سایت بدون – در عصر حاضر با افرادی به نام «سلبریتی» روبهرو هستیم؛ هنرمندانی اعم از خواننده و بازیگر که طرفدارانشان هر کاری میکنند تا از زندگی خصوصیشان سر دربیاورند و سریع در فضای مجازی منتشر کنند. با این حساب، اگر شاعران بزرگ فارسی را هم سلبریتیهای ادبی بدانیم، شاید برای هر علاقهمند به ادبیات جالب باشد که از زندگی خصوصیشان بداند؛ این که ازدواج کردهاند یا نه؟ چند فرزند داشتهاند؟ رابطه خوبی با همسرشان داشتهاند یا نه و از این قبیل اطلاعاتِ کاملاً شخصی. انگار تعدادی از شاعران بزرگ کلاسیکِ ما از این علاقه خبر داشتهاند و گهگاه، از زندگی خانوادگیشان در آثارشان گفتهاند. در این نوشته سری زدهایم به شاعرانی که در اثر خود از زندگی خصوصیشان گفتهاند.
فردوسی توسی
اطلاعات
دقیقی از زندگی فردوسی در دست نیست و همان اطلاعات اندکمان را هم از
شاهنامه داریم. فردوسی در جاهایی از شاهنامه، از همسر مهربان و فرزند جوانش
میگوید. پژوهشگرانی مانند محمدتقی بهار و ذبیح ا… صفا، زنی را که
فردوسی در ابتدای داستان «بیژن و منیژه» توصیف میکند، همسر این شاعر
دانستهاند: «نبد هیچ پیدا نشیب از فراز/ دلم تنگ شد زان شب دیریاز/ بدان
تنگی اندر بجستم ز جای/ یکی مهربان بودم اندر سرای/ خروشیدم و خواستم زو
چراغ/ برفت آن بت مهربانم ز باغ/ مرا گفت شمعت چه باید همی/ شب تیره خوبت
بباید همی». فردوسی در داستان بهرام چوبین، از جوانمرگی فرزند ۳۷ سالهاش
میگوید و از خدا برایش طلب آمرزش میکند.
خاقانی شروانی
خاقانی
تا دلتان بخواهد در اشعارش از زندگی خانوادگیاش گفته است. او در وصف
مادرش سروده است: «ای ریزۀ روزیِ تو بوده/ از ریزش ریسمان مادر». خاقانی
بعد از مرگ همسر اولش، دوباره ازدواج میکند و بعد از فوت همسر دوم هم،
دوباره به سراغ تجدید فراش میرود. او بسیار به همسر اول و دومش علاقه
داشته است؛ به گونهای که در وصف یکی از آنها شعری عاشقانه سروده است.
اما امان از همسر سوم خاقانی که ناسازگار بوده است! او در این باره
میسراید: «بود مرا خانۀ نخست و دوم خوب/ نیست سوم خانه خوب گر چه یگانه
است». خاقانی در غم از دست دادن پسر ۲۰ سالهاش، رشیدالدین هم، مرثیهای
سوزناک دارد با این مطلع: «صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید/ ژالۀ صبحدم از
نرگس تر بگشایید».
سعدی شیرازی
گویا
شاعر و نویسنده بزرگ قرن هفتم هجری زندگی مشترکِ موفقیتآمیزی نداشته است.
سعدی در یکی از حکایتهای گلستان توضیح میدهد: «از صحبت یاران دمشقم
ملامتی پدید آمده بود… تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با
جهودانم به کارِ گِل بداشتند. یکی از رؤسای حلب که سابقهای میان ما بود
گذر کرد و بشناخت و گفت ای فلان این چه حالت است؟» این رفیق قدیمی، سعدی
را با پرداخت ده دینار نجات میدهد و دخترش را با مهریه صد دینار به عقد او
درمیآورد! بعد از مدتی، معلوم میشود که این خانم بداخلاق است و به او
سرکوفت میزند و میگوید: «تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟
گفتم بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به
دست تو گرفتار کرد»! از این حکایت معلوم میشود فرجامِ این ازدواج، جدایی
بوده است.
مولانا جلالالدین محمد بلخی
رد
پای زندگی شخصی مولانا را میتوان در یکی از غزلهای مشهورش پیدا کرد.
گفته میشود این شاعر و عارف بزرگ، زمانی که در بستر بیماری بوده و آخرین
روزهای حیاتش را سپری میکرده است، میبیند همسرش بر بالین او نشسته است و
اشک میریزد. مولانا هم خطاب به همسرش این ابیات را بر لب جاری میکند: «رو
سر بنه به بالین تنها مرا رها کن/ ترکِ منِ خراب شبگرد مبتلا کن/ ماییم و
موج سودا شب تا به روز تنها/ خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن/ … ماییم و
آب دیده در کنج غم خزیده/ بر آب دیده ما صد جای آسیا کن».