نصیریان علاقهمند بود. سمندریان متفکری بود که در زمینههای گوناگون تاملات فراوانی داشت و در رابطه با مسائل مختلف نگاهی عمیق داشت و به کنه موضوعات گوناگون وارد میشد. دیدگاههای مختلفی که سمندریان در صفحات پایانی کتاب «این صحنه، خانه من است» درباره مسائل بیان کرده در عین سادگی بسیار عمیق و قابل تامل هستند. به عنوان مثال هنگامی که در این کتاب خانم افسانه ماهیان در مقام پرسشکننده از سمندریان میپرسد:«از اینکه به شما استاد میگویند چه حسی دارید؟» سمندریان پاسخ میدهد:«هیچ، فقط خندهام میگیرد. خیلیها به من میگویند استاد سمندریان ولی من میگویم که فقط یک اسم دارم و آن هم حمید سمندریان است. چون استاد برای من معنای دیگری دارد. استاد برای من به معنای بینظیر است و معنای کلیت دارد در حالی که من کلیت نشدم. من ممکن است لنگه کفشی باشم که در بیابان غنیمت است؛ ولی لنگ کفشم»*
نیچه در دیباچه «زایش تراژدی از روح/جان موسیقی» مینویسد:«به هر روی در کل برای همین مردم احتمالا توهینآمیز خواهد بود که ببینند، مسالهای زیباییشناسانه تا این حد جدی گرفته شده است به خصوص اگر از دیدن هنر به عنوان چیزی بیش از فراغتی سرخوشانه و یک دنگدنگ ساده و قابل چشمپوشی در مقایسه با «جدیت وجود» عاجر باشند؛ آنچنان که گویی هیچ نفهمیده باشند که در این تباین با «جدیت وجود» چه چیزی نهفته است. بگذارید به خوانندگان جدی و مشتاق هشداری داده باشم: اطمینان دارم که هنر عالیترین تکلیف و ظرفیت مابعدالطبیعی بنیادین این زندگی است به مصداق و تایید آن مردی- ریچارد واگنر-که در اینجا مایلم این نوشته را به او همچون به پیشگام والامقام خویش در این مسیر تقدیم کنم.» گرچه فیلسوف آلمانی این عبارات را درباره موسیقی به کار برده ولی من به ریسمانش چنگ میزنم تا بگویم حمید سمندریان تحصیلکرده آلمان! نیز به نسلی از هنرمندان تعلق داشت که با این هنر به مثابه امکان بحرانی کردن وضعیت نگاه میکردند. حداقل نتیجه فعالیتهایشان روی صحنه و خارج از صحنه این طور بود. در نظر این گروه که نامی بلند مثل «رکنالدین خسروی» هم در میانشان میدرخشد، نمایش و نمایشگری تنها ابزار سرگرمی و تفنن مخاطب به شمار نمیرفت. سال ۱۳۷۷ در گفتوگو با امیر اسماعیلی که نشر مروارید در قالب کتابی با عنوان «چهره در چهره» منتشر کرده، میگوید:«آدمهایی هستند که در کار خود و در راه خود هر قدر هم بلا ببینند، تغییری در عقیده و مسیر زندگی خود نمیدهند، من از آن دست آدمها هستم. حتی اگر تئاتری هزار مرتبه بدتر از آنچه امروز داریم، داشته باشیم، باز من از این هنر دل نمیکنم. البته اگر بگویید جزای این کار اعدام است، طبعا رها میکنم؛ اما اگر زندان هم باشد، قبول میکنم و در زندان به هنر میپردازم.» کارگردان ماجرای ما این اظهارات را در شرایطی بر زبان جاری کرد که ۱۷ سال قبلتر در اعتراض به ممنوعیتها و رفتارهای نامتعارف با گروهش هنگام ورود به محوطه بنیاد رودکی برای مدتی عطای کارگردانی را به لقایش بخشید. سختی و مشقت اجرای تئاتر در مقایسه با گذشته دوچندان بود و همین موجب شد، سمندریان و دوستانش به فکر چاره باشند که در نهایت رستوران خیابان کاخ راه افتاد، آن هم چه راه افتادنی! تصور کنید احمد آقالو، حمید لبخنده و حسین عاطفی را که حالا به جای تمرین برای بازی در نقشهای نمایشنامه «گالیله» برتولت برشت، لباس پیشخدمتی به تن دارند و چلوکباب سرو میکنند. سمندریان در روزگاری روی متون غربی دست گذاشت که همین سلیقه به تنهایی کافی بود تا مدیران و مسوولان برای کارگردان چشم نازک کنند. در عین حال کافی است یک بار دیگر ماجرای «گالیله» را در ذهن مرور کنید و از چندوچون آنچه در نمایشنامه برشت میگذرد، مطلع باشید. این همان انتخاب دقیق است که در ابتدای متن به آن اشاره کردم و سمندریان تا آخرین لحظه از عشق خود به اجرای متن دست برنداشت. گویی که بسیاری سعی دارند، بگویند مقصر اصلی دولت بود اما نباید نقش هنرمندانی را که یاریاش نکردند، نادیده بگیریم؛ همان هنرمندان «انتزاعی» که هیچوقت به فیگور فرهنگی کشور تبدیل نشده و نمیشوند. او با همین یک انتخاب خطوطی ترسیم کرد برای شناخت بهتر جریان فرهنگی از جماعت ضد فرهنگ.
برچسببابک احمدی بدون حمید سمندریان سایت بدون
مطلب پیشنهادی
ریشه و داستان ضرب المثل «نانش در روغن است»
سایت بدون – ضربالمثل «نانش در روغن است» در زبان فارسی به کسی اشاره دارد …