فیلم‌های «وسترن» بر اساس چه واقعیت‌های تاریخی آمریکای قرن نوزدهم ساخته شده است؟ / عصر ششلول‌بندها!

سایت بدون – ژانر وسترن در سینما، ژانری محبوب و پرطرفدار است؛ اصلاً آمریکایی‌ها خودشان را با این دسته از فیلم‌های سینمایی به مردم دنیا معرفی کردند، ارزش‌های کاذب ساختند و کوشیدند روی فکر و اندیشه آدم‌ها اثر بگذارند. این روزها، حتی کودکان هم با آثار پویانمایی، مانند «رِنگو»، درگیر ژانر وسترن شده‌اند و البته، دوبله‌های تأثیرگذار هنرمندان ایرانی که سبک گویش بازیگران و شخصیت های فیلم‌های این ژانر را به نوع گویش گنده‌لات‌های لُمپَن نزدیک‌تر کرده، در این امر مؤثر است. در حافظه سینمایی‌ ما، برخی فیلم‌های فراموش نشدنی وسترن، مانند «خوب، بد، زشت»، «به خاطر یک مشت دلار»، «روزی روزگاری در غرب»، «۳:۱۰ به یوما»، «جانگوی آزادشده» و … لحظاتی به یاد ماندنی را تداعی می‌کند؛ اما آیا آن‌چه را که می‌بینیم، در واقعیت نیز قابل مشاهده و بررسی است؟ آیا در آمریکای قرن نوزدهم(۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی) که مبدأ بسیاری از داستان‌های فیلم‌های وسترن محسوب می‌شود، همان هنجارهایی رسمیت دارد که در فیلم‌های وسترن بزرگنمایی شده‌است؟
دوران پرفراز و نشیب یانکی‌ها
آمریکا در قرن نوزدهم، دورانی پر نشیب و فراز را از سر گذراند. در عرصه ملی، یانکی‌های شمالی و جنوبی، بر سر اعلامیه آزادی بردگان به جان هم افتادند و شهرهایی مانند نیویورک، بارها درگیر شورش‌های گسترده عمومی علیه شرایط ناگوار اجتماعی شدند. اما در نیمه غربی، به ویژه در ایالت‌های هم مرز با مکزیک، یعنی تگزاس، نیومکزیکو، آریزونا و کالیفرنیا، شرایط و فرهنگ غرب وحشی حکومت می‌کرد؛ به این معنا که قوانین دولت فدرال، کمتر در این مناطق رعایت می‌شد و معمولاً کلانترها که برگزیدگان مردم شهر بودند، کار دعواها را فیصله می‌دادند. گاوداری و گاوچرانی شغلی مهم و پردرآمد بود و اصولاً، لباس گاوچران‌ها، به عنوان الگوی لباس محلی، رواج کامل داشت؛ کلاه‌های لبه‌دار بزرگ(شبیه کلاه‌های مکزیکی)، شلوارهای پاچه‌گشاد و هفت‌تیرهای ششلولی که به کمر بسته می‌شد. بنابراین نباید تعجب کنیم که در این ایالت‌ها، قوانین گاوچران‌ها بر بقیه قوانین می‌چربید؛ دزد اسب و گاو را دار می‌زدند و جدال بر سر به دست آوردن چراگاه، در هر شکلی، مجاز بود! طبق سنت‌های رایج در این مناطق، سرعت در کشیدن اسلحه، حرف اول را در بقای افراد می‌زد و به این ترتیب، اسطوره‌های هفت‌تیرکشی در غرب ظهور کردند؛ همان‌هایی که بعدها به دستمایه ساخت فیلم‌های وسترن تبدیل شدند.
از جسی جیمز تا برادران دالتون
این افراد، از منظر عمومی، به دو گروه دزدان و مردان قانون تقسیم می‌شدند؛ ششلول‌بندهای قاتل و کلانترهای وظیفه‌شناس! گروه نخست، عموماً با سرقت، قتل، تجاوز و ایجاد ناامنی برای قطارها و دلیجان‌ها شناخته می‌شدند؛ کابوهای وحشی و خطرناکی که اصولاً برای جان انسان ارزشی قائل نبودند. برادران دالتون که در فیلم کارتونی لوک خوش‌شانس به عنوان شخصیت‌های منفی معرفی می‌شدند و البته برای خنده ما، از آن ها افرادی کله‌پوک و احمق ساخته بودند، در غرب وحشی با نام‌های گرت، ویلیام، اِمِت و باب، وحشت خلق می‌کردند و شمر هم جلودارشان نبود. آن ها در دهه ۱۸۸۰، متخصصان سرقت از بانک و قطار بودند و در ابتدای کار، با «جسی جیمز»، ششلول‌بند افسانه‌ای آمریکای قرن نوزدهم همکاری می‌کردند. «جیمز» خود یکی از قاتلان بی‌رحم این دوره بود که به مدد سینمای آمریکا به اسطوره و قهرمان جوانان آمریکایی تبدیل شد. طبعاً مهار این افراد در سراسر ایالت‌های غربی امکان نداشت؛ بیابان‌های خشک و لم‌یزرع و کوه‌های سر به فلک کشیده، مجال خوبی برای پنهان شدن ششلول‌بندها فراهم می‌آورد و به این ترتیب، کلانترها نمی‌توانستند کار زیادی از پیش ببرند؛ البته اگر شریک دزد و رفیق قافله نبودند! بنابراین، تنها راه تقابل با ششلول‌بندها، استفاده از خود آن ها بود. شکارچیان انسان که بعدها در فیلم‌هایی مانند «جانگوی آزادشده»، نمایی متفاوت از آن ها به نمایش گذاشته شد، در همین دوره ظاهر شدند؛ اما برخلاف آن‌چه در هالیوود روایت می‌شود، شکارچیان انسان مردان قانون نبودند؛ آن ها خود قاتلانی بی رحم محسوب می‌شدند که فقط به جنایت و روش کثیف کسب درآمدشان، لباس قانون پوشانده بودند. در حالی که در مواقع ضروری، از هیچ عملی برای کسب درآمد خودداری نمی‌کردند. نمونه برجسته این افراد، «رابرت فورد» بود که خودش را در حلقه دوستان «جسی جیمز» جا زد و در نهایت، او را با شلیک گلوله به قتل رساند.
جامعه ای متاثر از لُمپَنیسم
ناامنی و حکومت اسلحه بر جامعه، از مردم آمریکا و به ویژه ساکنان ایالت‌های غربی، افرادی متمایل به لُمپَنیسم ساخت؛ هنجارهایی که در ذهن آن ها نهادینه شده بود، بیشتر برپایه ناهنجاری‌هایی بود که نمی‌توانستند از شر آن ها رها شوند. آمریکای قرن نوزدهم تنها لعابی نیم بند از فرهنگ اروپایی را بر سنت‌های وحشیانه خود کشیده بود؛ جاده‌ها امنیت چندانی نداشت و مفهوم قهرمانی در میان آن ها، عبارت بود از کشیدن سریع اسلحه، پرتاب کردن به موقع کارد و گریختن ماهرانه از چنگ کلانتر یا شکارچیان انسان. در واقع اسطوره‌هایی که بعدها در چهره امثال کلینت ایستوود جلوه‌گر شدند، آمیخته‌ای از رؤیاهای کارگردانان زبده قرن بیستم هالیوود و شخصیت‌های حقیقی قرن نوزدهم غرب وحشی بودند که هیچ‌گاه در عالم واقعی، مجال بروز و ظهور پیدا نکردند. نکته دیگری که نباید در این برهه از تاریخ آمریکا، آن را فراموش کرد، وضعیت سر‌خ‌پوستان بومی این سرزمین است؛ آن ها که از سال ۱۶۱۲ به بعد، به تدریج از خانه و کاشانه خود آواره و به سوی غرب آمریکا رانده شده بودند، در قرن نوزدهم به هدف‌های متحرکی تبدیل شدند که پوست سرشان، با بهایی مناسب از سوی کلانترها خریداری می‌شد و هیچ کابوی شرافتمندی! از خیر چند دلار برای پوست سر یک سرخ‌پوست نمی‌گذشت. با این‌که آمریکا در قرن بیستم، به ظاهر از عصر ششلول‌بندها عبور کرده است، اما به نظر می‌رسد که فرهنگ ششلول‌بندی، همچنان در میان سیاستمداران و دولتمردان آمریکایی باقی است!

مطلب پیشنهادی

پایداری باور؛ چرا ما مقابل تغییر در عقایدمان مقاومت داریم

سایت بدون – مقاومت در برابر تغییر باور، که به اثر بازگشتی یا محافظه‌کاری مفهومی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *