مسیر شهاب حسینی به عنوان یک بازیگر مسیر متفاوتی بوده است. برخی بازیگران نقش را از درون می سازند و برخی از بیرون اما شهاب بازیگری است که فراتر از تکنیکهای بازیگری سعی دارد تا روحش را به عنوان یک انسان ارتقا بدهد.
سایت بدون – در یادداشتی به قلم امید ذاکرینیا که در وبسایت رسمی سی و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر منتشر شده است، درباره شهاب حسینی میخوانیم:
«شهاب حسینی در یکی از صحبتهایش درباره اینکه “کاریزما چیست؟” میگوید: “به فینال لیگ قهرمانان فوتبال اروپا یا فینال جام جهانی نگاه کنید؛ بازیکنان درون زمین، مربیان و داوران کاریزماتیک هستند. چرا؟ چون تمام تمرکزشان روی یک هدف بزرگ است و برای آن کاملا آماده هستند. این از نظر من کاریزما است.”
و این همان چیزی است که می توان در سیر تحول بازی او از رخساره تا زمانی که نخل طلای کن را در دست گرفت به خوبی لمس کرد. شهاب حسینی بازیگری است که به این نتیجه رسیده برای بازیگر خوب بودن باید روح بزرگی داشت و این فلسفه در مورد شخص او که به خوبی نتیجهبخش بوده است.
در تمام این سالها و از ۱۳۸۰ تا امروز او پا به پای نقش هایی که بازی کرده رشد کرده و بزرگتر شده است. برخلاف خیلی از همنسلانش، خودش را بازی نمیکند، دنبال نقشهای متفاوت میگردد اما بهترین نقشی که ایفا کرده است شاید بیشتر از هر نقش دیگری به او نزدیک باشد. مردی عاشق موسیقی با دغدغههای زیاد و ذهنی شلوغ و حتی عصبانی از زندگی؛ شخصیت درونگرایی که روز به روز بیشتر به درون خودش فرو میرود و در پایان از مرز میان واقعیت و رویا عبور کرده و پا به دنیایی میگذارد که شبیه که جنگلی خیس و زمستانی است. شاید مثل خودش که عاشق موسیقی متفاوت است و دنبال عشق میگردد.
شهاب حسینی در سینما و با هر نقشی که بازی میکند، بیشتر از تکنیکپردازیهای مرسوم بازیگری فاصله میگیرد، او به خودش نزدیک و نزدیکتر میشود، به کسی که دغدغه اصلیاش عشق است. او در این سالها روی خط باریک عرفانی بودن گام برداشته است و روی وادیهای مختلفی ایستاده است. در “پرسه در مه” او انگار به مرحله گمگشتگی پا میگذارد، جایی در نزدیکی وادی حیرت.
بچه محله سلسبیل، بچه ناف تهران که درباره آرزوهایش میگوید: ” فقط یک آرزو دارم و آن هم اینکه بتوانم درست زندگی کنم و زندگیام پایان خوبی داشته باشد.” و این آرزوها او را تبدیل به مرد اول بازیگری سینمای ایران در بیش از یک دهه کرده است اما به نظر می رسد هنوز هم دنبال چیزی فراتر از بازیگری و نقش پردازی میگردد: “یک جایی میرسد که باید محدودیت را از میان برداری تا به فعالیتهایت توسعه دهی. می خواستم فعالیتهای زیربناییتر داشته باشم. همیشه احساس میکنم اگر خدا این لطف را به من داشته است و در سرنوشتم اینطور قرار داده که نامی از من شناخته شود، باید زکاتی هم داشته باشد. این که من بروم فیلمهای مختلف بازی کنم، یکجا موهایم را بور کنم، یکجا از ته بزنم، یکجا ریش بگذار، یکجا نگذارم و… به تعالی نرسیدم.”»