جواد
نوائیان رودسری – حاجی واشنگتن، یکی از پختهترین و به یاد ماندنیترین
کارهای تاریخی در سینمای ایران است؛ فیلمی که زندهیاد علی حاتمی، بر اساس
علاقهاش به طرح مباحث تاریخی دوره قاجار ساخت و در آن به انعکاس شرایط آن
زمانه پرداخت. هر چند که حاجی واشنگتن علی حاتمی، بیشتر ساخته و پرداخته
ذهن خلاق او بود، اما در دنیای حقیقت حاجی واشنگتن شخصیتی است که داستان
زندگی او و فراز و نشیبهایی که از سر میگذراند؛ هم خواندنی است و هم درس
آموز. در نوشتار پیشِ روی شما خوانندگان عزیز صفحه تاریخ، به زندگی حاجی
واشنگتن پرداختهایم؛ البته نه با نگاه هنرمندانه علی حاتمی؛ بلکه با عنایت
به مستندات تاریخی و نیز، تلطیف روایت خشک تاریخی برای نشستن بر دل مخاطب
خراسانی!
پسر قاتل امیرکبیر
حسینقلیخان صدرالسلطنه، مشهور به حاجی واشنگتن، نخستین وزیرمختار ایران
در ینگه دنیا و هفتمین پسر میرزاآقاخان نوری، قاتل واقعی امیرکبیر و
صدراعظم دوره ناصرالدینشاه بود. پدرش، از وابستگان سفارت انگلیس بود و
تابعیت بریتانیایی داشت؛ هرچند که برخی مورخان مدعی هستند پیش از رسیدن به
مقام صدارت، ترک تابعیت انگلیسی کرد. افزون بر این، در میان رجال وطنخواه،
میرزا آقاخان و خاندانش، به دلیل مشارکت در عزل و سپس، به شهادت رساندن
امیرکبیر، چهره محبوبی نبودند و این قضیه، بر زندگی حسینقلیخان سایه
انداخته بود. او ۱۰ سال داشت که پدرش به غضب ناصرالدینشاه دچار شد و
پادرمیانی مهدعلیا، مادر شاه هم، نتوانست کاری از پیش ببرد و به ناچار،
میرزاآقاخان، با همه اهل و عیالش، به تبعید رفت و دربهدر این شهر و آن شهر
شد و در نهایت، در اسفندماه سال ۱۲۴۳، درگذشت. حسینقلیخان تا این زمان
تحت نظر پدر تحصیل میکرد؛ اما شغلی به وی محول نشده بود.با مرگ پدرش و
پادرمیانی تعدادی از دوستان خانوادگی، ناصرالدینشاه اجازه داد تا هفتمین
پسر میرزاآقاخان به وزارت خارجه آن زمان برود و در دستگاه دیپلماسی مشغول
به کار شود. او در زمان مؤتمنالملک تا مقام معاونت این وزارتخانه ارتقا
پیدا کرد و در سال ۱۲۶۳ هـ.ش، به عنوان ژنرال کنسول ایران در هند، لقب
معتمدالوزاره گرفت و دوسالی را در محل مأموریتش سپری کرد؛ اما
ناصرالدینشاه او را در سال ۱۲۶۵ به تهران فرا خواند. دلیل این احضار به
تحقیق معلوم نیست. در مردادماه سال ۱۲۶۷ هنگامی که ناصرالدینشاه تصمیم
گرفت هیئتی را به عنوان سفارت، به آمریکا بفرستد، حسینقلیخان مأمور انجام
این کار شد و با هیئتی ۱۰ نفره، راه ینگه دنیا را پیش گرفت. مأموریت
حسینقلیخان یکساله بود. اما هشت ماه پس از ورودش به آمریکا،
ناصرالدینشاه از فرستادنش پشیمان شد و او را به ایران فراخواند. این
فراخواندن دلایلی داشت که در ادامه به آن ها اشاره خواهیم کرد؛ اما بد نیست
بدانید که نخستین سفیر ایران در ینگه دنیا، در گزارشهای مفصلی به ایران،
برای نخستینبار، سیستم حکومتی، ساختارهای دولتی و اقتصادی و نیز،
ویژگیهای اجتماعی مردم آمریکا را برای دولتمردان ایران شرح داد و حتی،
نامههای ارسالی او در برگیرنده قیمت اقلام صادراتی آمریکا و سیستم گمرکی
این کشور نیز میشد.
روایت هایی درباره حاجی واشنگتن
درباره رفتار و منش اخلاقی حسینقلیخان و چرایی احضار وی از مأموریتهای
دیپلماتیک، روایتها و حکایتهای متنوع و گاه متضادی منتشر شده است. برخی
از این روایتها از اقدامات خارج از چارچوب وظایف دیپلماتیک و بروز دادن
رفتارهای نامتعارف برای مردم محل مأموریتش حکایت دارد. فیالمثل، گزارش
مشهوری وجود دارد که حسینقلیخان، از آنجا که حاجی بود، روز عید قربان سال
۱۳۰۶ هـ.ق، روی بالکن هتلی در واشنگتن، گوسفندی را قربانی کرد که جاری شدن
خون این گوسفند به داخل خیابان، باعث وحشت عمومی شد. گزارشهای موجود در
خاطرات رجال دوره قاجار، حسینقلیخان را فردی سادهلوح معرفی کردهاند که
بلاهتش، موجب بیان جملات پرخبط و خطا میشد. شاید این گزارشها عموماً
متأثر از اقدامات وی در بغداد باشد؛ حسینقلیخان، مدتی به عنوان کنسول
ایران در بغداد حضور داشت و در همین ایام، اموال تاجری ایرانی را که فوت
کرده بود، ضبط کرد و یکی از مأمورانش به نام آقاعیسی را چنان ضرب و جرح کرد
که آن بینوا، دار فانی را وداع گفت و به همین دلیل، حاجی واشنگتن مدتی را
در زندان عثمانیها گذراند. گزارشهایی هم درباره دسیسههای وی علیه
میرزای بزرگ شیرازی، صاحب فتوای تنباکو وجود دارد که قابل اعتناست. پیشتر
هم اشاره کردیم که او، وابسته به خاندانی بود که چندان محبوبیتی در میان
مردم، اعم از نخبه و عامی نداشتند. همه اینها در کنار هم، بر طنزآلود و
مسخرهآمیز بودن حکایتهایی که از وی نقل میشود، تأثیرگذار بود؛ ضمن
اینکه نباید از تلاش برخی نویسندگان غربی برای نشان دادن چهرهای مضحک از
ایرانیان غفلت کنیم؛ چنانکه جیمز موریه در کتاب معروف «حاجی بابای
اصفهانی» انجام داد.
حقایقی که نباید نادیده گرفت
با این حال، بد نیست بدانید که برخی از روایتهای مربوط به حسینقلیخان
صدرالسلطنه، اصولاً نمیتواند مقرون به صحت باشد؛ فیالمثل همین حکایت
مربوط به قربانی کردن گوسفند؛ حسینقلیخان در محرم ۱۳۰۶(شهریور ۱۲۶۷) وارد
واشنگتن شد و در رمضان همین سال(اردیبهشت ۱۲۶۸)، آمریکا را ترک کرد و اصلاً
روز عید قربان آن سال، در آمریکا حاضر نبود که بخواهد گوسفندی را به همین
مناسبت قربانی کند. اعتمادالسلطنه در خاطراتش نقل میکند که حسینقلیخان را
روز ۱۱ ذیالحجه ۱۳۰۶ در پاریس دیده و نوشته است که قرار بود وی اثاث
ناصرالدینشاه را در سفر فرنگ، به تهران منتقل کند. اعتمادالسلطنه نیز، در
روزنامه خاطراتش، از ملاقات با حسینقلیخان در محرم سال ۱۳۰۷(شهریور ۱۲۶۸)
در استانبول خبر داده است. این دو گزارش وقوع ماجرای قربانی کردن گوسفند را
در واشنگتن، تقریباً غیرممکن میکند. از طرفی، اسناد و شواهدی وجود دارد
که نشان میدهد صدرالسلطنه، به زبان فرانسه و انگلیسی مسلط بود، خطاطی
میکرد و گاهی شعر هم میسرود. به همین دلیل، باید گفت که به احتمال زیاد،
بخش مهمی از روایتهای طنزآلود درباره وی، مغرضانه است؛ هر چند که
صدرالسلطنه، مانند پدرش، فردی خوش سابقه و مردمی محسوب نمیشد. وی، مانند
بسیاری از رجال سیاسی دوره قاجار و پهلوی، در پی تقویت جایگاه خود، در
دربار بود و برای رسیدن به این هدف، از هیچ کاری خودداری نمیکرد. شخصیت
او، نمادی عینی از بادمجان دور قاب چینهای عصر قاجار است؛ البته
صدرالسلطنه نتوانست از این چاپلوسی طرفی ببندد. او که پس از بازگشت به
ایران، مدتی وزیر فواید عامه نیز شد، تا سال ۱۳۱۶ هـ.ش در قید حیات بود و
دوران سقوط قاجاریه و به قدرت رسیدن رضاخان را به چشم دید. صدرالسلطنه به
واسطه سفارتش در آمریکا و اقامتش در واشنگتن، نزد مردم به «حاجی واشنگتن»
مشهور شد.