عاشق شو، ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
سایت بدون -اگر مجموعهٔ واژگان کلیدی دیوان حافظ را گردآوری کنیم، هر قدر که متنوع باشند، خواهیم دید که تمامی آنها مانند برادههای آهن بر گِردِ مغناطیس و آهنربای «عشق» گرد میآیند: مستی و رندی و خوشباشی و عیاری و … و بدین گونه بر ما روشن میشود که وجه غالب در هنر حافظ از منظر مایگانیک، عشق است که معنای زندگی است و آهنربایی است که برادههای آهن طاعت و عبادت و نماز و روزه و سجاده و صومعه و خرقه و صلاح و تقوی و سماع و وعظ و دشنام و نفرین و مطرب و می و قهر و لطف و مهر و وفا و بهشت و دوزخ و این جهان و آن جهان و پیری و جوانی و عقل و جنون و جام جم و خاکِ ره را در طیفِ بیکران جاذبهٔ خویش، گِردآوری میکند و بدانها شکل میدهد.
وقتی که دیالگهای افلاطون را میخوانیم چه بخواهیم و چه نخواهیم، بیاختیار مسألهٔ فضیلتها و آنچه رأس فضایل است برای ما تبدیل به مسألهای جدی میشود که سرانجام شجاعت است یا عفت یا عدالت یا حکمت که رأسِ همۀ فضایل است؟ یا به زبان خواجهٔ شیراز و خواجه طوس در اخلاق ناصری، «مکارم اخلاق» چیست و کدام است که در رأس مکارم اخلاق قرار میگیرد؟
حافظ رأس فضایل را عشق و رندی میداند و با توجه به تمام بحثهای فلسفی معتقد است که:
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اوّل.
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
هم خواجهٔ شیراز و هم مفسران ایرانیِ افلاطون برابر فضیلت virtue کلمهٔ «هنر» را قرار دادهاند و حافظ بالاترین هنر را در همین عاشقی میداند که:
ناصحم گفت که جز غم چه «هنر» دارد عشق
گفتم ای خواجهٔ عاقل هنری بهتر ازین؟
پس در کتاب حکمتِ خواجهٔ شیراز عشق است که رأسِ فضایل است و رندی که روی دیگر سکّهٔ عشق است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد اول، صص ۶۱–۶۰