سایت بدون – فرید ۲۵ساله متهم است که روزهای پایانی بهار امسال در جریان درگیری با دوستش او را در یکی از محلههای شرق تهران با چاقو کشتهاست. او بعد از چند ماه فرار در خانهای ویلایی در شمال کشور بازداشت شد. متهم در تحقیقات مدعی شد، چون دوستش بدهی خود را به پدرش نداده او را به قتل رسانده است. متهم بعد از بازسازی صحنه قتل روانه زندان شد. قرار است او بهزودی در دادگاه کیفری یک استان تهران به اتهام قتل محاکمه شود. در «پشت صحنه یک جنایت» این هفته با او گفتوگو کردیم و بازپرس دادسرای جنایی تهران در یادداشتی ریشههای این جنایت را بررسی کرده است. آرزویم، آزادی است
او اکنون روزهای زندگیاش را میشمارد تا به روز محاکمه که در انتظارش است برسد. باورش نمیشود که حمایت از پدر برای پسگرفتن طلب از مرد بدهکار دست وی را به خون او آلوده کند.
سابقهداری؟
خیر. حتی پایم به کلانتری محل هم باز نشده است.
مقتول را میشناختی؟
بله. دوست قدیمی و صمیمیام بود و فقط به خاطر پدرم با او اختلاف داشتم.
چرا؟
دوستم چند ماه قبل از قتل، از من پول قرض خواست اما من پولی نداشتم به او بدهم و برای او از پدرم دومیلیون و ۵۰۰هزار تومان قرض گرفتم. او قرار شد یک ماه نشده پول را پس دهد اما نداد. تلفنهایش را پاسخ نمیداد. از طرف پدرم، تحت فشار بودم که چرا نتوانستهام پول را پس بگیرم. در مرامم نبود که از او شکایت کنم. در دوراهی سختی گیر افتاده بودم. حتی چند بار سر این ماجرا با پدرم دعوایم شد.
از روز قتل بگو.
هنوز با به یاد آوردن آن شب تلخ همه وجودم میلرزد و وحشت میکنم. آن شب بهجای پدرم در مغازهاش بودم. دوستم را به طور اتفاقی در مقابل مغازه دیدم. بیرون آمده و سمتش رفتم و خواستم که بدهی را پس دهد که فریاد زد پولی به من قرض ندادی و مدرک بیاور. با شنیدن این حرفها از کوره در رفتم. بازگشتم مغازه و چاقویی برداشتم و به سمتش رفتم. با هم گلاویز شدیم و چند ضربه چاقو به وی زدم. دستانم پر از خون شده بود. دوستم کف خیابان افتاده و مردم در حال نزدیک شدن به ما بودند. مقداری پول از مغازه برداشتم و فرار کردم. آخر شب با خانوادهام حرف زدم که فهمیدم دوستم فوت شده و پلیس در تعقیبم است. خواستند که تسلیم شوم اما بهخاطر ترس از قصاص فرار و ارتباطم را با خانوادهام قطع کردم. یک هفتهای در پارکها خوابیدم. بعد رفتم یکی از شهرهای شمالی که خانه دوست خانوادگیمان بود. هر از گاهی آنجا میرفتم و چند هفتهای در ویلایشان میماندم. سه ماه آنجا بودم و با پساندازم زندگی میکردم. به آنها گفتم بیمارم و دکترها گفتند باید در شهری با آبوهوای سالم زندگی کنم. به همین دلیل از تهران دور شدم. عاقبت هم پلیس رد خانه را یافت و بازداشت شدم.
با خانوادهات ملاقات کردی؟
بله. نامادری و پدرم هم در اداره پلیس و هم زمانی که زندان رفتم چند بار به دیدنم آمدند و قول دادند رضایت بگیرند؛ اما نمیدانم چه میشود.
از روزهای زندان بگو.
همه چیز برای زندانیانی مثل من یکنواخت و تکراری است. تا یک هفته از آب و غذا افتاده بودم. دیگر مجبور شدم عادت کنم. حالا خانهام زندان و خانوادهام همسلولیهایم هستند. حتی ماههای اول حضورم در زندان با چند قصاصی درگیر شدم و چند بار کتکم زدند که از ترس دوباره کتکخوردن و اینکه شبانه سراغم بیایند و بلایی سرم بیاورند سکوت کردم. آرزویمان قصاص نشدن و آزادی است.
اهل فوتبالی؟
زیاد فوتبالی نیستم اما عاشق تکواندو و کشتی هستم. حمید سوریان و هادی ساعی را خیلی دوست دارم و عاجزانه از آنها میخواهم که برای آزادی من با خانواده مقتول حرف بزنند تا شاید به خاطر آنها به من رضایت دهند.
چرا مادرت به ملاقاتت نیامده؟
زمانی که بچه بودم او از پدرم جدا شد و نمیدانم زنده است یا نه. هیچ خبری از او ندارم.
با خانواده مقتول ملاقات کردی؟
هنوز آنها را ندیدم. شاید در دادگاه ببینم و عاجزانه از آنها بخواهم مرا ببخشند.
مطلب پیشنهادی
ریشه و داستان ضرب المثل «کارکردن خر و خوردن یابو»
سایت بدون – ضربالمثل «کار کردن خر و خوردن یابو» به وضعیتی اشاره دارد که …