سایت بدون – دو دوست بودند که با هم کار ساختمانی می کردند ، موقع ناهار که شد ، هر دو سهم گذاشتند که ناهار بخرند، یکی از آن ها رفت ناهار بخرد، در راه چشمش به یک دستفروش افتاد که خربزه می فروخت برای همین هر چه پول داشت خربزه خرید و پیش دوستش برگشت، دوستش تا خربزه را که دید گفت : این چه چیزی است که خریدی ما برای کار سنگینی که انجام می دهیم ، نیاز به نان داریم تا جان بگیریم ، این چیزی که خریدی ، یعنی خربزه مثل آب می ماند و فقط به درد رفع عطش می خورد ، برو فکر خریدن نان باش
این ضربالمثل معمولا در زمانی به کار میرود که بخواهیم از اهمیت داشتن چیزی در مقابل بی اهمیت بودن چیز دیگری حرف بزنیم.
یک دیدگاه
بازتاب ها: مجموعه ای بی نظیر از ضرب المثلهای فارسی همراه با داستان و کاربرد | بدون