آیا می دانستید شادی از خوشبختی مهم تر است؟

 صدایی در گوش ما شبانه‌روز زمزمه می‌کند که «خانه‌ای بخر، کاری بکن کارستان، زندگی‌ات را بساز، به‌دنبال خوشبختی باش» و تقریباً همه‌مان گوش‌به‌فرمانِ این صداییم. اما پس از چند سال به دره‌ای عمیق پرتاب می‌شویم: کارنامۀ موفقیت‌هایمان را که بالاوپایین می‌کنیم تنها چیزی که به چشم می‌خورد پوچی است. یا تا پایان عمر در این دره می‌مانیم یا به‌قول دیوید بروکس، از کوه دومِ زندگی‌مان بالا می‌آییم، آنجایی که زندگی دوباره معنا می‌شود. بروکس در کتاب جدیدش توضیح می‌دهد که چگونه زندگی در کوه دوم ما را متحول می‌کند:      از کوه دوم زندگی بالا برو

بسیاری از کسانی که مورد تحسین من هستند زندگی‌شان شبیه دو کوه بوده است. از تحصیل فارغ شدند، کارشان را شروع کردند، خانواده تشکیل دادند و کوهی را که تصور می‌کردند باید از آن بالا بروند، شناختند: می‌خواهم کارآفرین، پزشک، یا پلیس بشوم. کارهایی کردند که جامعه ما را به آن‌ها تشویق می‌کند مثلاً تأثیری ماندگار از خود به جا بگذار، موفق شو، خانه‌ای بخر، خانواده‌ای بساز، دنبال خوشبختی باش. افرادی که روی کوه اول هستند وقت زیادی را صرف مدیریت شهرت و اعتبار خود می‌کنند. می‌پرسند: مردم چه فکری راجع به من می‌کنند؟ رتبه‌ام کجاست؟ تلاش می‌کنند پیروزی‌هایی به دست آورند که «من» از آن‌ها لذت می‌برد. فرهنگ فردگرایانه و شایسته‌سالارِ ما نیز به‌شدت در شکل‌دادن به این سال‌های پُرجنب‌وجوش نقش دارد. افراد با این پیش‌فرض کار می‌کنند: می‌توانم خودم را خوشبخت کنم. اگر مزیتی به دست آورم، وزن بیشتری کم کنم، این تکنیک خودسازی را انجام دهم، احساس خرسندی حاصل خواهد شد.  

 وقتی از موفقیت ارضا نمی شوی

اما در زندگیِ کسانی که دارم راجع‌به ایشان حرف می‌زنم -کسانی که واقعاً تحسین شان می‌کنم- چیزی اتفاق افتاده که در این زندگیِ خطی که برای خودشان تصور می‌کردند، اختلال ایجاد کرده است. چیزی اتفاق افتاده که مسئلۀ زیستن مطابق ارزش‌های فردگرایانه و شایسته‌سالارانه را هویدا کرده است. بعضی از ایشان به موفقیت رسیدند و ارضا نشدند. فهمیدند که زندگی باید چیز بیشتری داشته باشد، یک هدف والاتر. بقیه ناکام ماندند. شغل شان را از کف دادند یا به رسوایی گرفتار شدند. ناگهان دیدند به‌جای صعود رو به سقوط دارند و کل هویتشان در معرض خطر قرار گرفته است و البته برای گروه دیگری از افراد، اتفاقاتی افتاد که اصلاً بخشی از برنامۀ اصلی نبود. با غول سرطان مواجه شدند یا فرزندی را از دست دادند. این تراژدی‌ها موجب شد پیروزی‌های کوه اول کاملاً به چشم ایشان بی‌اهمیت جلوه کند. زندگیْ آنان را به درّه انداخته بود، چنان‌که امروز یا فردا بیشتر ما را می‌اندازد. آنان رنج می‌کشیدند و سرگردان بودند. بعضی‌ها با این نوع رنج و اندوه شکسته می‌شوند. به نظر می‌رسد کوچک‌تر شده‌اند و بیشتر می‌ترسند و هرگز بهبود نمی‌یابند. عصبانی و رنجیده می‌شوند و رفتارهای قبیله‌ای از خود نشان می‌دهند.  

جهش بزرگ بعد از شکست

اما افراد دیگری هستند که شکسته‌باز می‌شوند. پل تیلیش، الهی‌دان شهیر آلمانی، نوشته است که رنج‌کشیدن الگوهای معمول زندگی را به نقطۀ پایانشان می‌رساند و به شما یادآوری می‌کند آن کسی نیستید که فکر می‌کردید. سرداب نفْسِ شما عمیق‌تر از آن است که می‌پنداشتید. بعضی‌ها به اعماق پنهان خویش می‌نگرند و درمی‌یابند که موفقیت آن جاها را پُر نخواهد کرد. فقط یک زندگی روحانی و عشق نامشروط از سوی خانواده و دوستان می‌تواند چنین کند. آنان درمی‌یابند که چقدر خوشبخت‌‌اند. پایین دره هستند اما کاملاً سلامت‌اند؛ از نظر مالی نابود نشده‌اند؛ آماده‌اند برای آغازکردن سفری طولانی که در آن دگرگون شوند. آنان درمی‌یابند که اگرچه نظام آموزشی ما عموماً برای بالارفتن از این کوه و آن کوه آماده‌مان می‌کند اما آن چه زندگی را واقعاً تعریف می‌کند، این است که چطور از فلاکت‌بارترین لحظاتمان استفاده کرده‌ایم.  

شروع مجدد، چرا و چگونه؟

خب این شروع مجدد اخلاقی چطور اتفاق می‌افتد؟ چطور از زندگی که بر ارزش‌های بد استوار شده به یک زندگی استوار بر ارزش‌های بهتر کوچ می‌کنید؟ نخست، باید یک دورۀ تنهایی و عزلت وجود داشته باشد که بتوان در خویشتن به تأمل نشست. اول باید آن صدای خود‌محورِ «من» ساکت شود تا بعد فرد بتواند آزادانه عشق بورزد و عشق بپذیرد. گام بعدی ارتباط برقرارکردن با قلب و نفس است: با عبادت، تعمق نوشتن و هر چیزی که شما را با عمیق‌ترین امیالتان در ارتباط قرار می‌دهد. در عزلت، میل به کسبِ اعتبار کنار می‌رود و امیال بزرگ‌تری پدیدار می‌شوند: امیال قلب (زندگی همراه با عشق به دیگران) و امیال نفس (اشتیاق به خدمت‌کردن به یک آرمان متعالی و پاک‌شدن به‌واسطۀ آن خدمت). وقتی افراد به این شکل شکسته‌باز می‌شوند، به دردها و شادی‌های جهان حساس‌تر می‌شوند. آنان درمی‌یابند: آه، آن کوه اول کوه من نبود. حالا آمادۀ سفر بزرگ‌تری هستم. در این نقطه، بعضی‌ها تغییرات عمیقی در زندگی‌شان می‌دهند. از شغل‌های شرکتی خارج می‌شوند و شروع به تدریس در مدرسۀ ابتدایی می‌کنند. خودشان را وقف یک آرمان اجتماعی یا سیاسی می‌کنند… این اواخر با کسی آشنا شدم که قبلاً کارمند بانک بود. آن کار ارضایش نکرد و حالا به آزادکردن زندانیان کمک می‌کند. شاید بیشتر کسانی که از دل چنین بدبیاری‌هایی بیرون می‌آیند همان شغل قبلی‌شان را حفظ کنند، با همان زندگی قبلی ولی متفاوت می‌شوند. ماجرا دیگر دربارۀ خود نیست؛ دربارۀ رابطه است، دربارۀ بخشیدن خودت است. شادی آنان به دیدن درخشش دیگران است.  

 خودم مهم ترم یا هدف های بزرگ؟

اگر کوه اول راجع‌به ساختن من و تعریف‌کردن خود است، کوه دوم راجع‌به کنارگذاشتن من و نابودکردن خود است. اگر کوه اول راجع‌به کسب‌کردن است، کوه دوم راجع‌به اهداکردن است. در کوه اول، آزادیِ فردی گرامی داشته می‌شود: باز نگه‌داشتن گزینه‌ها و نداشتن محدودیت. اما زندگیِ کاملاً آزاد، یک زندگی بدون تعهد و فراموش‌شده است. آزادی مثل دریا نیست که بخواهی در آن شنا کنی؛ رودخانه‌ای است که می‌خواهی از آن رد شوی تا بتوانی خودت را در آن‌سو اسکان دهی. پس کسی که روی کوه دوم است تعهداتی برای خودش می‌سازد. افرادی که به یک شهر، یک فرد، یک نهاد یا یک آرمان تعهد دارند همه چیزشان را پای آن ریخته‌اند و پل‌های پشت سر را هم خراب کرده‌اند. قولی داده‌اند بدون این که در مقابلش چیزی بخواهند. همه‌اش را هستند.  

 سرسپاری به تعهدات شادی آور

حالا معمولاً می‌توانم آدم‌های کوه اول و کوه دوم را از هم تشخیص بدهم. دستۀ اول سرسپاری بی‌نهایتی به خود دارند؛ دستۀ دوم سرسپاری بی‌نهایتی به یک تعهد دارند. من تا این جا شروع مجدد اخلاقی را متناسب با زندگی شخصی توصیف کردم اما مسلماً کل جوامع و فرهنگ‌ها هم می‌توانند از ارزش‌های بد به‌سمت ارزش‌های بهتر بروند. گمان کنم همه می‌دانیم که نفرت، تفرقه و قطع رابطه در جامعۀ ما فقط یک مسئلۀ سیاسی نیست بلکه ریشه در بحران‌های اخلاقی و روحی دارد. با هم خوب برخورد نمی‌کنیم و حقیقت این است که‌ ۶۰ سال فرهنگ کوه‌اولیِ فوق‌فردگرا پیوندهای بین مردم را سست کرده است. این مردم دیگر فرهنگ‌های اخلاقی مشترکی که در گذشته جلوی سرمایه‌داری و شایسته‌سالاری را می‌گرفت کنار گذاشته‌اند. در چندین دهۀ گذشته فرد و خود در کانون توجه بوده است. افراد کوه دوم ما را به‌سوی فرهنگی هدایت می‌کنند که رابطه‌ها را در کانون توجه قرار می‌دهد. آنان از ما می‌خواهند که زندگی‌مان را بر مبنای کیفیت دلبستگی‌هایمان بسنجیم، به این توجه کنیم که زندگی یک کار کیفی است، نه یک کار کمّی. از ما می‌خواهند که به دیگران با تمام ژرفایشان نگاه کنیم و نه صرفاً مثل یک کلیشه و شهامت داشته باشیم که در عین شکنندگی حرکت کنیم. این افرادِ کوه دوم ما را به‌سوی فرهنگی جدید هدایت می‌کنند. تغییر فرهنگی وقتی اتفاق می‌افتد که گروه کوچکی از مردم، راه بهتری برای زیستن پیدا کنند و بقیۀ ما از آنان الگو بگیریم. این افرادِ کوه دوم آن راه بهتر را پیدا کرده‌اند. انقلاب اخلاقیِ آنان ما را به‌سوی هدفی متفاوت رهنمون می‌شود. در کوه اول هدف ما خوشبختی است اما در کوه دوم پاداش ما شادی است. چه تفاوتی دارند؟ خوشبختی یعنی یک پیروزی برای خود. وقتی رخ می‌دهد که به‌سمت اهدافمان حرکت می‌کنیم. ارتقا می‌گیریم. غذای خوشمزه‌ای می‌خوریم. شادی یعنی تعالی یافتن از خود. وقتی در کوه دوم هستیم، درمی‌یابیم که هدفی به‌غایت پست داریم. با هم رقابت می‌کنیم که به شعلۀ شمعی برسیم اما اگر جور دیگری زندگی کنیم، می‌توانیم تابش خورشید واقعی را احساس کنیم. در کوه دوم شما می‌بینید که خوشبختی خوب است اما شادی بهتر است.

مطلب پیشنهادی

حتما باید دید/ مارمولک؛ روایت راه های رسیدن به خدا

سایت بدون – فیلم مارمولک یکی از برجسته‌ترین و محبوب‌ترین آثار سینمای ایران است که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *