با «خورشید» خندیدم، گریستم و نگاه تیزبین مجید مجیدی را به معضل اجتماعی این روزها ستایش کردم. فیلم «خورشید» شکوه دوباره قصهگویی مجید مجیدی است که پس از سالها برایم تازه شد. قصه در زمینه اجتماعی با دلالتهای مستقیم و ضمنی نشانههایی دارد و ما را در تعلیقی نگه میدارد که به راستی تفکربرانگیز است. کنشهای فردی، رفتارهای انسانی براساس ساختار جامعه، همچنین نسبت نشانههای مکانی فیلم در فرآیند معناسازی متن مهمترین مساله قصه فیلم محسوب میشوند. در این نوشتار هر چند کوتاه، برآنم نگاهی به برخی دلالتهای مستقیم و ضمنی اثر و کنشهای متقابل شخصیت در اجتماع داشته باشم.
سکانس ابتدایی فیلم به ما نشان میدهد، با چه لحن و فضایی در ارتباط هستیم. گریز از قانون، دلهره و اضطراب از دستگیری ما را به متن اصلی وارد و امکان برقرار شدن رابطه عاطفی بیننده را با فیلم فراهم میکند. نکته دیگر آغازین داستان، نقش حمایتگر شخصیت اصلی با نام «علی» است. کودک مستقلی که پیشبرنده اصلی داستان فیلم است و به تنهایی بار سنگینی را به دوش میکشد. تصاویر ابتدایی محل کارش و کار با لاستیکهای سیاه و سنگین که کارکردشان تحرک است به گمانم ساختاری سیال به فیلم بخشیده است و نشانی از عدم انسجام را یادآوری میکند. شخصیت کودک گویا چندوجهی است. کودکی که پدر و مادر و نانآور خود است، در دزدی، گریز از قانون حرفهای و حامی و هدایتگر دیگر همدستان کودکش. علی، برای مادرش بزرگتری میکند اما کاملا به او محتاج است. تاکنون هیچ جامعهای یافت نشده که همه افراد آن خود را با هنجارها تطبیق داده باشند. اما رشد چشمگیر کودکان کار در چند سال اخیر به خوبی نشان میدهد که نظارتهای اجتماعی حاکم کارساز نیست. این دغدغه مهم اجتماعی قصه، در کنار سوءاستفاده بزرگترها و کمبود آموزش در فرآیند اجتماعی شدن، از مشخصات محسوس فیلم بهشمار میرود. کودکان کار در این فیلم، از ابتداییترین حقوق انسانی که حمایت خانواده است، محرومند. آنان در چنگال فقر و ناآگاهی اسیرند و بهگونهای مداوم و پایدار به خدمت دستورات هنجارشکن بزرگسالان، نظیر دزدی و کتککاری و چاقوکشی به کار گرفته میشوند. اعتیاد والدین، بیسرپرستی، بدسرپرستی و مهاجرت به شهر همگی موارد موثر در سرنوشت این کودکان آسیبدیده محسوب میشوند.
به خوبی مشاهده میکنیم که نبود و کمبود فضای آموزش برای مهارتهای زندگی مانند کنترل خشم و ارتباط اجتماعی، ابعاد آسیبها را هر روز گستردهتر کرده تا جایی که مدرسه استیجاری کودکان، به دلیل کمبود بودجه از طرف مالک پس گرفته میشود! این سرپناه موقتی با امکانات محدود از بین میرود و بیننده را با پرسشی تلخ روبهرو میکند. آیا کودکان میروند تا در آینده به والدین خود تبدیل شوند؟! همان والدینی که نمیدانند چرا باید خود را با هنجارهای جامعه تطبیق دهند! مادر و پدرهایی که اغلب به دلیل زندان و اعتیاد غایبند، در قصه هم مشاهده نمیشوند. تنها زن و مادر قصه، در آسایشگاه روانی بستری است و به شدت نیازمند مراقبت. شاید بهتر است بگویم؛ عموما مادر درکارکرد اجتماعی عنصر امنیت به شمار میرود که در روند رخدادهای فیلم غایب است. خلأ نبود امنیت کافی کودکان در بستر اجتماع، تلنگر بجا و لایه پنهانی قصه به نظر میرسد. مشاهده میکنیم بزرگسال در قسمتی با وهم و خیالی که برای کودک میسازد چگونه او را ترغیب به انجام کاری سخت و طاقتفرسا میکند. پیرمرد حرفهای با بازی «علی نصیریان» که از جسارت «علی» خبر دارد، در واقع منفعت خودش را ارجح میداند و با تحریک احساسات کودک به او وعده دروغ یک خانه را میدهد.
به واقع ساختار رویدادها و شخصیتها در همنشینی جامعه نظام معنیدار و قابلتوجهی میسازند که نشان میدهد پایانی برای این ناآگاهی وجود ندارد. بزرگتر آموزش ندیده با استفاده از زورگویی و قدرتش، کودکان بیپناه را مدام آزار میدهد. چارچوب نظارتی هم با تراشیدن موی سر و… به گونهای دیگر ضربه میزند.
شناسایی مکانهایی مانند مدرسه، بیمارستان و خانه نشانههای معنایی به رخدادها هستند که در این مقال نمیگنجد. اما مدرسه، محل پرورش و تغذیه کودکان کار مکانی قدیمی است و در عین حال دنیایی جدید برای شخصیت فیلم. مخصوصا وقتی در پی وعده دروغین نشان گنج مشغول کندن تونل زیرزمینی میشود. در حقیقت او از دنیای روی زمین ناامید است و ارتباط خود را با جهان واقعی قطع میکند تا به رویا بپردازد. علی با کندن هر روزه خاک میکوشد تا آرمانش را سریعتر تحقق بخشد. اما پس از تلاش بسیار میبینیم، آب از عمق خاک پدیدار میشود؛ آبی راکد و سیاه. این آب تیره تفسیر جهان زیرین و پنهانی است که از قضا آن هم قدرتی شگفتانگیز دارد و دوباره او را به مکان آمدهاش باز میگرداند.
این بازگشت دوباره با رنج فراوان، نگاه او را به پرتوهای خورشید از چند دریچه سقف میچرخاند. پرتوهای خورشید، مفهوم روشنی پس از آشکار شدن دروغ دارند، آسایش زودگذری که بیننده را غمگین میکند. همچنین، نمای تخلیه شده داخل مدرسه که خانهای قدیمی است با اتاق و راهرو در قاببندی بعدی، نشانه ضمنی بازنمایی دنیای روی زمین و واقعی شخصیت هستند. در ادامه علی، مادرش را از دور میبیند که در حیاط بازی میکند و وضعیت بهتری دارد. اما خورشید حقیقی در آسمان نیست و از ابرهای خاکستری باران میبارد. نکته ضروری و قابل ذکر دیگر، ارتباط عنوان فیلم «خورشید» است که در این لحظهها آشکار میشود. «خورشید»، منبع نور و روشنایی که هرگز گرمایش را در متن قصه حس نکرده و آن را بهطور کامل ندیدهایم. حالا مکان یاد شده با نام خورشید هم مانند خورشید ساختگی کودکان روشنگر نیست. عنوان مفاهیمی نظیر؛ مادر/ وطن/ گرما / حقیقت و طلوع روزانه را در خود پنهان نگه میدارد که به زیبایی با رخدادهای قصه و بازگشت کودک بیپناه به درون جامعه هماهنگ میشود؛ همچنین ما را با ذهنیت تکرار زندگی شخصیت به تاملی شگرف و عمیق وادار میکند.
ساره بهروزی/اعتماد