دسیسه مرگ‌بار بعد از پشیمانی از معامله ملک

سایت بدون – مردی جوان وقتی فهمید خانه‌هایی که به دوستش فروخته، گران شده است، برای تصاحب دوباره آنها نقشه قتل دوستش را طراحی و با کمک چند نفر اجرا کرد.
به گزارش خبرنگار ما، خانواده مرد جوانی به نام بابک یک سال قبل با پلیس تماس گرفتند و گفتند او گم شده است. برادر بابک که گزارش این مفقودی را به مأموران اعلام کرده بود، گفت: برادرم به گفته خانواده‌اش برای کار از خانه بیرون رفته؛ اما برنگشته است. او کارشناس دادگستری و فرد آگاهی بود و با کسی هم مشکلی نداشت. ما اطمینان داریم که برایش مشکلی به وجود آمده است. غیرممکن بود او این‌طور بی‌خبر جایی برود.
چند روز از حادثه گذشت و خبری از بابک نشد. در‌این‌میان مأموران پلیس تحقیقات گسترده‌ای را آغاز کردند. آنها متوجه شدند احتمالا شاگرد مغازه بابک به نام رامین چیزی درباره او می‌داند. به‌همین‌دلیل از رامین بازجویی کردند. رامین مدعی شد هیچ اطلاعی از بابک ندارد؛ اما یافته‌های مأموران پلیس، آنها را بر آن داشت که از رامین بیشتر بازجویی کنند‌. پلیس متوجه شد بابک فردی ثروتمند است و علاوه بر اینکه کارشناس دادگستری است، املاک زیادی هم در رودهن دارد و مالک یک بنگاه معاملات املاک نیز هست؛ بنابراین ظن اینکه او قربانی افراد طمع‌کار شده باشد، برای مأموران قوی شد؛ چرا‌که مشخص شد او با فردی هم دچار اختلاف شده بود.
راز این مفقودی از نظر مأموران در دست رامین بود؛ به‌همین‌دلیل از او به صورت ویژه بازجویی‌ شد و زمانی‌ که مأموران فهرست آخرین تماس‌های تلفنی او با بابک را جلویش گذاشتند، مرد جوان دیگر نتوانست انکار کند و به قتل اعتراف کرد.
متهم گفت با همدستی سه نفر دیگر بابک را به قتل رسانده و جسدش را در بیابان دفن کرده است. مأموران پلیس به آدرسی که این جوان داده بود، رفتند و جسد بابک را که به خاطر دفن در عمق کم توسط حیوانات  دریده شده بود، پیدا کردند. با انجام آزمایش‌های دی‌ان‌ای تأیید شد جسد متعلق به بابک است. رامین در ادامه تحقیقات توضیحاتی بیشتر به مأموران داد و گفت: شخصی که باعث شد من دست به این قتل بزنم، مردی به نام امین است که از دوستان قدیمی بابک بود و می‌خواست او را بکشد و اموالش را از دستش دربیاورد. امین خودش را در بومهن به یکی از افراد متنفذ کشوری منتسب می‌کرد و از این راه مردم زیادی را تلکه کرده بود و من هم تا زمانی که بازداشت شدم، فکر می‌کردم او درباره نسبتش با آن شخص واقعیت را می‌گوید؛ اما وقتی پلیس من را بازداشت کرد، فهمیدم او دروغ گفته است و هیچ نسبتی با فرد بانفوذ ندارد.
با تکمیل تحقیقات و بازداشت سه متهم دیگر پرونده و صدور کیفرخواست، روز گذشته متهمان برای محاکمه به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری استان تهران برده شدند. در جلسه رسیدگی بعد از اینکه کیفرخواست علیه متهم خوانده شد، وکیل اولیای‌دم درخواست قصاص کرد. از خانواده مقتول فقط برادرش در دادگاه حضور داشت. این مرد جوان که بسیار بی‌تابی می‌کرد، خطاب به قضات گفت: این قتل زندگی ما را نابود کرد. همه اضطراب داریم و خانواده‌ام از بین رفته‌ است. آنها حتی نتوانستند تا دادگاه بیایند و دادخواهی کنند. ما همگی درخواست قصاص داریم؛ چون برادرم آدم خیلی خوبی بود.
وقتی نوبت به رامین رسید، او همه اتهاماتش را که مباشرت در قتل عمد، جعل و دفن جسد بود، قبول کرد و گفت: من چند سال قبل از همدان به تهران آمدم تا کار کنم. خانواده فقیری داشتیم. می‌خواستم کار کنم و زندگی‌‌ام را اداره کنم تا اینکه با بابک آشنا شدم. او بسیار به من خوبی کرد. اول به‌عنوان سرایدار استخدامم کرد؛ اما بعد گفت تو جوان بااستعدادی هستی و حیف است که این‌طور هدر بروی. برایم مغازه املاک اجاره کرد و گفت کار کن و درآمد هم هرچه داشت، برای خودت فقط هزینه‌ها را بپذیر. خودش هم خیلی به من کمک می‌کرد. اگر می‌خواستم لباس بخرم، به من پول می‌داد. حواسش بود که یخچالم خالی نباشد. برایم فیلم‌های انگیزشی می‌فرستاد که تلاش کنم و زندگی خوبی داشته باشم. من هم راضی بودم و پول هم درمی‌آوردم تا اینکه با محسن آشنا شدم. او از دوستان بابک بود و مدتی بود که سراغ بابک می‌آمد. او چند سال قبل به بابک زمین فروخته بود؛ چون زمین‌ها گران شده بود، می‌خواست آنها را پس بگیرد؛ اما زمین‌ها و آپارتمان‌ها طبق قانون متعلق به بابک بود. هر بار که با هم حرف می‌زدند، من متوجه می‌شدم چه اتفاقی افتاده است.
متهم ادامه داد: وقتی محسن از بابک خواست زمین‌ها را پس بدهد، بابک قبول نکرد و گفت من این زمین‌ها را خریده و پولش را به تو داده‌ام. حالا زمین‌ها گران شده و من پس نمی‌دهم؛ اما محسن اصرار داشت زمین‌ها را پس بگیرد. تا اینکه بابک گفت من روی این زمین‌ها سود کردم و پول بیشتری به تو می‌دهم. با اینکه این پول را هم طبق قانون می‌توانم ندهم؛ اما برای اینکه تو هم خیلی ناراحت نباشی، پول را می‌پردازم. محسن به این راضی نبود. چند روز قبل از حادثه به سراغ من آمد و پیشنهاد داد بابک را بیهوش کنم و اثر انگشت او را بگیرم. او برای این کار به من صد میلیون تومان پول و یک ملک پیشنهاد داد که یک میلیارد تومان می‌ارزید. من یک‌دهم این پول را هم در زندگی‌ام متصور نبودم. به‌همین‌خاطر وسوسه شدم و قبول کردم. او چند میلیون تومان به من پول داد. من با آن پول برای خودم لباس‌های زیبا خریدم و برای خانواده‌ام خرید کردم. خانواده‌ام خیلی خوشحال شده بودند و فکر می‌کردند من پولدار شده‌ام. قرار بود بابک را بیهوش کنیم و من اثر انگشت او را پای ورقه‌ای بزنم و به محسن بدهم و اصلا قرار نبود کسی کشته شود. تا اینکه ساعاتی قبل از قرار انجام کار محسن با من تماس گرفت و گفت برادرزنش هم به ما کمک می‌کند. آنها وارد مغازه شدند. بابک هم بود. نسکافه خوردیم و در نسکافه داروی بیهوشی ریخته بودیم. وقتی بابک آن را خورد، بیهوش شد. او را داخل ماشین گذاشتیم و به بیابان بردیم. در آنجا برادرزن محسن اصرار کرد که بابک را بکشیم. او خیلی اصرار می‌کرد و یک آمپول هوا به من داد تا به گردن مقتول بزنم، اما قبول نمی‌کردم. خیلی اصرار و تهدید کرد و محسن هم گفت اگر این کار را نکنی، با توجه به اینکه بابک کارشناس دادگستری است، اگر به‌هوش بیاید، متوجه می‌شود ما چه کرده‌ایم و تو زندانی می‌شوی. من هم از ترس آمپول را زدم و بعد هم دستمالی دور گردن او بستم و اصلا فکر نمی‌کردم در حال کشتن او هستم. من از کارم بسیار بسیار پشیمانم.
سپس متهمان دیگر پرونده در جایگاه قرار گرفتند. آنها که متهم به معاونت در قتل و آزاد بودند، همه‌چیز را انکار کردند و مدعی شدند هیچ کاری نکرده‌اند. با توجه به مدارکی که در دادگاه مطرح شده بود و جرمی که مرتکب شده بودند، قضات دستور بازداشت هر سه متهم و انتقال آنها به زندان را صادر کردند. همچنین مادر یکی از متهمان که به نظر می‌رسید احتمالا در جریان قتل بوده است نیز به دادگاه احضار شد.
در نهایت آخرین دفاعیات متهم ردیف اول اخذ شد. او که به‌شدت گریه می‌کرد، گفت: من از کاری که کرده‌ام، بسیار پشیمان هستم و خیلی ناراحتم. من ۲۷‌سال دارم و هیچ‌وقت پول زیادی در زندگی‌ام ندیده بودم و وسوسه شدم. مقتول بسیار مرد خوبی بود. او باعث شد من طعم زندگی را بچشم و من را از فقر مطلقی که گرفتارش بودم، نجات داد؛ اما من در حق او و خانواده‌اش بدی کردم.
بعد از اخذ آخرین دفاع از متهم ردیف اول ادامه رسیدگی به اتهام دیگر متهمان به جلسه بعد موکول شد. 

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «قاپ قمارخونه‌است»

سایت بدون- قاپ یکی از ۲۶ استخوان پای گاو و گوسفند است که به شکل …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *