افشین خماند
چکیده
بنیادگرایی در این روزها واژه ای است که بیشتر از همه عمرش مورد توجه قرار گرفته است. این نوع برداشت و قرائت از دین اگرچه عمری بسیار دیرپا در تاریخ اندیشه ها داشته و به شکل های مختلف خودش را نشان داده اما در دهه های اخیر با گسترش جنبش های عملی مبتنی بر بنیادگرایی ، این پدیده اجتماعی –سیاسی تبدیل به یکی از دلایلی شده برای آن که متفکرانی مثل پیتر برگر از تئوری های مربوط به سیر تطور جهان به سوی سکولاریسم تجدید نظر کنند.اگر مصداقی بخواهیم صحبت کنیم ، ظهور تفکری که از درون آن گروه های بنیادگرا همانند القاعده و پس از آن داعش برخواسته است ، تبدیل به یکی از دغدغه های دنیای امروز شده است.هرچند اگر حتی در همان چارچوب فکری هم اگر بخواهیم به واکاوی بپردازیم باید به عقب تر بازگردیم ، حتی باید از جنبش اخوان المسلمین در مصر هم عقب تر برویم.
در این مطلب سعی بر آن است که به توصیف بنیادگرایی پرداخته شود، ریشه های تاریخی ، مذهبی و…این پدیده را تبیین کند و دیدگاه های مهمی که در این زمینه مطرح شده است را بررسی کند.طبیعی است که بسیاری بر آن هستند که بنیادگرایی در شکل تازه خود یک مکانیسم طبیعی در مقابل مدرنیته و پیامدهای آن محسوب می شود. در این مطلب سعی بر آن است که به بررسی رابطه مبتنی بر ستیز میان این دو گرایش هم در عصر متاخر هم پرداخته شود
واژگان کلیدی : بنیادگرایی ، بنیادگرایی اسلامی ، مدرنیته ، ترور و خشونت
مقدمه
تغییرات سریع در هر جامعه ای می تواند مکانیسم های دفاعی درون جامعه را به همراه داشته باشد.جامعه که بنیان ها و بنیادهای حافظ زیست جمعی را در خطر می بیند ، مقاومت خود را در مقابل تغییر را با واکنش های محافظه کارانه نشان می دهد. این تغییر می تواند ناشی از هر عامل خارجی باشد ؛ این عامل خارجی می تواند صنعتی شدن باشد یا شهری شدن که کلاسیک های جامعه شناسی را به تقسیم بندی میان دنیای قدیم و جدید وادار کرده است . آن ها روح این محافظه کاری را در درون ساختارهای نظم دهنده مشاهده می کردند و برخی مثل ابن خلدون و فرناند تونیس دنیای قدیم و روابط جمعی را ترجیح می دادند و برخی مثل دورکهایم اعتقاد داشتند که جوامع پس از پشت سرگذاشتن دوران بی هنجاری (آنومی) در نظم جدید هم به یک تعادل و ثبات خواهند رسید.
بنیادگرایی هم یکی از مکانیسم های دفاعی جامعه در مقابل مصادیق تغییر دهنده در دنیای جدید محسوب می شود.بنیادگرایی که با مضامین مذهبی معمولا همراه می شود ، در مقابل موج مدرنیته و تجدد شکل گرفت. بنیادگرایی در گذر زمان از فاز تدافعی خارج شد و وارد فاز تهاجمی شد. بنیادگرایی به شیوه ای از بازگشت به نص و متن فرامین مذهبی اطلاق می شود که اعتقاد دارد که نه تنها در درون مضامین، فرامین و مفاهیم ارائه شده در درون متون مذهبی راه های رستگاری آن جهانی موجود است که راه این رستگاری در ایجاد شیوه اداره جامعه مطابق آن چیزی است که در محتوای سازنده اعتقادات آن وجود دارد.
این جریان های دینی خواهان بازسازی جامعه بر اساس دین هستند و فزون بر قطعی بودن متون دینی تاکید فراوان داشته و ضرورت بازگشت به مبانی و اصول دین را توصیه می کنند.[۱] آن چه این جریان های دینی را به هم پیوند می زند ، پرداختن به «اصول ومبانی » اساسی و ایمان به حقیقت مطلق متون دینی است به گفته برگر، نقطه مشترک این حرکت ها الهام پذیری آن ها از دین است.آنان بر این اندیشه که نوسازی و سکولاریسم پدیده های هم ریشه هستند خط بطلان می کشند و نشان می دهند همان قدر که سکولاریسم پدیده ای مهم و در حال رشد در جهان معاصر است .حرکت های ضد سکولار هم در جهان واجد چنین شرایطی هستند.[۲]چندین دهه است که گویی دنیا به بخش تقسیم شده است آنان که از منافع مدرنیته لذت برده و بهره مند شده اند وآن بنیادگرایانی که از جوامع مدرن منزوی شده اند ، این دو یکدیگر را در منتهای عدم درک متقابل زیرچشمی می پایند و فاجعه یازدهم سپتامبر نشان داد که این شکاف تا چه اندازه خطرناک و عمیق شده است .[۳] بنیاد گرایان به این نبرد به عنوان یک چالش سیاسی متعارف نمی نگرند بلکه آن را تجربه کیهانی از نبرد بین نیروهای خیرو شر می دانند ، آنان از نابود شدن می ترسند و سعی دارند تا هویت به خطر افتاده خود را با اعمال آموزه های خاصی از گذشته حفظ کنند[۴]
بنیاد گرایی به ویژه ، بنیادگرایی اسلامی در سال های اخیر بسیار متوجه قرار گرفته است و رشد قابل توجهی داشته است .بارشد نمودهای مدرنیته ، بنیادگرایی هم رشد پیدا می کند.بنیاد گرایان قویا با ارزش های مثبت جوامع مدرن مخالف می ورزند .بنیادگرایان هیچ جایگاهی برای دموکراسی ،تسامح دینی ، صلح دینی ، آزادی بیان و جدایی دین از حکومت قائل نیستند [۵].نگارنده این مطلب اعتقاد دارد ، نوعی از بنیادگرایی وجود دارد که کمتر مورد توجه قرار می گیرد و کمتر به آن پرداخته شده است ، آن هم بنیاد گرایی علیه بنیادگرایی است . همواره بنیادگرایی را علیه مدرنیته و تجدد می دانند اما چند مثال ساده مثل اتفاقاتی که در هند و تخریب مسجد بابری رخ داد یا تقابل مستقیم بنیادگرایی شیعه و سنی در عراق و سوریه یا برداشت های بنیادگرایانه یهودی در اسرائیل با فلسطینیان می تواند نشانه هایی از تقابل بنیادگرایان با یکدیگر باشد. در یک بررسی دقیق تر می توان به این نتیجه رسید که آیا اصولا گاهی بنیادگرایی افراطی خود یک مکانیسم دفاعی در مقابل یک بنیادگرایی دینی محسوب می شود که در چارچوب این بحث نیست .نکته بعدی که باید در این جا متذکر شد آن است که بنیادگرایی درست است که در دنیای ذهن ها سودای بازگشت به گذشته را دارند و می خواهند جامعه ای بسازند که مطابق متون اصلی دینی باشد اما در این راه به هیچ وجه از ابزار مدرن غافل نیستند و اتفاقا از تکنولوژی های مدرن برای مقابله با مدرنیته استفاده می کنند ، از همان ابتدا که واژه بنیادگرایی در کلیساهای پروتستان آمریکا شروع شد ، استفاده از صنعت چاپ برای انتشار جزوات مبانی بسیار کمک کرد تا همین داعش که از همه تکنولوژی های رسانه ای مدرن به صورت حرفه ای استفاده می کرد تا علیه مدرنیته شورش کند.حتی در انقلاب اسلامی ایران هم ابزارهای مدرن مثل نوار ضبط صوت و دستگاه های تکثیر اعلامیه به کمک انقلابیون آمد یعنی در اکثر بنیادگرایی ها مدرنیته از تکنولوژی تفکیک می شود . در این مطلب سعی بر آن است که به این سئوالات پاسخ داده شود که بنیادگرایی چیست و ریشه های آن را از کجا باید پیدا کرد؟
آغاز فاندامنتالیسم
قبل از آن که دوران سیاسی مدرن شکل بگیرد و جوامع در تقسیم بندی دولت –ملت شکل دهی شوند.بنیاد گرایی در همه جوامع به شکل های مختلف دیده می شد و نشانه های تاریخی بی شماری را به عنوان نمونه می توان ذکر کرد که دین و سبک زندگی دینی در شکل برخورد دو دین (مثل جنگ های صلیبی میان مسلمانان و مسیحیان) ، برخورد دو برداشت ، قرائت یا مذهب از یک دین واحد (جنگ میان عثمانیان و ایرانی ها) یا قصد و بهانه صدور یک دین به جای دیگر( حمله محمود غرنوی به هند ) شکل بنیادگرایی در شکل خشونت آمیز را به خود گرفته بودند اما آن چه از بنیادگرایی به شکل مفهومی در ذهن ها پیدا می شود، دقیقا یک پدیده مدرن است که در مفهوم «دولت –ملت» شکل می گیرد، برای همین است که بنیادگرایی یا fundamentalism یک واژه جدید در ادبیات جامعه شناسی دینی و سیاسی است. پیش از تشکیل دولت به مفهوم مدرن ، دین و سیاست چنان در هم در آمیخته بودند ، چنان کلیسا و دربار به هم نزدیک بودند که دین در متن زندگی جامعه پررنگ بود و نیاز به جنبش برای بازگشت به مبانی وجود نداشت، آن چه مایه اختلاف بود، تعریف مبانی بود. برای همین است که شروع بنیادگرایی به شکل مدرن هم در همین مرز است و همه چیز از تعریف «مبانی» شروع شد.
بنیادگرایی برای نخستین بار در مباحثاتی در درون مذهب پروتستان امریکایی، در اوایل قرن بیستم به کار رفت. وقتی چالرز داروین تئول منشاء انواه خود را مطرح کرد. در محافل انجلیگیری پروتستان برای دفاع از آموزه های کتاب مقدس جنب و جوشس در گرفت.[۶] بین سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۱۵، پروتستانهای کلیسای انجیلی یک رشته جزوات را تحت عنوان مبانی منتشر کردند و طی آن به تایید خطاناپذیری یا حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید از مسیحیت، پرداختند. آنچه در این جزوه ها و به طور کلی، افکار این فرقه به عنوان بنیادها معرفی شده، باورهایی مسیحی مانند تأکید بر تفسیر تحت اللفظی کتاب مقدس، تکیه بر مصونیت مطلق متون مقدس، بازگشت قریب الوقوع و جسمانی حضرت مسیح(علیه السلام)، تأکید بر وقوع باکره زایی درباره حضرت مریم، و تکیه بر آموزه هایی چون رستاخیز مسیح(علیه السلام) و کفاره دادن او برای گناهان به عنوان اساس مسیحیت است. ب بدیهیترین و آشکارترین دلیل نگارش کتاب بنیادها نیز بسط ، گسترش و مقبولیت تئوری داروین بود.[۷] پیروان این فرقه به شدت دچار جزم اندیشی درباره حقانیت باورهای خود بودند و در همین راستا، از اینکه اکثریت قاطع مسیحیان، مخالفشان را «غیر مسیحی» بخوانند، ابایی نداشتند. این فرقه به رغم آن که از محافل اندیشه ورز فعالیت خود را آغاز کرد، به زودی در سطوح مختلف اجتماعی فعالیت های خود را گسترش داد و با توجه به اینکه اجرای منویات خود را به نفع همه جامعه و نه محدود به پیروان فرقه می دید، نه تنها با تأسیس مدارس و بیمارستان و مؤسسات متنوع و با تصدی مناسب سیاسی و اجتماعی، بلکه با شرکت در نهادهای نظامی و حتی ایجاد گروه های فشار و ارعاب، در مسیر تحقق آرمان هایش گام برداشت
بنیادگرایی به عنوان یک فرقه کوچک در ایالات متحده، بیرون از آن کشور شناخته نبود و تا اواسط سده ۲۰م، فرهنگ هایی اروپایی از جمله فرهنگ انگلیسی آکسفورد مدخلی برای آن نداشت. دائره المعارف بروکهارس در آلمان، در نسخه ۱۹۶۸م مقاله ای کوتاه به این مدخل و معرفی فرقه اختصاص بعدها که بنیادگرایی کاربردی بسیار گسترده تر از این فرقه در بیرون جهان مسیحیت یافت. از آن به بنیادگرایی به پیروان ارتدوکس هر دین و فرقه ای اطلاق می شود اما به مرور زمان این اصطلاح از معنای مسیحی خود تهی شد و با تحقق انقلاب مذهبی در ایران به سال ۱۳۵۷ اصطلاح «بنیادگرایی اسلامی» به طور وسیعی وارد ادبیات سیاسی غرب و به جزیی از واژگان متداول رسانه ها و مطبوعات در مغرب زمین بدل شدو در معنایی یکسره متفاوت با گذشته به کار رفت.[۸]
بنیادگرایی چیست ؟
کلمهی بنیادگرایی برگرفته از کلمهی لاتینی fundamentum به معنای شالوده و اساس است. بنیادگرایی یک اصطلاح قدیمی است که در گذشته در مورد متعصبین مذهبی، بخصوص آن دسته از مسیحیانی که حاضر به پذیرفتن هیچگونه تعبیر و تفسیر و انحرافی در کتاب مقدس نیستند، به کار میرفت. و ایدئولوژی سیاسی مبتنی بر سیاسی کردن دین با هدف استقرار بخشیدن حاکمیت خدا بر نظام دنیوی است. اصطلاحا بنیادگرا به کسی اطلاق میشود که معتقد به معنای تحتاللفظی و کلمه به کلمهی محتوای کتاب مقدس است و خود را مقید به تفسیر آن نمیداند.[۹]
بنیادگرایی یک روش تفکر است که بر طبق آن، اصولی را که دارای اعتبار تغییرناپذیر و فوقالعادهای میباشند، صرف نظر از محتوای انها، به عنوان حقایق اساسی به شمار میآورد. لذا وجوه اشتراک بنیادگراییهای حقیقی، اندک است یا اساسا وجه اشتراکی ندارند، جز آن که هوادارنشان مایلند که جدیت یا اشتیاقی را ابراز کنند که زائیدهی ایقان مکتبی است. محققان دانشگاه شیکاگو معتقدند مراد از بنیادگرایی، گرو ههای مذهبی هستند که درواکنش به بحرانی که تصور می کنند هویت گروهی آ نها را تهدید کند، ظاهر می شوند وبرای محافظت از خود، مرزهای ایدئولوژیک و اجتماعی محکمی دور خود می چینند. براین اساس، بنیادگرایی بر ناخرسندی از وضع موجود استوار است و بنیادگرایان کسانی هستند که مسیر کنونی جهان را تهدیدی برای خود می دانند و به تجدید حیات ایدئولوژی می پردازند. بنیادگرایان در عین حال که وضع موجود را نامطلوب میدانند و آن را رد میکنند، الگویی هم از جامعهی آرمانی خود عرضه میدارند. این الگو معمولاً در برگیرندهی بازسازی یک گذشتهی خیالی طلایی مبتنی بر ارزشهای بنیادی سنتی و دینی است. ولی آنها در عرضهی روایتی مقدس از گذشته غالباً گزینشی عمل میکنند: انرژی آنها به گزینش ویژگیهایی صرف خواهد شد که هویت آنها را به بهترین وجه تقویت کند، جنبش آنها را منسجم کند، از مرزهای آنها دفاع کند و اغیار را دور نگهدارد.[۱۰]
بر طبق نظریهی معترضان بنیادگرا، جامعه باید اصالت و خلوص ریشههای مقدسش را احیا نماید. آنان تمایز دقیقی را بین امور عمومی و خصوصی، بین نگرانیهای مقدس و سکولار و بین واقعیت هنجاری و تجربی قایل نیستند. ارزشهای مقدس و منافع مادی سکولار باید به هم آمیخته شوند، نه اینکه از یکدیگر جدا فرض شوند. قوانین، سیاستها و موسسات دولتی باید بر پایهی بنیانی مذهبی بنا شوند. از دیدگاه بنیادگرایان، اهداف اصلی حکومت حول محور تنظیم اخلاق خصوصی و عمومی است. مدارس و دادگاهها باید مجددا ارزشهای اخلاقی را به اجتماع بازگردانند. در کنار دیگر موسسات دولتی، مدارس و دادگاهها باید اجتماع را از صداها و قرائتهای مدرن همچون زناشویی قبل از ازدواج، مستهجن نویسی، سقط جنین، همجنسبازی، اعتیاد به مواد مخدر، قماربازی و اعتیاد به مشروبات الکلی پاکسازی نمایند. مدارس عمومی باید نیایشهای ارتدکسی را اجرا نمایند و ارزشهای سنتی مذهبی را آموزش دهند. دادگاهها باید قوانین مذهبی را بر اساس تفسیر ادبی از نوشتههای مقدس که فقط شامل یک معنای غیرقابل تغییر برای همه زمانهاست، اعمال نمایند. به جای تاکید بر حقوق خود ابزاری فردی، بنیادگرایان از اهمیت والای مؤسسات جمعی از قبیل خانواده، ملت و جامعهی مذهبی دفاع میکنند. آنان خواهان سیاستهای عمومی برای اعادهی سلامت این موسسات جمعی هستند. تفسیر بنیادگرایانه از تعامل بین حاکمان و حکومت شوندگان، بعضا از هیچکدام از آزادیهای مدنی و برابری سیاسی حمایت نمیکند، آزادی سیاسی را در بردارندهی حقوق گروههای منحرف برای اشاعه افکار منحط و نادرست میداند. بنیادگرایان با حمایت از عادات و رسوم پدرسالارانه، خواستار انقیاد زنان از شوهران و پدرانشان هستند. زنان به طور سنتی نقشهای تابع در پرورش و رشد کودکان و حفظ ارزشهای فامیلی داشتهاند. مردان صلاحیت تفسیر نوشتههای مقدس را داشتهاند، موسسات دولتی را اداره کردهاند و سیاستگذاری عمومی تحت سیطرهی و سلطهی آنان است.[۱۱]
مانوئل کاستلز بنیادگرایی را برساختن هویتی برای یکسان سازی رفتار فردی و نهادهای جامعه با هنجارهای برگرفته از احکام خداوندی می داند و تفسیر آن ها که برعهده مرجع مقتدری است که واسطه خدا و بشریت است.[۱۲]
در سمینار دانشگاه کالیفرنیا که با عنوان بررسی تطبیقی بنیادگرایی برگزار شد زمینه های مشترک بنیادگرایی این گونه عنوان شد
۱-بازگشت به اصول اولیه دین و یا مکتب خود
۲-ضدیت با تفسیر و نیز پایبندی و التزام شدید به ظاهر متون و نصوص مکتب و دین و تفسیرظاهری آن ها
۳-بنیادگرایان در هر مکتب و دین خود را تافته جدا بافته و رفتار و افکار خود را بر حق و برتر از دیگران می دانند
۴- بنیادگرایان افرادی مطلق گرا و انحصارطلب هستند
۵- بنیادگرایان به شدت سیاست زده هستند
۶-در رعایت قوانین و اصول مکتب خود اغلب گرایش به افراط و تظاهر درند
۷- می توان بنیادگرایان ر بیشتر اهل مونولوگ دانست تا دیالوگ[۱۳]
بنیادگرایی به هیچ کدام از ادیان بزرگ جهان محدود نمیشود. برخی پیروان کاتولیک، ارتدکس و پروتستان دین مسیح در اقصی نقاط جهان علایق بنیادگرایانهای نشان میدهند. بنیادگرایی اسلامی بسیاری از کشورهای جهان را از امریکا تا شرق آسیا در برگرفته است. گروههای بنیادگرای یهودی در اسرائیل و دیگر نقاط جهان فعالتر شدهاند. هندوئیسم در برخی مناطق شکل بنیادگرایانهتری پیدا کرده است. پیروان بنیادگرای دین بودا هم روز به روز بیشتر و فعالتر میشوند.[۱۴] بنیادگرایی دینی نه تنها به دین معینی محدود نمیشود و از لحاظ جغرافیایی بسیار پراکنده است، بلکه از لحاظ پیروان و بسیج شوندگان نیز تنوع چشمگیری دارد. پژوهشهای مختلف نشان میدهد که از دیدگاه کلی نمیتوان رابطهای مشخص و معنادار میان سن، جنسی، خاستگاه طبقاتی و جایگاه اجتماعی پیروان جنبشهای بنیادگرای دینی پیدا کرد. این جنبشها بسیار متنوع هستند و معمولاً افراد گوناگونی پیر و جوان، فقیر و غنی، زن و مرد و سیاه و سفید به آنها میپیوندند[۱۵].
بنیادگراییها دست کم به سه طریق عمده با یکدیگر تفاوت دارند. تفاوت اول این است که آنها از ادیان مختلفی نشات گرفتهاند. گرچه تمامی ادیان موجد جنبشهای بنیادگرا یا از سنخ بنیادگرا بودهاند، اما امکان دارد که برخی ادیان به لحاظ تحولات بنیادگرایی، مستعدتر باشند یا موانع کمتری را فرا راه ظهور بنیادگرایی قرار دهند. در این مورد، اسلام و مسیحیت پروتستان را محتملترین مذاهب برای ایجاد سریع جنبشهای بنیادگرا دانستهاند، زیرا کتاب مقدس هر یک از آنها فقط شامل یک کتاب است، و نیز معتقدند که مؤمنان میتوانند مستقیما به عالم معنوی دستیابند، بی آنکه این دستیابی فقط در اختیار مراجع معتبر دینی باشد. تفاوت دوم این است که، بنیادگرایان در جوامع بسیار متفاوتی ظاهر میشوند و لذا میزان تأثیرگذاری و ماهیت جنبشهای بنیادگرا در اثر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جامعهای است که از آن برمیخیزند. و بالاخره تفاوت سوم اینکه، بنیادگرایان بر حسب آرمان سیاسیشان، با یکدیگر تفاوت دارند. این آرمانها به طور وسیعی در سه طبقه قرار میگیرند: بنیادگرایی دینی را میتوان به عنوان یک وسیلهی دستیابی به تجدید حیات کامل(جامعه) که از جاذبهی خاصی برای مردمان در حاشیه قرار گرفته یا تحت ستم برخوردار است،به شمار آورد، به عنوان راهی برای تحکیم موقعیت یک رهبر یا حکومت نامحبوب از طریق ایجاد یک فرهنگ سیاسی واحد؛ یا به عنوان وسیلهای در راستای تحکیم یک هویت ملی یا قومی.[۱۶]
بنیادگرایان در عین حال که وضع موجود را نامطلوب می دانند و آن را رد می کنند،الگویی از جامعه آرمانی خود عرضه می دارند.این الگو معمولا دربرگیرنده بازسازی یک گذشته خیالی طلایی مبتنی بر ارزش های بنیادی سنتی و دینی است. ولی آن ها در عرضه روایتی مقدس از گذشته غالبا گزینش عمل می کنند :انرژی آن ها به گزیشن ویژگی هایی صرف خواهد شد که هویت آن ها را به بهترین وجه تقویت کند . جنبش آن ها را منسجم کند .از مرزهای آن ها دفاع کند و اغیار را دور نگهدارد.[۱۷]
بنیادگرایی و مدرنیته
مدرنیته به معنای تجدد، نوین و تازگی می باشد، که اولین بار در آثار «ژان ژاک روسو» در قرن ۱۸ به کار رفت و بعد از وی در آثار بسیاری از نویسندگان آن عصر متداول گشت .مدرنیته در اصطلاح عبارت است از نوعی حالت و کیفیت، ویژگی و تجربه مدرن یا دوره مدرن، که بیانگر تازگی، بداعت و نو بودن زمان حال به عنوان گسست یا انقطاع از گذشته، و ورود به «آینده ای » در حال ظهور است . به مدرنیته سه ویژگی مشخص نسبت داده می شود:
۱٫تغییر مداوم در جامعه، قوانین و نهادها بر اساس شاخص های معین با حفظ اصول اساسی.
۲٫تغییر دائم در ساختارهای کهن جامعه و عقلانی ساختن همه ی امور. البته این توسعه ی عقلانیت شامل توسعه ی تمایزگرایی، تخصص گرایی و عام گرایی نیز می شود.
۳٫توسعه و ابداع مکانیسم ها و ضوابطی که منجر به فراهم شدن نهادهای مدنی متعدد بشود تا جامعه از درون بتواند به صورت خودکفا اداره شود (مثل وجود انجمن ها، احزاب سیاسی، سازمان ها و غیره).
مدرنیته دارای اصول و پایه هایی است که در ذیل به طور خلاصه عبارتند از
۱ . تجربه گرایی: یعنی توجه و اهتمام ویژه به شیوه تجربه برای مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی و انسانی، بدون توجه به امور فلسفی و برهانی .
۲ . انسان مداری: یعنی اعتقاد به محوریت انسان در تمام عرصه ها .
۳ . عقل گرایی: به این معنا که عقل مستقل از وحی و آموزه های الهی توان اداره زندگی بشر را دارد و انسان با استفاده از عقل خود قادر است تمام مسائل را درک نموده و به حل آنها بپردازد .
۴ . لیبرالیسم: به معنای آزادی خواهی خارج از چهارچوب دین .
۵ . رفاه و زندگی شهری: یعنی بالا رفتن سطح زندگی مادی و رفاه و اشاعه فرهنگ شهر نشینی .
۶ . رشد فناوری: توجه به رشد بی سابقه فناوری در تولیدات صنعتی و بروز شیوه های نو در تولیدات صنعتی .
۷ . دمکراسی یا برابر گرایی: یعنی باور به اینکه همه انسانها از هر نژاد و جنسیت و دین و مذهبی که باشند، از هر نظر مساویند .
۸ . سرمایه داری: توجه به نظام سرمایه داری و اقتصاد بازار آزاد .
۹ . فرد گرایی: یعنی اصالت فرد و اعتقاد به تقدم فرد بر جامعه .
۱۰ . سکولاریسم: یعنی حاکمیت فرد علمی و غیر دینی، و به تبع آن منزوی شدن اقتدار دینی از عرصه های اجتماعی، وبه طور کلی شیوع یک فرهنگ مادی و این جهانی .
در یک تعریف ساده و عام، بنیادگرایی بر مبادی و اصول نخستین و سنن بنیادینی تکیه می کند که در یک مکتب فکری و یا یک مذهب، با ارجاع به بنیان گذار به طور همه جانبه و برگشت ناپذیر، مورد قبول واقع می شود و هرگونه تفسیر تاریخی و نسبی را نسبت به این مبادی رد می کند .
بنیادگرایان وضع موجود را نامطلوب می دانند و تصویری ناپسند از آن عرضه می کنند.آن ها به ویژه ساختار فرهنگی حاکم بر جهان را به باد انتقاد می گیرند و فرهنگ جهانی را آماج حملات خود قرار می دهند .ویژگی بخش این فرهنگ جهانی همان تجدد است و به دلیل تجدد ستیزی به رسالت اصلی بنیادگرایان تبدیل می شود. بر اسن اساس از آن جا که تجدید پدیده ای جهانی است ، بنیادگرایی نیز جهانی می شود.[۱۸]
رسالت خطیر بنیادگرایان در مبارزه با فرهنگ جهانی و تجدد مستلزم سرسختی و سازش ناپذیری است .بسیاری از بنیادگرایان هرگونه سازش و مصالحه را تسلیم دربرابر دشمن می دانند.دشمنان آن ها معمولا چونان دشمنان خداوند یا شاید دشمنان حقیقت و اخلاق وانمود می شود که مدار با آن ها به هیچ وجه جایز نیست . به همین دلیل بنیادگرایان ارزش و اعتبار چندانی برای حقوق بشر، گفت وگو ، پلورالیسم، آزادی بیان ، تساهل و دیگر عناصر ویژگی بخش دمکراسی مدرن قائل نیستند.[۱۹]
خلاصه آن که بنیادگرایی ضد اصول مدرنیته مانند فردگرایی، عقل گرایی ، دنیاگرایی ، آزادی تساهل، دموکراسی، تکثرگرایی ، انسان مداری و نسبی گرایی است . در عوض از مطلق انگاری ، رمانتیک غیر عقلی، اقتدارگرایی ، حصر فرهنگی و نظارت اخلاقی جامعه حمایت می کند.
در خاتمه بهتر است این نکته را هم متذکر شد که برخی از پیامدهای مدرنیته همانند جهانی شدن و سکولاریسم هم به رشد فزآینده بنیادگرایی در جهان کمک می کنند.این دو مفهوم به طرز ویران کننده ای به هویت گروهی افراد حمله می کنند و بنیادهای تشکیل دهنده جامعه های کوچک که اکثر آن ها بر اساس دین تشکیل شده است را زیر سئوال می برد و همین باعث می شود که مکانیسم های دفاعی درون جامعه فعال شود. از یک طرف جهانی شدن بستر مناسبی برای توسعه بنیادگرایی فراهم کرده است .فرهنگ های ملی و محلی مختلف و درگیری آن ها با هم و واکنش هایشان با هم زمینه ساز بروز بنیادگرایی می شود.از طرفی دیگر با گسترش سکولاریسم ، ضد سکولاریسم هم دردنیا ریشه گرفت . از «سکولاریسم» برداشتها و تعریفهای گوناگونی صورت گرفته است و به طور خلاصه میتوان آن را کاستن از دامنه نفوذ و تاثیر دین در گسترههای جمعی حیات جوامع دانست. بنیادگرایی در مسیحیت و دیگر ادیان نیز به طور عمده در ستیز با سکولاریسم و محدود کردن نقش دین شکل گرفته است. یعنی تقابل میان خواست بخشی از پیروان یک دین برای سامان دادن به حیات گروهی یا اجتماعی بر پایه آموزههای آن، و شرایط کنونی حاکم بر مدرنیت که بر خلاف آن است.
جنبشهای دینی بنیادگرا با تأکید بر تنوع فرهنگی و لزوم توجه به زمینههای اجتماعی بومی و فرهنگهای متنوع محلی به مقابله با تحمیل شیوه مصرف سرمایهداری یا سبک زندگی غربی به جوامع محلی میپردازند و در واکنش به دنیوی شدن یا رویکرد سکولاریستی و مادیگرایانه مدرنیسم غربی، بر تکثرگرایی فرهنگی که چهره تشکیلدهنده فرهنگ متکثر جهانی است تأکید میورزند و اصطکاک و تنازع رویکردهای دینی را با تفاسیر جهانگرایانه، عامگرایانه، انحصارطلبانه و استیلاجویانه مدرنیستی از جهان ابراز میدارند. در چنین فضایی است که شاهد بازخیزی جنبشهای دینی بنیادگرا در عصر جهانیشدن هستیم بهگونهای که از رهگذر باز تدوین برنامههای سیاسی و ایدئولوژیک خود و بازسازی هویتهای جمعی خویش با توجه به زمینه جدید جهانی درصدد تقابل با رویکرد تمامیتخواه و مطلقانگارانه غربی برآمدهاند.[۲۰]
بنیادگرایی اسلامی
گرچه بنیادگرایی دینی نخستین بار در یک جامعه مسیحی شک گرفت ولی شدت تنوع و گسترش آن در جهان اسلام بسیار بیشتر از جوامع مسیحی بوده و در طول دو دهه اخیر انقلابی فرهنگی -دینی تقریبا همه جوامع اسلامی را فراگرفته است. اقلیت های مسلمان کشورهای غیر مسلمان هم معمولا به جنبش ها و گروه های بنیادگرا پیوسته اند. امروزه هم در جوامع توسعه یافته غربی هم درجهان سوم و هم در کشورهای تازه استقلال یافته گسترش بنیادگرایی اسلامی را می توان دید که گاهی به ستیزها و درگیری های خونین می انجامد.[۲۱]
بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک ایدئولوژی، دارای مؤلفهها، گزارهها و بنیانهای فکری – سیاسی خاصی است که آنرا از سایر ایدئولوژیهای رایج در قرن بیستم همچون لیبرالیسم، سوسیالیسم، ناسیونالیسم و مانند آن جدا میکند. بنیادگرایی اسلامی به رغم تعدد و تنوعاش در عرصه نظر و عمل در دنیای اسلام، بنیانهای فکری و سیاسی مشترکی دارد که عبارتند از: جامعیت و شمولیت دین اسلام، پیوند میان دیانت و سیاست، لزوم بازگشت به اصول و مبنای دین اسلام، برقراری حکومت اسلامی، داشتن برنامه و راهبرد عملی برای گذر از وضع نامطلوب غیر اسلامی به وضع مطلوب اسلامی. بر این اساس، بنیادگرایی اسلامی تفسیری جدید و مغایر با قرائت مدرنیته از روابط میان انسان، خداوند و جامعه ارائه میدهد تا سعادت دنیوی و اخروی بشر را تأمین کند.[۲۲]
بنیادگرایی اسلامی در ابتدا یک واکنش تدافعی بود ، در مقابل آن چیزی که مدرنیته سوار بر کشتی استعماری بر منطقه خاورمیانه فرود آورده بود. معمولاً در تاریخ بیداری جوامع اسلامی از دو گرایش عمده و اساسی یاد می شود که هریک به نوبه ی خود در نوزایی تفکر اسلامی سهمی به سزا دارند. یکی از این دو گرایش متعلق به سیدجمال الدین حسینی اسدآبادی بوده و دیگری از آنِ حسن البناء بنیانگذار جمعیت اخوان المسلمین مصر است. آنچه در کانون توجه و التفات سیدجمال وجود داشت، توجه به مبانی معرفتی نوزایی مسلمین و تحول در زیرساخت ها و شالوده ی فکری ایشان بود. و حال آنکه جوهره و مضمون حرکت حسن البناء، عمدتا بازیابی «هویتِ» جوامع اسلامی با تکیه بر سنت سلف و احیای مدل سیاسی ـ اجتماعی عصر صدر اسلام به شمار می آید. در حالی که گرایش اول بر تحول مضامین سنگواره شده ی اسلامی و تطبیق آن با مقتضیات دوران جدید، همت می گمارد، اما گرایش دوم بر احیای ظواهر و مظاهر سنتی اسلام و بازآفرینی «رویه ی سلف» تأکید می نماید. از این رو می توان گرایش دوم را بنا به تعابیر رایج در جامعه شناسی سیاسی، گرایش «رجعت طلب» و گرایش اول را گرایش «ترقی خواه» نام نهاد.بنابراین اندیشمندانی؛ چون ابوالاعلی مودودی، سید قطب و حسن البناء ـ و به طور کلی مؤسسان و وابستگان جمعیت اخوان المسلمین ـ همگی نمایندگان گرایش دوم محسوب می شوند. این نوع گرایش در مصطلحات رایج سیاسی، «بنیادگرا» نامیده می شود.[۲۳]
در تصاویر نسبتا همسانی که بنیادگران از وضع موجود عرضه می کنند سرتاسر جهان غیر اسلام را پلیدی،بی بندو باری ، بی اخلاقی تساهل افراطی فراگرفته است. از دیدگاه آن ها این دارالکفر زیر سیطره فرهنگی جهانی است که سنت ها را تضعیف می کند، ارزش هایی کاملا غیردینی و غیر اخلافی را رواج می دهند و به فساد، خشونت، خودخواهی ، لذت جویی و فردگرایی دامن می زند. درباور بنیادگرایان این فرهنگ جهانی کفرآمیز نه تنها سرزمین های غیر اسلامی بلکه دنیای اسلام را هم آلوده کرده است. تهاجم فرهنگی همراه با بی تدبیری و خودباختگی های حاکمان جوامع اسلامی ، نفاق و تفرقه فزاینده میان مسلمانان و گرایش و شیفتگی اقشار و گروه های مختلف به فرهنگ و تمدن بیگاه جهان اسلام را چنان منحط کرده اند که به جامعه جاهلی پیش از اسلام شباهت دارد و متمایز کردن مسلمان و غیر مسلمان دشوار است پی در واقع نه غیر مسلمانان یا مسلمانان بلکه کل بشریت در گمراهی و جهل قرار دارد.[۲۴]
بر پایهی ایدئولوژیهای بنیادگرایانه اسلامی، راه رستگاری را فقط باید در فرهنگ و تاریخ اسلام جست و جو کرد. نخستین گام در این راه، مبارزه و جهاد علیه جهل و مفاسد اجتماعی و فرهنگی منحط بیگانه در سرزمینهای اسلامی است تا همه چیز اسلامی شود و سیاست برای همیشه در خدمت دین قرار گیرد. در این جنگ مقدس، مسلمانان باید هر گونه تعلق ملی و قومی را که از عوامل اصلی نفاق است کنار گذاشته، به تابعیت امت اسلام در آیند. آمادگی برای شهادت و فداشدن نیز شرط مهم دیگر انجام این رسالت الهی است.
پس از آنکه جهان اسلام از هر گونه پلیدی، فساد، بیاخلاقی و فرهنگ بیگانه پاک شد و جامعهای واقعاً اسلامی پدید آمد، نوبت به بلاد غیراسلامی میرسد. این بار دنیای اسلام برای نجات بقیهی انسانها به پا میخیزد و مردان خدا برای ستیز با کفار به میدان میآیند. هنگامی که این جهاد با موفقیت به پایان برسد، تضاد بین دارالاسلام و دارالکفر از میان بر میخیزد و جامعهی جهانی راستین شکل میگیرد که با الگوبرداری از نخستین جامعه و حکومت اسلامی زمان پیامبر اسلام بازسازی و اداره خواهد شد.
از نظر بنیادگرایان اسلامی اسلام صرفا مجموعه ای از مفاهیم ، مبانی و افکار نیست بلکه نظام جامع، کامل و فراگیری است که تمام شئون بشری را شامل می شود و برای رفع خواسته های آدمی برنامه دارد. اسلام از دید آن ها امری خصوصی و معطوف به عرصه معنوی نیست؛ بلکه مربوط به همه ابعاد زندگی ، خواه مادی و روحی و خواه فردی و اجتماعی است . دین طرح وشیوه ای برای زندگی فردی و جمعی بشر است که سعادت و بهروزی او را تامین می کند.[۲۵]
در این جامعهی جهانی اسلامی همهی انسانها با اسلام هویت خواهند یافت. برای دستیابی به هویت اسلامی مورد نظر نوعی ساختارشکنی دوگانه ضروری است. اولاً کنشگران اجتماعی، چه به عنوان فرد یا عضو گروه قومی یا شهروند یک دولت- ملت باید از خود به عنوان سوژه ساختارشکنی کند و زنان هم تسلیم و تابع مردان باشند. از این دیدگاه تنها در چارچوب امت است که فرد میتواند کاملاً خودش باشد و در کنار برادران ایمانی خود که حمایت، وحدت و معنا و آرمانی مشترک فراهم میکنند قرار گیرد. ثانیاً، دولت- ملت هم باید هویت خود را نفی و در دولت اسلامی مستحیل شود[۲۶]بنیادگرایی اسلامی به نوعی عدم تمایز میان دین وسیاست متکی است. اگر اسلام برنامه و طرحی کامل است؛اجتماع و سیاست نیز نمی تواند از حوزه صلاحیت و شمولیت آن برکنار باشد[۲۷] این در مقابل ایده غربی سکولار قرار می گیرد.نیادگرایی اسلامی، سکولاریسم را ره آورد تمدن جدید و غرب می داند و گسترش آن ر در دنیای اسلام، محصول فعالیت و تلاش های کشورهای استعمارگر غربی معرفی می کند.کشورهایی که باطرح این اندیشه سودای تسلط بر کشورهای اسلامی را داشتند . غربی ها زمای که قدم به سرزمین های اسلامی نهادند ، ایده جدایی دین از سیاست را همراه خود آوردند.
آن چیزی که می توان روح حاکم بر بنیادگرایی اسلامی دانست ،اندیشه «بازگشت به گذشته »است این فکر زمانی اعتبار و اهمیت بلامنازعی پیدا کرد که طرح و برنامه های اصلاح طلبان و روشنفکران مختلف اعم از ملی گرا، مارکسیست، لیبرالیست و …که پس از خروج استعمار از جهان اسلام کوشیدند براساس الگوهای مبتنی بر افکار و اندیشه های غربی جامعه تازه آزاد شده خود را آباد سازند شکست خورد و زمینه به قدرت رسیدن حکومت های نظامی و….را فراهم آورد.[۲۸] شکست و ناکارآمدی الگوهای غربی در رشد و توسعه واقعی به شکست الگوهای سیاسی (لیبرالیسم،سرمایه داری،دموکراسی پارلمانی و…) و نهادینه شدن چنین مفاهیمی در بی مردم و تبدیل شدن آن ها به نمونه های غربی منجرشد به گونه ای که خشم و غضب مردم به اوج رسید و این گونه بود با نقد و بررسی ایدئولوژی غربی به انتقاد از نظام های سیاسی حاکم و گفتمان سیاسی آن پرداختندو خواهان بازگشت به فرهنگ وتمدن اسلامی شدند. مفهوم ناکارآمدی غرب در منطق جنبش اسلامی برای توجیه بازگشت به اسلام استفاده شد.
ماجرای فلسطین اشغالی و اسرائیل هم نقش عمده ای در شکل گیری بنیادگرایی اسلامی داشت. شکستی که در سال ۱۹۶۷ به وقوع پیوست ، منجر به عقده خود کم بینی بین اعراب و مسلمانان شد.جنگ با اسرائیل در سال ۱۹۶۷ یک زنگ خطر جدی بود که در بین ملت ها ، مخصوصا بعد از اشغال سرزمین های مقدس به صدا درآمد، به گونه ای که شعارهای نظام را از بین برد و همه این شکست ها را عذابی از ناحیه خدا برای کلیه نظام های مادی بشری دانست.از این رو، تعداد مسلمانانی که به ضرورت دین اسلام ، به حکومت اسلامی به جای حکومت های قومی ومنطقه ای ایمان آورده بودند روبه افزایش نهاد. در این جنگ ، اسرائیل بیش از آن که یک حکومت غاصب محسوب شود.حکومتی انگاشته می شد که بر اساس عقیده و دی بنیان نهاده شده است و لذا مبارزه با آن ،جز با سلاح عقیده و دین امکان پذیر بود[۲۹]
مفهوم بنیادگرایی اسلامی در جالی که جنبش ها و گروه های اسلام گرا در سراسر جهان اسلام جان تازه ای به خودگرفتند، با پیروزی انقلاب اسلامی به اوج خود رسید.این جریان با فروپاشی نظام دوقطبی و سقوط نظام کمونیستی شوروی به ویژه پس از حملات ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱ به آمریکا، سرعت فراوانی یافت زیرا عده ای همانند هانتیگون و برنارد لویس این مساله را مطرح کردند که منازعه آینده جهان بین اسلام و غرب خواهد بود. دو نظام تمدنی و فرهنگی که به خاطر اصول و ایده های گوناگون و متضادشان قادر به تحمل و هضم عناصر یکدیکر نیستند .در این چارچوب ، اغلب از بنیادگرایی اسلامی به عنوان دشمن و تهدید غرب یاد می شود.[۳۰]یادمان باشد که بنیادگرایی اسلامی عمل گراست و خصلتی پیکار جو دارد زیرا برقراری حاکمیت الهی و پایان دادن پیکار جو دارد؛ زیرا برقراری حاکمیت الهی و پایان دادن به وضع غیر اسلامی جوامع را مستلزم فعالیت ، کوشش و تلاش فراوان فرض می کند.بدون کوشش و تلاش ، امید به برقراری حکومت اسلامی و بازسازی جامعه بر اساس دین ، خیالی واهی است ؛ زیرا نظام فاسد و غیر اسلامی حاکم به راحتی متقاعد نمی شود که از قدرت کناره گیری کرده و جای خود را به ایده های سالم اسلامی دهد. به نظر بنیادگراهای اسلامی ،تلاش برای استقرار وضع اسلامی وظیفه ای از سر تکلیف دینی است؛ زیر خداوند درنهایت خواهان حاکمیت خود بر روی زمین است و این وظیفه بر عهده مومنان است.[۳۱]
به عنوان جمع بندی ریشه های ظهور بنیادگرایی اسلامی را می توان در این ۱۲ عامل جست وجو کرد
۱-مخالفت با مدرنیته یا بخشی از آن و بازگشت به اصول اولیه
۲-لزوم بازسازی جامعه و عمل گرایی شدید
۳-ترس غربی شدن فرهنگ اسلامی با توجه به مداخله مستقیم غرب در سرزمین های اسلامی
۴-بحران متعدد اجتماعی
۵- بحران هویت
۶-بحران مشروعیت نخبگان
۷-ضعف نظامی و شکست های پی درپی از اسرائیل
۸-شکاف های طبقاتی
۹-حکومت های خودکامه
۱۰-نبود نهاهای و بنیان های مردم سالارانه مدرن و سنتی
۱۱-اوج گرفتن باورهای دینی
۱۲- عوامل خارجی
نتیجه گیری
عنوان این مطلب بنیادگرایی را بازگشت به جلو دانسته شده.، این یک بازی لغوی و کلمات صرف نیست. بنیادگرایان به سودای بازگشت به عصر طلایی دین را در سر دارند و با همین فکر است که آینده را می سازند و به پیش می روند.آن ها آینده را به شکل گذشته ترسیم می کنند .این شکل تشکیل حکومت به شیوه ای که در کتاب مقدس آماده است در بنیادگرایی دینی از همه اشکال بنیادگرایی شکل ملموس تری دارد. چرا که در میان همه ادیان اصلی جهان ، تنها اسلام است که در زمان پیامبر خود به حکومت رسیده و برای همین است که این دین علاوه به احکام اخلاقی ، احکام اجرایی هم دارد و هم برای آسمان برنامه دارد و هم برای زمین…در متون اسلامی و آیات قرآنی از نهادی به نام «امت اسلامی » نام برده می شود. این امت اسلامی وظیفه دارند که در راه خدا جهاد کنند و اقتصاد خود را بر مبنای احکام اسلامی نظم دهند و اینجاست که دین نمی تواند حالت فردی به خود بگیرد ، از نگاه بنیادگرایان !
منابع
کتاب ها
۱-آرمسترانگ ، کارن ، بنیادگرایی؛ پیکار در راه خدا در یهودیت ، مسیحیت و اسلام ، مترجم:کیانوش حشمتی ، انتشارات حکمت ، ۱۳۹۶
۲-موصللی ، احمد، مبانی نظری بنیادگرایی ، مترجم :محمدرضا آرام ،پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۸۸
۳-گل محمدی، احمد جهانی شدن فرهنگ، هویت ،تهران: نشر نی.۱۳۸۶،نسخه الکترونیکی
۴-کاستلز، مانوئل،عصر اطلاعات ، مترجم :حسن چاووشیان ، تهران، طرح نو ، ۱۳۸۰
۵-. ای ایتر، دیوید، اعتراض سیاسی و تغییر اجتماعی، ترجمه محمدرضا سعید آبادی، تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۸۰،
۶- هی وود؛ اندرو؛ درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، وزارت خارجه، ۱۳۷۹
۷- دهشیری، محمدرضا، دین و جهانیشدن،تهران، مرکز ملی مطالعات جهانیشدن،۱۳۹۳
مقاله ها
۱-خسروی، غلامرضا؛درآمدی بربنیادگرایی اسلامی ،تهران ،فصلنامه مطالعات راهبردی،۱۳۸۴
۲-لک زایی ، مهدی،سربرآستان بنیادها،گزارشی از پروژه دانشگاه شیگاگو، تهران،دوماهنامه اخبار ادیان،۱۳۸۲
[۱] خسروی غلامرضا ،۱۳۸۴،ص ۱۲۴
[۲] همان
[۳] آرمسترانگ ،کارن ،۱۳۹۶،ص ۲۰
[۴] همان ص۲۸
-[۵] همان ص ۲۵
[۶] -لک زایی ، مهدی، ۱۳۸۲،ص ۶۶
[۷] -همان
[۸] همان
[۹]– http://pajoohe.ir/%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C__a-33197.aspx
[۱۰] کل محمدی ، احمد، ۱۳۸۶،
[۱۱] – ای ایتر، دیوید،۱۳۸۰
[۱۲] کاستلز، مانوئل ، ۱۳۸۰،ص ۳۰
[۱۳] لک زایی ، مهدی ، ۱۳۸۲، ص ۶۶
[۱۴] کل محمدی ، احمد، ۱۳۸۶، ص۲۶۸
[۱۵] همان ،ص ۲۶۹
[۱۶] – هی وود؛ اندرو،۱۳۷۹ ص ۵۱۶
[۱۷] گل محمدی ، احمد، ۱۳۸۶ ص ۲۷۱
[۱۸] کل محمدی احمد، ۱۳۸۶،ص ۲۷۱
[۱۹] همان ۲۷۲
[۲۰] دهشیری محمدرضا،۱۳۹۳،مقدمه
[۲۱] گل محمدی ، احمد ، ۱۳۸،ص ۲۸۲
[۲۲] خسروی ، غلامرضا ، ۱۳۸۵
[۲۳] http://www.alwahabiyah.com/fa/Question/View/135903/%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C-%D9%88-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%A2%D9%86
[۲۴] کل محمدی، احمد ، ص ۲۸۴
[۲۵] خسروی ، غلامرضا ۱۳۸۵
[۲۶] گل محمدی ، احمد،ص ۲۸۵
[۲۷] خسروی ، غلامرضا ۱۳۸۵
[۲۸] موصللی ، احمد،۱۳۸۸،ص۵
[۲۹] موصللی ، احمد ۱۳۸۸، ص ۱۸
[۳۰] خسروی ،غلامرضا، ش۳۸۴ ص ۱۲۲
[۳۱] خسروی ،غلامرضا، ش۳۸۴ ص ۱۲۵