سایت بدون -رنج، واقعیتی است که همه ما در طول زندگی آن را تجربه میکنیم. این امر چنان قطعی و فراگیر است که مکاتب و جنبشهایی نیز در طول تاریخ با هدف ارائه نسخهای برای رهایی از این رنج بهعنوان همراه همیشگی آدمی شکل گرفتند.
رنج را هرچه تعریف کنیم قدر مسلم آن است که همه بارها و بارها آن را احساس کردهایم، حال هر بار به نامی و به شکلی. چرا که همواره «امر ناموافق با نفس» – بهقول فارابی – در دنیایی که هیچ چیز آن قطعی نیست به وفور وجود دارد. رنج در نگاه ابن سینا هم با نوعی از ادراک ویژه موجود زنده هممعناست؛ تا مادامی که «روح از بدن مفارقت نکرده باشد» لااقل در دنیایی که تاکنون کیفیت و ماهیت آن را درک کردهایم؛ دنیایی که اعتباری به آن نیست و هر لحظه باید منتظر واقعه و بلایی آسمانی یا زمینی بود. در چنین دنیایی و با در نظر گرفتن میل ذاتی انسان به ثبات و اطمینان به فردا بهعنوان شرط حیات بشر در طول سالیان زندگی روی کره زمین، هرآنچه با این میل در تضاد قرارگیرد، احساس رنج و ناکامی در ما بهوجود میآورد و ناکامی قلمروی پهناوری دارد؛ به قول آلن دو باتن از لگد شدن پا گرفته تا مرگی نابهنگام را میتوان در این قلمرو جای داد. او ساختار اساسی ناکامی را تضاد خواستهای با واقعیت بنیادین تعریف میکند. در این دنیای بیثبات که هر لحظه واقعهای از گوشهای سر بر میآورد و با میل درونی انسان به فراموشی این بیثباتی که خود از هراس مواجهه با وضعیت ناآشنا میآید، رنج و ناکامی شاید بیشترین تجربه ما در دنیا باشد. پس کاری با اصل مسأله نمیتوان کرد اما جالب تر، شیوههای مواجهه ما با این ناکامی است. یکیدیگر از امور مسلم، واکنش آدمی در برابر ناکامیهاست، واکنشهایی که گاه دامن اطرافیانمان را هم میگیرد.
سنکا، فیلسوف رواقی رومی، استاد فن خطابه و نمایشنامهنویس، اوج حکمت را یادگرفتن این موضوع میداند که سرسختی و لجاجت جهان را با واکنشهایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خودبرحقبینی و بدگمانی بدتر نسازیم.
از نگاه سنکا که بنگریم، جهان سرسخت و لجوج است، در برابر این سرسختی و لجاجت، ما واکنشهایی چون فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خودبرحقبینی و بدگمانی نشان میدهیم و اوج حکمت، بدتر نکردن وضعیت با واکنشهای خودمان است.
جامعهای گرفتار در سلسلهای از ناکامیها، همانند آنچه امروز در ایران میگذرد، بهترین نمونه بررسی واکنشهاست. مخصوصاً اگر فرصتی دست دهد تا تعدادی هنرمند گردهمآیند. جشنوارههای هنری فجر فرصت بینظیری را برای نمایش این واکنشها نزد هنرمندان فراهم کرد. فضای پرتنش جشنواره فیلم فجر که به جنگواره بیشتر میمانست نمایشی از واکنشهایی بود که همه در تعریف سنکا میگنجید: از فوران خشم تا ترشرویی و خودبرحقبینی. البته که قرار نبود این رویداد فرهنگی سالانه امسال با همه ناراحتیهایی که از سر گذراندیم شکل جشن داشته باشد اما میتوانست نمایشی از جدل و دلخوری و ترشرویی با یکدیگر هم نباشد.
در این میان اما چهره بزرگی نمونه اعلایی از مواجهه با رنج را خلق کرد؛ نمونهای قابل احترام از زمانی که رنج نزد انسان به عاملی برای خلق هنری تبدیل شود. اثری که در جریان جشنواره موسیقی فجر پخش شد: «مرثیهای برای پرواز ۷۵۲» اثر لوئیس چکناواریان؛ قطعهای ارکسترال و آوازی که برای سوگ عزیز و عزیزانی ساخته میشود. مهمترین نمونه رکوئیم به موتسارت تعلق دارد و به گفته رافائل پیشون (Raphaël Pichon) هنرمند فرانسوی و رهبر ارکستر، رکوئیم حکم مراسمی را دارد که برای زندگان و بازماندگان برگزار میشود. در قطعه چکناواریان رنج هست، درد هست، شیون هست، اضطراب و هراس از فاجعه هست و همه واکنشهای انسانی در مقابل رخدادی دردناک. با این تفاوت که همه این واکنشهای انسانی طبیعی در برابر رنج به شکل اثری هنری بروز میکند؛اینچنین که هنرمند با خلق اثر متأثر از واقعیت و رنجی واقعی و بیرونی، رشد میکند و در این رنج، جان خویش را صیقل میدهد و در عین حال دیگران را هم میهمان دریافت درونی خویش میکند. او اینچنین ذات هنرمند خویش را از هر ادعای هنری متمایز میکند. هنرمند رخداد بیرونی را عمیقاً درک کرده و بهدور از هر واکنش شتابزدهای آرام آرام آن را درون خویش میبرد و در عمق جانی متأثر از واقعه بیرونی، به خلق میاندیشد. در آثار ارزشمند و قابل تأمل دنیا و در سراسر تاریخ هنر و ادبیات، رنج و هنر چنان به یکدیگر آمیختهاند که برخی وجود رنج را لازمه خلق اثر میدانند و گواه اعتقادشان تعداد بیشمار این آثار است. خواه این امر حقیقت داشته باشد خواه نه، هنر میتواند از رنج به خلقی جاودان نائل آید.
گواه ادعایمان هم شعر انتخاب شده برای رکوئیم چکناواریان است که خود بیانگر نوعی رنج درونی شده است؛ رنجی که شاعری قرنها پیش آن را زیسته و به زیور طبع آراسته است:
شورش بلبلان سحر باشد/ خفته از صبح بیخبر باشد
تیرباران عشق خوبان را/ دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند/ هر که زندهاست در خطر باشد
عاقلان از بلا بپرهیزند/ مذهب عاشقان دگر باشد
پای رفتن نماند سعدی را/ مرغ عاشق بریده پَر باشد. (سعدی)
فائزه طاهری/منتقد هنری