سایت بدون – در زمان ناصرالدین شاه دزدی از دست ماموران فرار می کرد
او یک دزدی بزرگ کرده بود و طلای بیشماری داشت
در راه فرار به یک رودخانه عمیق و خروشان رسید که عبور از آن ممکن نبود
می دانست جایی که هست پرت است و چند روزی امان دارد
اما هر آن امکان داشت که ماموران سر برسند
در این فکر بود که چه کند که یک پیرمرد روستایی از آنجا رد شد
به پیرمرد پیشنهاد داد که پلی روی رودخانه بسازد و تا وقتی پل تکمیل می شود به او پناهگاهی و آب و غذا و یک خر بدهد که بتواند از رودخانه با بارش عبور کند
در عوض وقتی خودش و خرش از پل گذشت یک کیسه طلا به او می دهد
پیرمرد قبول کرد
او را به خانه اش برد و به او آب و غذا داد
و در عرض چند روز یک پل روی رودخانه ساخت
مرد دزد وقتی پل آماده شد به پیرمرد گفت، من با خرم از روی پل رد می شوم
اگر سالم به آن ور رسیدم برمی گردم و طلاهای تو را می دهم
پیرمرد قبول کرد
دزد به محض آن که به آن طرف پل رسید
پل را آتش زد تا نه دست پیرمرد به او برسد و نه مامورانی که او را دنبال می کنند
پیرمرد بهت زده ماند که چرا دزد وقتی به آن طرف پل رسید رفتارش عوض شد و این کار را کرد
این ضرب المثل در مورد کسانی به کار می رود که روابطشان را با دیگر بر اساس منافع تنظیم می کنند و وقتی کارشان با یکی تمام شد دیگر مثل گذشته با او رفتار نمی کنند