وقتی داماد ایرانی، گربه را دم حجله نوه هندی تیمور لنگ کُشت
جواد
نوائیان رودسری – این روزها سنتها و مراسم مربوط به ازدواج کمی تغییر
کرده است؛ اما قدیمیترها بهتر میدانند که مراسم عروسی، از خواستگاری تا
رفتن عروسخانم به خانه بخت، در بین ما ایرانیها، مکافاتی داشته و دارد!
چند مرحله خواستگاری، بلهبرون، عقدکنان، حنابندان، عروسی، پاتختی و دهها
مدل مراسم پیچیده محلی دیگر که در هر جایی، به فراخور فرهنگ و اعتقادات
مرسوم مردم، شمایل متفاوتی پیدا میکند. قدیمیها، به خصوص در مراسم
عقدکنان، برای گرفتن «بله» از عروسخانم، قائل به انجام مراسم ویژهای
بودند؛ چیزی مانند همین زیرلفظی که هنوز هم در افواه عموم رایج است؛
عروسخانم تا از آقاداماد یا پدر او، هدیهای نمیگرفت، «بله» مراسم عقد را
نمیگفت! حال فکرش را بکنید که قرار باشد آدمی مانند نادرشاه، برود و از
عروسخانم، بله بگیرد؛ حتماً فکر میکنید: مگر کسی جرئت دارد به نادر، با
آن یال و کوپال، بگوید نه؟! اما وقتی صفحات تاریخ را ورق میزنیم، گاه به
مطالبی برمیخوریم که هم جالب و درخور توجهند و هم عجیب و تا حدودی،
خندهدار. داستان «بله» گرفتن نادرشاه از عروسخانم هندی هم، از آن مطالب
است!
مسئله پیچیدهای به نام مشروعیت
نادرشاه تا پیش از شهرت یافتن و سپس، تصاحب تاج و تخت ایران، رعیتی ساده
بود؛ جوانی از طایفه «قرخلو» که ساکن دربند کلات در شمال خراسان امروزی
بودند. تبار نادر، چندان مشخص و معلوم نبود و این مسئله، گاه برای او
دردسرهایی ایجاد میکرد. باید توجه داشت که مشروعیت حاکمان در هر دوره
تاریخی، از لوازم ضروری بقای حکومت است. تا پیش از حمله مغول به ایران،
سلاطین و امرای این خطه، مشروعیت خود را، ولو ظاهری، از خلیفه عباسی ساکن
بغداد میگرفتند و در واقع، او بود که به سلطنت سلاطین، رسمیت و مشروعیت
میبخشید. با حمله مغولان، تبار مغولی جای امضای خلیفه عباسی را گرفت؛ در
دوره ایلخانی و پس از آن، تا ابتدای دوره صفویه، کسب جایگاه سلطنت، نیازمند
داشتن خون چنگیز در رگها بود! حتی تیمور لنگ هم، راست یا دروغ، برای خودش
تبار چنگیزی تراشید و به خورد مردم داد. با روی کار آمدن دودمان صفویه،
شرایط به کلی تغییر کرد. خاندان صفوی به دلیل رسمیت دادن به مذهب تشیع،
مورد علاقه مردم ایران بودند؛ به همین دلیل، حتی وقتی به ورطه ضعف و
اضمحلال افتادند هم، کسب جایگاه سلطنت، در منظر مردم، نیازمند وابسته بودن
به خاندان صفوی بود؛ چنانکه نادرشاه، خود با خانمی از تبار صفویان ازدواج
کرد تا از این نظر، مشکلی نباشد و دهان بهانهجویان را ببندد.
ماجرای خواستگاری از شاهزاده هندی
اما در هند، جایی که نادرشاه در سال ۱۱۱۷ هـ.ش، موفق به فتح آن شد،
مشروعیت داشتن، مفهوم دیگری داشت و کسب آن، وابسته به وصلت با خاندان
گورکانی هند بود که نسبشان به تیمورلنگ میرسید. گورکانیان هند، یعنی
صاحبان امپراتوری مغولی در شبه قاره، نوادگان «بابر» بودند که نسبش با پنج
واسطه به تیمورلنگ میرسید. تسلط نادرشاه بر هندوستان، تا زمانی که وی رخت
دامادی گورکانیان را بر تن نمیکرد، فقط یک اشغالگری محسوب میشد که دیر یا
زود، باید با زور یا ملایمت، پایان میپذیرفت. به همین دلیل، نادر تصمیم
گرفت برای خود و پسرش، از خانواده سلطنتی گورکانیان، همسر انتخاب کند. اما
کار به همین سادگی نبود! محمدشاه گورکانی، شاه هند، هرچند جنگ کرنال را
باخته و مملکت را به سردار نامی ایران وانهاده بود، اما در ذهن خودش، نادر
را فردی بیاصل و نسب میدانست که تبار معلومی ندارد و در درجهای پستتر
از خاندان سلطنتی قرار میگیرد. این بود که وقتی نماینده نادرشاه برای
خواستگاری شاهزادهخانم گورکانی وارد دربار محمدشاه شد، او اعلام کرد که
باید جلسهای برگزار شود و بزرگان خاندان، درباره این وصلت نظر دهند.
ظاهراً نادر، پسرش یا فرد دیگری را برای خواستگاری رسمی به دربار فرستاد.
دور تا دور تالار محل تخت سلطنت محمدشاه، اُمرا و شاهزادگان هندی ایستاده
بودند و به چهره ایرانی جسوری که آمده تا دخترشان را خواستگاری کند،
مینگریستند. محمدشاه وقتی تقاضای نادرشاه را شنید، مکثی کرد و از بزرگان
خواست تا درباره این درخواست نظر دهند. آن ها هم، پس از کمی این پا و آن پا
کردن، از نماینده خواستند تا نادرشاه را با نسبش، معرفی کند؛ هدف از طرح
این تقاضا، تخفیف نادر و به رخ کشیدن تبار نامعلوم او بود. شاهزادهخانمی
که به خواستگاریاش رفته بودند، نسب به بابر میرساند و تبارش از طریق
تیمور، تا چنگیزخان مغول معلوم بود؛ هر چند به این تبارنامهها نمیشد
چندان اعتماد کرد، اما به هر حال، برگ برندهای برای کِنِف کردن آقاداماد
به حساب میآمد! فرستاده نادر، مِن و مِنی کرد و گفت که برای گرفتن پاسخ،
باید نزد نادرشاه برود و در حالی که سنگینی پوزخند مجلسیان را احساس
میکرد، از تالار قصر محمدشاه در دهلی، خارج شد.
زیرلفظی نادرشاه برای عروسخانم!
هنگامی که نادر حرفهای نمایندهاش را شنید و از توهین هندیها مطلع شد،
به نماینده گفت: نزد محمدشاه برو و بگو که داماد میگوید من نادر، پسر
شمشیر، پسر شمشیر، پسر شمشیر هستم! اگر نیازی به اثبات این نسبنامه دارید،
برای رفع تردید شما اقدام خواهم کرد! نماینده که از این حاضر جوابی به وجد
آمده بود، به دربار محمدشاه بازگشت و جواب تند و تیز نادرشاه را بازگو
کرد. درباریان که طعم تیزی شمشیر نادر را در کرنال و دهلی چشیده بودند،
دانستند که جای چند و چون نیست و باید بیتأمل و بدون بهانه، بله را از
عروس خانم بگیرند. به این ترتیب، زیرلفظی شاهزاده خانم هندی، تیزی شمشیر
نادرشاه شد که تأثیری عجیب و رغبتی غریب در خاندان پدرزن آینده شاه ایران
ایجاد کرد. چند هفته بعد، مراسم عروسی هم به خیر و خوشی برگزار شد!