سایت بدون- «پول و احترام» تمام آنچه بود که اسکورسیزی برای ساخت فیلمی از این دست نیاز داشت و نتفلیکس، این غول رسانهای هزاره جدید، تمام و کمال آن را در اختیار او قرار داد تا رفقای خوب بعد از مدتها دوباره به خیابانهای پایین شهر بازگردند. فیلمنامه به قلم «استیون زیلیان» از روی رمانی آمریکایی، به نام «شنیدهام خانهها را رنگ میکنی» نوشته چارلز برنت اقتباس شده که نخستینبار در سال ۲۰۰۴ توسط استریتفورس پرس منتشر شده است. رمان، داستان زندگی «فرانک شیرَن» مشهور به «مرد ایرلندی» و ورود او به دنیای مافیا را بررسی میکند. داستان از این قرار است که در دهه ۱۹۵۰ شیرن راننده کامیون حمل گوشت بر اثر اتفاقی با «راسل بوفالینو» از سران مافیا مواجه میشود و رابطه خود را با او افزایش میدهد. او در قامت یک مزدور شروع به قتل برای بوفالینو میکند و اینگونه در ساختار مافیا رشد کرده و بالا میرود و خود به یکی از افراد ردهبالای این سازمان تبدیل میشود. در این میان او بهواسطه بوفالینو، با «جیمی هوفا» رئیس یکی از قویترین اتحادیههای کامیونداران آشنا میشود اما حوادث در ادامه به گونهای رقم میخورد که فرانک بین این دو نفر قرار میگیرد و باید دست به انتخابی بزرگ بزند. فیلم داستان سقوط است؛ تمی که میتوان در فیلمهایی همچون «همشهری کین» اثر اورسن ولز یا از نمونههای جدیدتر «خون به پا میشود» ساخته پل توماس اندرسون یافت اما با یک تفاوت، این فیلم درباره سقوط مردی است که پیش از این سقوط کرده است. شیرن که در جنگ دوم جهانی جنگیده بود، جایی در مصاحبه با برنت عنوان کرده که بارها بر خلاف کنوانسیون ژنو عمل کرده: «آنقدر اسیر کشته بودم که از خودم بدم میآمد». او از نظر اخلاقی همه چیز را از دست داده بود، خودش در مصاحبه عنوان کرده «هیچ تردیدی در آنچه باید انجام میدادم نداشتهام». اسکورسیزی همان ابتدا به تماشاگر باهوش، پایان داستان را نشان میدهد و هدفش در ادامه نمایش چگونگی اوج دوباره و انجام این سقوط است. رابرت دنیرو که از ۱۹۹۵ و بعد از بازی در «کازینو» دیگر در هیچ فیلمی از اسکورسیزی بازی نکرده بود و تمام این سالها بهخاطر بازی در نقشهای بیکیفیت نقد شده بود، بار دیگر روزهای اوج کارنامه بازیگری خود را که از بازی در فیلمهای اسکورسیزی داشت تکرار میکند. اما جدا از چشمهای بیروح او در این فیلم، نکته قابل توجهی که درباره کاراکتری که او بازی میکند وجود دارد، این است که شیرن هر چقدر هم دست به عمل میزند، گویی همچنان منفعل است. نوعی محافظهکاری در رفتار او و حتی حرف زدنش دیده میشود و کمی در سطح میماند. از معدود دفعاتی که شخصیت او کمی عمق پیدا میکند، میتوان به معدود صحنههای پیش از مواجههاش با هوفا در پایان پرده دوم اشاره کرد؛ جایی که شک، شخصیتش را در چشم تماشاگر عمیقتر میکند. نقطه مقابل دنیرو در این فیلم پاچینو است. این تقابل در حد و اندازههای مخمصه مایکل مان نیست و پاچینو جلوتر از دنیرو حرکت میکند و صحنه هر جا که پاچینو در آن حضور دارد از آن او است. او برونگرایی خود را با صدا، دست و چشمهایش فریاد میزند و بهتر است بگویم او در این فیلم درخشان است و این افسوس را یادآور میشود که چرا در تمام این سالها او و اسکورسیزی همکاری نداشتهاند. «جو پشی» دیگر بازیگر فیلم هم دیگر آن شخصیت حرافی که میشناختیم نیست. بیتفاوتی، سکوت، آرام صحبت کردن به شکلی که گویی نیازی به بلند حرف زدن نباشد، بازی با چشمها و… از پشی یک پدرخوانده مقتدر ساخته است و خبری از آن بازیگر ریزه میزه بانمکی که سابق بر این میشناختیم نیست. او که سالها در هیچ فیلمی بازی نکرده بود، در این فیلم بدرستی در جایگاه خود قرار میگیرد. بر خلاف ساختهای چون «کازینو»، اسکورسیزی در این فیلم از رموز هرمنوتیکی گذشته و با رموز معنایی کار میکند، جدا از بینمتنی بودن فیلم اگر رمز فرهنگیای هم هست ارجاع به ساختههای پیشین اسکورسیزی دارد که دوستداران سینمای گانگستر تکتک آنها را در این فیلم مییابند. فیلم شبیه بیشتر ساختههای اسکورسیزی بشدت مردانه است. زنها همچنان در دنیای مردانه اسیرند و اگر حضوری هست برای نشان دادن خلأ شخصیتی مرد ماجراست. «پگی» دختر شیرن با بازی «آنا پاکوئین» در سایه پدر قرار دارد؛ زنی که ۵ یا ۶ دیالوگ بیشتر ندارد. نبض فیلم در شروع نامنظم در میانه عالی و در پایان کمی کند است اما با این وجود فیلم به شکلی پیرمردانه به نظر میرسد، نه به خاطر حضور کارگردان و بازیگران مسن و بدنهای افتاده آنها که به خاطر ریتم درونی فیلم که هر چند مخاطب را خسته نمیکند اما اگر فیلم را با دیگر ساختههای شهری اسکورسیزی مقایسه کنیم، این امر حس میشود. بیایید فیلم را با «بازیکن شماره یک آماده» ساخته سال ۲۰۱۸ «استیون اسپیلبرگ» که فقط ۴ سال از اسکورسیزی کوچکتر است، مقایسه کنیم؛ فیلمی که گویی یک جوان پرشور و شعف هدایت آن را بر عهده داشته است که سرخوشی و روح جوان حاکم بر فیلم نه به تریلر و فانتزی بودن فیلم، بلکه به دستاوردهای فیلم برای سینما و افزودنشان به دنیای سینما بازمیگردد. اگر از جلوههای ویژه کامپیوتری مرد ایرلندی که برای جوان کردن بازیگران استفاده شده و بخش زیادی از هزینه ۱۶۰ میلیون دلاری فیلم صرف آن شده فاکتور بگیریم، اسکورسیزی دیگر آن سینمادوستی نیست که هر ساختهاش دستاوردی برای سینما داشته باشد. با تمام جاهطلبانه بودن فیلم، مرد ایرلندی همچون پیرمرد ایتالیاییتبار خسته است، گویی کارگردان کنار جاده سینما در حرکت است و گهگاهی توقف میکند. ظاهرا انسان هر چقدر خود را به پایان راه زندگی نزدیکتر میبیند، همانقدر هم با سوالات بیپاسخ و راهی که طی کرده و آنچه در پیشروی خود میبیند یا بهتر بگویم نمیبیند درگیرتر میشود. در یکی از سکانسهای پایانی فیلم راس نشسته بر ویلچر خود از زندان خارج میشود، فرانک که در حیاط زندان حضور دارد مقصدش را از او میپرسد و راس پاسخ میدهد که به کلیسا میرود. فرانک میپرسد: «کلیسا؟!» که دوباره راس میگوید: «نخند! خودت بهش میرسی». در سکوت آخرین ساخته داستانی اسکورسیزی پیش از مرد ایرلندی، اسکورسیزی نگاه خود به جهان را در قالب صلیبی میان دستهای کشیش یسوعی از دنیا رفته و نشسته بر خمره گلی جای میدهد و دوباره اینجا در یک فیلم گانگستر، جایی که اصلا انتظار نمیرود، این را تکرار میکند. معتقد باشد یا نه، او دوباره به ریشههای دوران کودکی خود بازگشته است؛ جایی که بهعنوان یک پسربچه در محیطی کاتولیک بزرگ شد و همانجا به سینما علاقه پیدا کرد. هر چند بتازگی اعلام شده اسکورسیزی ساخت اثری را بر مبنای زندگی «تئودور روزولت» در برنامه دارد و بازیگران نیز قرار است در فیلمهای جدیدی نقشآفرینی کنند اما به سن کارگردان و بازیگران فیلم که مینگری، ناخودآگاه این به ذهن متبادر میشود که مرد ایرلندی شاید آخرین فیلم بزرگ معاصر باشد. ارسال به دوستان
برچسبآل پاچینو ایرلیش من بدون رابرت دنیرو سایت بدون مارتین اسکورسیزی مرد ایرلندی
مطلب پیشنهادی
حتما باید دید/ مارمولک؛ روایت راه های رسیدن به خدا
سایت بدون – فیلم مارمولک یکی از برجستهترین و محبوبترین آثار سینمای ایران است که …