۱-کلمبیا که برد،خیلیها در ایران این حس را داشتند که انگار در همان خیابانهایی قدم زدهاند که الچاپو و مارکز…ایرانیها قدر خود کلمبیاییها فخر برد را فروختند،میدانید چرا ؟آنها دلشان تنگ شده برای آدمی که در نظرشان درست بود،آدمی که از نگاهشان کلید رسیدن به آرزوها بود
۲- برانکو نامه فسخ داده است،خیلیها با شنیدن همین خط خبر جای خالیش را حس کردند و یخ زدند،میدانید چرا؟ آن ها باور دارند که آدم درست را دارند از دست میدهند،همان که کلید رسیدن و تداوم آرزوهایشان است
۳-برانکو و کیروش دو خط موازی شدند که از سر یک نقطه به هم میرسند،آن ها برای هوادارشان همان رستمی که قراراست لباس رزم برتن کنندو به تنهایی هفتخوان را فتح کنند تا دیگران جشن پیروزی بگیرند
۴-نه همه ماجرا این است که خودم هم میدانم منچستر هنوز دلتنگ فرگوسن است و بارسا چشم به راه گواردیولا اما بخشیاز این دلبستگی به ضعف ساختاری و نهادی در فوتبال است ،ما به برنامهها و استراتژیها بیاعتمادیم پس دل به آدمها میدهیم
۵-این یکی میآید که بدتر است با سریشم به ناخودآگاه جمعی ما چسبیده و رها نمیشود ،پس آدمهای موفق را جانشین سیستمهای مولد میکنیم و آنها را ابدی میخواهیم
۶-ختم این که فردیت و توانایی فردی آدمهای درست در پناه سیستم درست است که فرصت سوددهی بهین را دارد،با خودمان تصور کنیم حتی اگر تصور کردنش سخت باشد برانکو و کیروش در سیستم درستتری بودند و دغدغهای سادهای مثل پولم در مقابل کاری که نداشتند ؛چقدر ماندگارتر میشدند
افشین خماند