سایت بدون -سم یا به لفظ رایج سام شپرد یا شپارد، پس از تنسی ویلیامز و آرتور میلر شناختهشدهترین درامنویس آمریکایی معاصر در میان دستاندرکاران و تئاتر دوستان ایران است. جالب اینکه بن مایه تفکر و علایق این سه نویسنده نیز یکی است. نگرش عمیق و انسانی به بحران خانوادگی در میان خردهبورژوای شهری دوران پس از جنگ یعنی دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی که به سقوط اخلاقی جامعه آمریکا و البته اروپا انجامید و سر آغاز عصیانهای اجتماعی و در افتادن با ارزشهای سنتی شد.
از سم شپرد تاکنون هشت اثر فقط توسط نشر نیلا منتشر شده است. کودک مدفون (ترجمه آهو خردمند)، غرب حقیقی امیر امجد (یک نسخهاش هم توسط داریوش مهرجویی ترجمه و در سال ۱۳۹۴ در صحنه اجرا شده است) مادر ایکاروس (شهرام زرگر)، دکه بین راه (امیر امجد)، وقتی دنیا سبز بود کار مشترک شپرد و جوزف چایکین، گول عشق (محمدرضا عرفانی)، عشق و نفرت (دو نمایشنامه اشکان خطیبی) شیکاگو (چهار نمایشنامه – نورا موسوینیا) و مرحوم هنری ماس (پگاه فردیار). انتشار این تعداد اثر از یک نویسنده بیانگر این نکته میتواند باشد که حتما در این آثار چیزهایی وجود دارد که با شرایط جامعه ما بهویژه در دو سه دهه اخیر همخوان و همسان است و فصل مشترک آثار سه نویسنده یاد شده نیز همین است. نزدیکی به شرایط ما. به عنوان نمونه به این دیالوگ از زبان الا مادر خانواده خطاب به وسلی پسر نوجوانش در توجیه اینکه چرا قصد فروش خانهشان را دارد، توجه کنیم «آدمای معمولیش دارن هر روز هزار هزار خرج همین یه کار میکنن. ساختوساز. بانکها دارن چپ و راست وام میدن. مردم زدهان تو ساختوساز. این تنها سرمایهگذاری مطمئنه. مثل سواری یا ماشین رختشویی نیس که استهلاک پیدا کنه. قیمت زمین تو ده سال چندین برابر میشه. زمین روزبهروز میره بالا.» و در جایی دیگر تایلور دلال هفت خط ملک، برای توجیه اما دختر نوجوان ولی باهوش خانواده که او هم مخالف فروش خانه است میگوید «با زمینش خیلی کارا میشه کرد. البته اسباب ناراحتیه وقتی میبینی کشاورزی آرومآروم داره پس زده میشه و خونهسازی ارزونقیمت جاشو میگیره. ولی دوره و زمونه اینجور اقتضا میکنه. امروزه روز تعداد آدمها روی کره زمین بیشتره. خونهی بیشتر میخواد. خونه بیشتر، زمین بیشتر میخواد… » این دو توصیف در کنار هم یادآور اتفاقهایی است که دور و برمان میافتد و خبرهایش را هر روز در رسانهها میخوانیم و میبینیم. ولعی که جامعه ما را برداشته و گسترش خصلتهای سوداگرایانه در میان اقشار مختلف مردمی که چون از آینده خود مطمئن نیستند به همین دلیل هم و غم خود را صرف انباشتن میکنند تا در آینده محتاج نشوند. ببینیم چه بر سر باغ و بستانهای شهری میآورند، به جنگلها و مزارع حاصلخیز شمال و غرب کشور نگاه کنیم که آینده محیط زیست این سرزمین را به خطر انداختهاند. این همه دلال و کلاهبردار و مفسد و اختلاسگر، در چنین واویلایی سر بر آوردهاند و در جایی دیگر همان تایلور دلال برای اطمینان بخشیدن به وسلی ساده دل میگوید «شاید تو عقلت نرسه. ولی کلی شرکت پشت من هستن. کلی مدیر کل، آدمای بانفوذ. یه عده آدم بلند پرواز که دستشون اومده واسهی آینده باید سرمایهگذاری کرد…. تنها کاری که از شما برمیاد اینه که همرنگ جماعت بشین. وگرنه از قافله عقب میمونین…. دستتونم به هیچ جا بند نیست. هیچ چی و هیشکی نجاتتون نمیده» انگار این فرمایشات مشعشع را داریم از زبان یک دلال ایرانی خطاب به یک روستایی که تکهزمینی برای کشت و کار دارد میشنویم. همین چند نمونه کافی است که نخست متوجه شویم چرا اغلب درامهای خلق شده در دهههای یاد شده این قدر مورد توجه مردمان جوامع پیرامونی هستند و دوم اینکه اشکان خطیبی درست تشخیص داده که حالا وقت جنگ اقتصادی است. جنگی که از درون خانوادهها آغاز میشود و به سطح جامعه کشانده شده.
بنابر این انتخاب این متن برای اجرا، خودبهخود امتیازی است برای این کارگردن / بازیگر و البته مترجم جوان که حتما در کارهای آیندهاش باید همان قدر که برای طراحی صحنه و لباس دقت به کار برده، روی انتخاب بازیگرانش دقت بیشتری به خرج دهد.
انتخاب هامون سیدی در نقش وسلی و امیر پاکدل در نقش وکیل از جمله خطاهای اشکان خطیبی در انتخاب بازیگر است. هرچه قدر آناهیتا درگاهی در نقش مادر، میرسعید مولویان در نقش پدر و و نورا پیدایشفر در نقش دختر خانواده جذاب و باورپذیر است، بازیگران دیگر باعث آزار تماشاگر میشوند. با این وجود هم در متن و هم در اجرا دو نقطه اوج یا بهتر بگویم دو نکته مهم وجود دارد. در جایی از نمایش وستون (پدر خانواده) در منولوگی خطاب به پسرش میگوید که مدتی در یک مزرعه کارش اخته کردن گوسفندان بوده است. یعنی خنثی کردن آن حیوانات زبان بسته و انداختن بیضههای خارج شدهشان برای پرندگان شکارچی.
این اشاره روشنی است به موقعیت خودش به عنوان پدری بیمسئولیت، ناتوان و تاحدودی بیغیرت (اینجا اختگی اشاره روشنتری دارد) و بلاتکلیفی و سردرگمی پسر که حتی از خواهر کوچکترش هم خنثیتر است. پدر و پسر هر دو اختهاند و فصل نهایی نمایش که طی آن وسلی تبدیل به پدر میشود. پدری که سرانجام میکوشد و میتواند خود را از نکبت برهاند و پسری که با پوشیدن پالتوی مندرس پدر و شروع به میخوارگی، مسیر برعکس پدر را طی میکند و رو به اضمحلال میرود. به هر حال نمایش نفرین قحطیزدگان با همه کاستیهایش از جمله اتفاقهای خوشایند این روزهای تئاتر سردگم و شلوغ پلوغ ماست؛ چون تصویری از امروزمان را ارائه میدهد.
احمد طالبی نژاد، منتقد