درباره توماس مان؛ نویسنده کتاب بودنبروک ها/کاوشگرِ روح بورژوازی

توماس مان (متولد ۶ ژوئن ۱۸۷۵؛ مرگ ۱۲ آوگوست ۱۹۵۵)، رمان‌نویس و جستارنویس آلمانی که رمان‌های اولش -«بودنبروک‌ها» (۱۹۰۰)، «مرگ در ونیز» (۱۹۱۲)، و «کوه جادو» (۱۹۲۴)- نوبلِ ادبیات ۱۹۲۹ را برایش به ارمغان آورد، بعد از کارِ باری‌به‌هرجهتی در یک دفتر بیمه، و کارِ ویراستاری در هفته‌نامه طنزِ «Simplicissimus»، خود را وقف نوشتن کرد، کاری که برادر بزرگ‌ترش، هاینریش، پیش‌تر کرده بود. قصه‌های اول او، در مجموعه‌ای با عنوان «آقای فِریدمَنِ کوچک» (۱۸۹۸)، بازتاب زیبایی‌باوری دهه ۱۸۹۰ است که البته با تأثیر از فلسفه شوپنهاور و نیچه، و موسیقی واگنِر عمق می‌گیرد، کسانی که مان همواره به دِینِ عمیق، و البته ناپیدای خود به آنها اقرار می‌کرد. اکثر قصه‌های اول‌ِ او بر مسئله هنرمند خلاق متمرکز می‌شوند، که خود را وقف فرم می‌کند و با این کار به بی‌معنایی هستی اعتراض می‌کند، تضادی که مان آن را به تضاد میان روح و زندگی تعمیم می‌دهد. او، در عین ابراز همدلی با این‌ قبیل تضاد‌های هنری که خود توصیف می‌کرد، از این نکته آگاه بود که عالَم تخیل عالمِ باورپذیرسازی است، و مضمون قرابت هنرمند و شارلاتان پیشاپیش به آن راه یافته است. علاوه بر آن، شکلی از حسرت‌خواری برای زندگی عادی بی‌مسئله هم در آثار او دیده می‌شد. این تضاد‌ها کامل‌ترین شکل بیان خود را در اولین رمان او، «بودِنبِروک‌ها» (۱۹۰۱)، می‌یابد که مان ابتدا در نظر داشت یک داستان بلند باشد که در آن پسر یک خانواده بورژوا درگیر تجربه حقایق متعالی موسیقی واگنِر می‌شود، و این تجربه اراده زندگی را در او نابود می‌کند. این رمان، بر چنین مبنایی، قصه این خانواده و تجارت‌خانه‌‌ را طی چهار نسل شکل می‌‌بخشد، و نشان می‌دهد که چگونه گرایشات هُنری در نسل بعدی خانواده در عین آنکه آنها را به افراد نامناسبی برای زندگی پرجنب‌وجوش تجاری بدل می‌کند، شور زندگی را هم در آنها تحلیل می‌برَد. مان در بودِنبِروک‌ها، چه‌بسا علی‌رغم میل خود، مرثیه سوزناکی برای فضایل بورژوازی کهن ساز کرد.
در ۱۹۰۵ مان با کاتیا پِرِنس‌هایْم ازدواج کرد. حاصل این ازدواج شش فرزند بود که بچه‌های شادی بودند. شاید همین شادی، مان را به جایی کشاند که، در «والاحضرت» (۱۹۰۹)، گونه‌ای قصه پریان در باب آشتی «فرم» و «زندگی» تدارک ببیند؛ در باب زوال اقتدار فئودالی و قدرت‌‌یابیِ سرمایه‌داری مدرن آمریکایی. با این حال، او در ۱۹۱۲، با «مرگ در ونیز»، یک شاهکار تلخ و غم‌زده، به ایده تنگناهای تراژیک هنرمند بازگشت. شخصیت اصلی این داستان نویسنده برجسته‌ای است که با انضباط در سبک و ترکیب‌بندی مانع از «فروپاشی» حساسیت عصبی خود ‌شده؛ او برای تمدد اعصابِ پس از کار زیاد و خستگی‌ به ونیز می‌رود و با شیوع بیماری وبا در این شهر، خود را تسلیم دلباختگی و تمنای مرگ می‌‌کند. نمادهای شهوت (eros) و مرگ، طرح ظریفی در دل غنای احساسی این قصه می‌تنند که به‌سان حسن‌ختامی بر یک دوره از کار مان ظاهر می‌شود.
شروع جنگ جهانی اول از طرفی میهن‌پرستی تندوتیز مان را تحریک کرد، و از طرف دیگر وقوف به تعهد اجتماعی هنرمند را در او بیدار کرد. برادرش، هاینریش، یکی از معدود نویسندگان آلمانی بود که در اهداف جنگ‌طلبانه آلمانی تردید کردند، و نقد او به اقتدارگرایی، توماس را از جا به در برد تا حمله تندوتیزی علیه نویسندگان جهان‌‌‌وطن ترتیب بدهد. مان در ۱۹۱۸ یک رساله سترگ سیاسی، با عنوان «تأملات یک فرد غیرسیاسی»، منتشر کرد که در آن کل خلاقیت ذهنی او بر توجیه حکومت اقتدارگرا در ضدیت با دموکراسی، و توجیه عقل‌ستیزی خلاق در ضدیت با عقل‌باوری «سطحی»، و توجیه فرهنگ روحانی در ضدیت با تمدن اخلاق‌باور متمرکز شده بود. این اثر به سنت «محافظه‌کاری انقلابی» تعلق داشت که به ‌دست متفکران آلمانی ناسیونالیست و ضددموکرات قرن نوزدهم، پُل آنتُون دی لاگارد و هُوستُون اِستوارت چَمبِرلِین، از مبلغین برتری نژاد «ژرمن»، به‌جانب ناسیونال سوسیالیسم سوق داده شد؛ و مان بعدتر آن ایده‌ها را انکار کرد.
با تأسیس جمهوری (وایمار) آلمان در ۱۹۱۹، مان به‌تدریج در دیدگاه خود تجدیدنظر کرد؛ مقالات «گوته و تولستوی» و «جمهوری آلمانی»، نمایانگر حمایت آمیخته به تردید او از اصول دموکرات بود. و این دیدگاه تازه‌ای بود که در رمان «کوه جادو» تشریح شد. مضمون این رمان از دل دست‌مایه‌ها‌ی قبلیِ مان درمی‌آید: یک مهندس جوان، هانس کاستُورپ، در یک آسایشگاه مسلولین در شهر داووسِ سوئیس با پسرعموی خود دیدار می‌کند، از زندگیِ عملی دست می‌کشد و تسلیم جذابیت‌های سرشار بیماری، درون‌گرایی، و مرگ می‌شود. ولی این آسایشگاه مسلولین بدل به بازتاب معنویِ امکان‌ها و مخاطرات دنیای بالفعل می‌شود. در پایان، به ‌شکلی ناباورانه ولی انسانی، کاستُورپ تصمیم می‌گیرد به زندگی ادامه بدهد و به مردم خود خدمت کند: تصمیمی که مان آن را «وداع با همدلی‌ها، اشتیاق‌ها، و وسوسه‌‌های پرمخاطره بی‌شماری که روح اروپایی مستعد آن است» می‌‌خوانْد. مان در این اثر عظیم با بصیرتی چشمگیر انتخاب‌های سرنوشت‌سازی را صورت‌بندی می‌کند که اروپا با آنها روبه‌رو است. از آن زمان به بعد، تلاش خیال‌پردازانه مان به رمان معطوف شد، و به‌ندرت داستان‌‌ بلند شخصی جذابی مثل «افسوس‌های پیش‌رَس» (۱۹۲۵) در آن میان شکل گرفت، یا «ماریو و جادوگر» (۱۹۲۹)، داستان بلندی که ماهیت فاشیسم را در قالب شخصیت یک شعبده‌باز ژولیده مریض‌احوال نمادپردازی می‌کند. در ۱۹۳۰ او سخنرانی شجاعانه‌ای با عنوان «رجوع به عقل» در برلین ایراد کرد و درخواست تشکیل جبهه واحدی متشکل از بورژوازی فرهنگی و طبقه کارگر سوسیالیست را مطرح کرد؛ جبهه‌ای که با تعصب غیرانسانی ناسیونال‌ سوسیالیست‌ها مقابله کند.
وقتی هیتلر در اوایل ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان شد، مان و همسرش، در تعطیلات خود در سوئیس بودند و پسر و دخترشان در مونیخ آنها را باخبر کردند و توصیه کردند که برنگردند. او برای چند سال در سوئیس، در حومه زوریخ، سکنی گزید. او به سفرهای زیادی رفت، و طی سخنرانی‌های گردشی‌اش دیداری از ایالات متحده داشت و سرانجام، در ۱۹۳۸، در آنجا اقامت گزید. در ۱۹۳۶ تابعیت آلمان از او سلب شد؛ در همان سال دانشگاه بُن دکترای افتخاری خود را که در ۱۹۱۹ به مان اعطا شده بود پس گرفت (که در ۱۹۴۹ دوباره به او اعطا شد). او از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۴ تبعه چکسلواکی بود، و در ۱۹۴۴ تبعه ایالات متحده شد. در ۱۹۵۲ او بار دیگر در حومه زوریخ ساکن شد. آخرین مقالات مهم او -در باب گوته (۱۹۴۹)، چخوف (۱۹۵۴)، و شیلِر (۱۹۵۵)- فراخوان‌های تأثیرگذاری در باب مسئولیت اخلاقی و اجتماعی نویسندگان‌‌اند. مان با «دکتر فاستوس»، که نگارش آن در ۱۹۴۳، در تاریک‌ترین دوره جنگ، آغاز شد، سیاسی‌ترین رمان خود را، به‌ لحاظ اشارات صریح و مستقیم، نوشت. قصه این اثر زندگی یک آهنگ‌ساز آلمانی، آدریان لیوِکون، متولد ۱۸۸۵، است که در ۱۹۴۰ بعد از ۱۰ سال ابتلا به اختلال مَشاعر می‌میرد. او، این شمایل تک‌افتاده منزوی، با موسیقی‌اش تجربه‌‌ خود از زمانه‌ را «به بیان درمی‌آورَد»، و محتوای تصنیف‌های لیوِکون محتوای فرهنگ آلمانی طی دو دهه قبل از ۱۹۳۰ است -به‌بیان دقیق‌تر، حکایت شکست انسان‌باوری سنتی، و پیروزی آمیزه هیچ‌انگاری پرآب‌وتاب و بدوی‌گرایی وحشیانه؛‌ که آن انسان‌باوری را تحلیل می‌برند. این اثر تنظیمی از نسخه قرن شانزدهمی غم‌نامه دکتر فاستوس بر‌اساس افسانه فاوست است؛ کسی که زمانی، با کمال امیدواری، عهدی با شیطان بسته، ولی در انتها به‌ دل ناامیدی سقوط می‌کند. با این حال، کورسوی امید این اثر تیره و بدبینانه، که در آن تراژدیِ فردیِ لیوِکین، از خلال اظهارات راوی اثر، زایْت‌بِلُوم، به‌ نحو ظریفی در پیوند با ویرانیِ آلمان در جنگ قرار می‌گیرد، دقیقا در همان اندوه اثر نهفته است.
«گناهکار مقدس» (۱۹۵۱) و «قوی سیاه» (۱۹۵۳)، گذشته از سبک کمال‌یافته‌ و استادانه‌شان، نمایانگر تمدد اعصابی پس از فشردگی و شدت رمان «دکتر فاستوس»‌اند. حسن ختام آثار خیال‌پردازانه مان، «اعترافات فِلیکس کرول»، «مردِ مطمئن» بود، قصه‌‌ای سبک، و در غالب لحظات خنده‌دار، مردِ مطمئنی که با اجرای نقشی که آدم‌ها از او انتظار دارند، مورد لطف و محبت آنها واقع می‌شود.
سبک مان به‌دقت ساخته و پرداخته، و سرشار از ارجاعات است، که با شوخی، کنایه، و نقیضه‌پردازی‌هایی در قالب هزل و هجو غنا یافته است؛ ترکیب‌بندی‌های او ظریف و واجد لایه‌های بسیارند، که هم به‌ نحو درخشانی واقع‌گرایانه‌اند، و هم به لایه‌های عمیق‌تر نمادپردازی راه می‌برند. تمایل او به اینکه با ارائه چشم‌اندازی کنایی‌ از شخصیت‌ها آنها را در فاصله‌ از خود قرار بدهد، گاه او را با اتهام بی‌عاطفگی مواجه کرده است. با این حال، او به این نکته آگاه بود که سادگی و احساساتی‌گری مستعد و مهیای دستکاری و دخل ‌و تصرف از جانب قدرت‌های سیاسی و ایدئولوژیک‌اند. نهایتا، با وجود پیچیدگی‌های دقیق و استادانه جسته‌گریخته آثار او، نگرانی پرمهر‌ و پرشور بنیادی ‌‌او در قبال نوع بشر از چشم خواننده آزموده‌ دور نمی‌ماند.
مان بزرگ‌ترین رمان‌نویس آلمانی قرن بیستم بود، و در اواخر حیاتش آثارش، چه داخل و چه خارج از آلمان، در مرتبه آثار کلاسیک قرار گرفتند. ساختار ظریف و دقیق رمان‌ها و داستان‌‌های کوتاه‌تر او پایه‌گذار گونه‌ای کندوکاو مُجدانه و خیال‌پردازانه در ماهیت فرهنگ بورژوازی غربی بودند، که در آن آگاهی آزارنده بورژوازی از بی‌ثباتی خود، و فروپاشی قریب‌الوقوع خود، با تقدیر از دستاوردهای معنوی‌ این طبقه تعدیل می‌شود. مجموعه‌ای از مسائل به‌هم‌پیوسته این مضمون مرکزی را در بر می‌گیرد که در فرم‌های متفاوت تکرار می‌شود -رابطه ایده و واقعیت، رابطه هنرمند و جامعه، پیچیدگی واقعیت و پیچیدگی زمان، وسوسه‌‌‌‌های روح، شهوت، و مرگ. درگیری خیالی و عملی مان با فجایع اجتماعی و سیاسی عصر خود بصیرت تازه‌ای نصیب او کرد که به آثارش غنا و سویه‌های مختلف ‌بخشید.

رُوی پاسکال . ترجمه‌ پیمان چهرازی

منبع روزنامه شرق

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «قاپ قمارخونه‌است»

سایت بدون- قاپ یکی از ۲۶ استخوان پای گاو و گوسفند است که به شکل …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *