سایت بدون – ما در فیلم جدید «اوقات بد در ال رویال» با ساختار و مشخصه های یک داستان کلاسیک طرف هستیم، هفت فرد غریبه شامل شش مهمان و یک مرد شبیه به صاحبخانه، شب را در یک هتل لوکس اما رو به تنزل و رنگ پریده به صبح می رسانند و مهمترین رویداد در نزد آنها این است که همگی رازهای مهم و خطیری را در دل دارند و بسیاری از کارها از آنها برمی آید. این خمیر مایه ای است که بسیاری از فیلم های جذاب و جنایی و مرموز از درون آن متولد می شود و درو گودارد سناریست و کارگردان «اوقات بد در ال رویال» هم از چنین آدمها و سوژه ای یک «فیلم نوآر» جالب را بیرون کشیده است.
از همان زمان که درو گودارد مشغول کار روی پروژه سریال تلویزیون پردلهره و جنایی «Daredevil» و سیزون اول این مجموعه متعلق به شرکت نت فلیکس شد، اندیشه ساخت «ال رویال» در ذهن او خانه کرده بود. در همان موقع یکی از بهترین «فیلم نوآر»های تاریخ به نام «کی لارگو» که جان هیوستون سازنده آن است و همفری بوگارت و لورن باکال در آن بازی کرده اند، به عنوان یکی از ایفرنس ها و نقاط و کارهای مورد استناد و تقلید در ذهن گودارد نقش بسته بود اما این کارگردان میانسال (۴۳ ساله) و خلاق معترف است که تا قبل از مطرح شدن این وامداری و الگوبرداری ریشه ای، هرگز این فیلم کلاسیک را ندیده و از جزییات آن بی اطلاع بود. دیدن آن فیلم گودارد را بیش از پیش متقاعد ساخت که بسیار بیشتر و بهتر از برخی آثار مطرح دیگر فضای ناامیدانه و کم رونق بعد از جنگ جهانی دوم را در کار جدیدش شکافته و اله مان های آن زمان را دستمایه کار و وسیله پردازش هر چه بهتر قصه خود قرار داده است. گودارد با خط گرفتن از چنان کلاسیک های ماندگاری «اوقات بد در ال رویال» را خلق کرده و داستان غریبه هایی را که در یک هتل اجتماع کرده و هر یک حامل رازها و نیات احتمالاً ناخوشی هستند شرح می دهد و این در حالی است که بیرون از هتل و در هوای آزاد یک توفان بزرگ در حال شکل گیری است که کل امنیت منطقه را به خطر انداخته است. در میان این آدمهای غریبه و مرموز یک پدر روحانی به نام فلین (با بازی جف بریجز)، یک خواننده آواهای همه پسند به اسم دارلین سوییت (سینیتا اریوو)، یک تاجر وسایل خانگی (جان هام) و یک زن جوان که دوران کودکی اش با درد یتیمی و سختی های آن سپری شده (داکوتا جانسون) مشاهده می شوند و هتل عجیب محل اجتماع آنها در خط مرزی ایالات نوادا و کالیفرنیای آمریکا قرار دارد و با این وجود این هتل قدیمی که پیشتر محل آمد و رشد هالیوودی ها بوده، اینک در حسرت ایام خوشی بسر می برد که از دست داده و از آن دور و دورتر می شود.
با این اوصاف جا دارد ببینیم که درو گودارد که در پیشینه اش نگارش فیلمنامه «مریخی» و کارگردانی «اتاقکی در جنگل» هم مشاهده می شود، درباره فیلم جدیدش چه می گوید. فیلمی که تماشاگران را به سال ۱۹۶۹ منتقل می کند و آن زمانی بود که یک دهه ناآرام و سرشار از برخوردهای نژادی و قومی در آمریکا رو به پایان می رفت، ولی به قدرت رسیدن ریچارد نیکسون در این کشور پایه یک دوره پر تنش سیاسی جدید را در آمریکا می گذاشت.
ایده ساخت «اوقات بد در ال رویال» و آدم های آن چطور به مغزتان خطور کرد؟
– اولین فردی که در ذهنم نشست و خلق او پایه ای بر تجسم سایرین و قصه این فیلم شد، کاراکتر پدر روحانی فلین بود که ایفای رل او را به جف بریجز، استاد مسلم هنر بازیگری سپردم، بعد از آن بیشتر و بهتر توانستم با ایده ساخت یک فیلم جنایی از این نوع و تبار کلنجار بروم و البته در کنار آن من همواره رُمان های مرموز گراهام گرین را دوست داشته و از آنها خط فکری گرفته ام.
ایده شما دقیقاً چه بود؟ کشیشی که وصف اش را آوردید و قصه مشخص می سازد که واقعاً یک کشیش نیست و کاشتن سایر کاراکترها گرداگرد او و یا یک داستان جمعی و حرکت گروهی که از عناصر مشارکت و همراهی و برابری سایر آدم های حاضر در قصه جان می گرفت؟
– من از آغاز هم مصمم بودم چیزی را رو کنم که یک داستان مرموز گروهی باشد و این با سناریوی «مریخی» که نوشته بودم، بسیار فرق می کرد. در «مریخی» به رغم وجود آدمهای متعدد همه چیز متمرکز بر شخص فضانورد با بازی مت دیمون است اما در «اوقات بد در ال رویال» به رغم برجسته بودن پدر فلین همه کاراکترهای دیگر هم در بازی حاضرند. ما بر این اساس تک به تک کاراکترها را خلق و ترسیم کردیم و با برقراری ارتباط های لازم بین آنها به سمت جلو رفتیم.
انتخاب نام کاراکترها براساس شناختی که از روش کار و دیدگاههای اجتماعی تان داریم، همیشه مسئله مهمی بوده و این بار نیز گزینش اسامی دارلین سوییت و امیلی سامراسپرینگ که نام های ویژه و مفهوم رسانی است، این معنا را متبادر می کند که می خواسته اید بینندگان فیلم براساس نام ها راجع به این افراد صاحب شناسایی مورد نظرتان شوند. این طور نیست؟
– بله. این کار را دوست دارم و بخشی از لذت نویسندگی و تدوین سناریو همین مسئله است و آنقدر مسئله برایم مهم است که تا اسامی کاراکترها را پیدا و فیکس نکنم، کلیت داستان و شرح وقایع را نمی نویسم زیرا بدون آن نامها داستان آن جور که باید در ذهنم جاری نمی شود. البته بعضی از این اسم ها سریعاً به ذهن من می آیند و برخی را باید با کنکاش و تفحص بیشتر پیدا کنم.
از فیلم جدید شما حالات و نشانه های «نوآر» بودن می بارد. به قول دنیس هاپر فقید ساختن نوآر، دلخواه هر کارگردانی و این ژانر محبوب ترین گونه فیلمسازی هر هنرمندی است. آیا این مورد برای شما هم صدق می کند؟
– این گمانه زنی چندان دور از حقیقت نیست زیرا به لحاظ تصویری به هر کارگردانی کمک می کند تا بال های قصه خود را بیشتر به پرواز درآورد. ترکیب هایی که در ذهن دارید و بخصوص نورپردازی های دلخواهتان در فیلم های «نوآر» بیشتر قابل اکتساب است و به لحاظ داستانی و چگونگی اتفاقات هم نوآر به شما کمک می کند تا بیشتر به چیزهای غیرقابل تحقق دست یابید.
به این ترتیب باید پرسید «فیلم نوآر» محبوب شما کدام اثر سینمایی است، بخصوص که نشانه های «کی لارگو» در فیلم «اوقات بد در ال رویال» کاملاً محسوس است.
– وقتی سریال «Daredevil» را می ساختیم، به همکارانم پیشنهاد کردم که یک اپیزود کی لارگویی هم بسازیم زیرا این فیلم هنوز ناب و همچنان درس آموز است و جالب تر اینکه سایرین نیز با وسعت این امر را پذیرفتند. شاید تعدادی از افراد حاضر در پروژه، «کی لارگو» را ندیده بودند اما همگان این را می دانستند که این فیلم چه چیزی را مطرح می کند و قضایای آن چیست. فراموش نکنیم که جان هیوستون هفت- هشت سال پیش از آن «شاهین مالت» را هم ساخته بود که از اولین «فیلم نوآر»های تاریخ سینما به حساب می آید. البته محبوب ترین فیلم نوآر نزد من همچنان «از درون گذشته» است و بافت سرشار از فلاش بک های آن و روش روایت گویی آن به وضوح توسط من در «اوقات بد در ال رویال» رعایت و اجرا شده است.
دهه تاریخی و بسیار مهم ۱۹۶۰ و بخصوص گروههای افسانه ای موسیقی آن و جنگ ویتنام و نهضت مارتین لوتر کینگ و جنایت های چارلز مانسون چه معنایی برای شما دارد و چه تصاویر و تعابیری را در ذهن شما برجای گذاشته است؟
– من هرگاه که نیازهای کاری و یا مسائلی دیگر ایجاب کرده، به بررسی دقیق پیرامون تحولات تاریخی پرداخته و فراز و فرودهای اجتماعی را ارزیابی کرده ام و بر این اساس به این باور رسیده ام که هیچ زمانی مثل دهه ۱۹۶۰ سرشار از مشکلات و ناآرامی ها نبوده است. در این دهه نه فقط مارتین لوتر کینگ بلکه جان اف کندی و برادرش رابرت کندی همگی ترور شدند و آن هم در دل جامعه و در حضور مردم و به شکلی آشکار. در پی آن ریچارد نیکسون در آمریکا به قدرت رسید و هر چند قدرت و نظم را به این کشور بازگرداند و دوره ترورها تمام شد اما او مشکلات خاص خودش را خلق کرد و ناآرامی های سیاسی به ماجرای واترگیت و استعفای اجباری او انجامید. اگر می بینید که من سال ۱۹۶۹ را به عنوان زمان مطرح کردن سوژه و اتفاقات فیلم برگزیده ام، به همین خاطر است. در ژانویه آن سال نیکسون در کاخ سفید به قدرت رسید و فضای آمریکا از نو تغییر یافت اما فرهنگ این کشور و روال موسیقی و سینمای آن به دهه بعدی بسط و استمرار یافت. تاریکی و ناامیدی در آن زمان بر آمریکا حکم می راند و من سعی کردم همان فضا را به تصویر بکشم، هر چند ادوات و آدم ها و متن قصه در ظاهر به کلی متفاوت است و ما در قالب یک داستان مرموز و با تلاش برای کنکاش در اتفاقات مطروحه در یک هتل به سوی آینده و انتهای قصه حرکت می کنیم.
وصال روحانی