محمد حسین مهدویان که این روزها با رد خون ادامه ماجرای نیمروز را روی پرده دارد، در گفتوگوبا روزنامه سازندگی از مصائب سینما میگوید: ماجرای نیمروز ۳ مجوز نمیگیرد.
سایت بدون -محمدحسین مهدویان با ساخت «رد خون» یکی از سختترین تجربیات فیلمسازی خود را پشت سر گذاشت. آنقدر که حاضر نیست دوباره سراغ ساخت قسمت بعدی این فیلم برود. برای او تاریخ جذاب و مهم است و میگوید بیشتر از اینکه به سیاست علاقهمند باشد، تاریخ را دوست دارد اما از آنجا که پیشینه هر مملکت و مردمی با سیاست ممزوج است، عدهای تصور میکنند او نگاهی سیاسی به سینما دارد. درحالیکه در این گفتوگو مهدویان تاکید میکند که فقط علاقهمند به تاریخ و سینما است و هیچ انگیزه سیاسی ندارد. او اعلام میکند که دیگر فیلم سیاسی نخواهد ساخت و تا اطلاع ثانوی از این کار صرفنظر کرده است. آنقدر برای «رد خون» در مرحله گرفتن مجوز ساخت و نمایش سختی کشیده و با آدمهایی که به گفته او ارزش معاشرت ندارند، همکلام شده تا آنها را متقاعد کند که دیگر هیچ انگیزه و توانی برای ساخت فیلم سیاسی ندارد. مهدویان این روزها مشغول ساخت فیلم بعدیاش با عنوان «درخت گردو» در مناطق غربی کشور است؛ فیلمی درباره یک خانواده که در مواجهه با بمباران شیمیایی سردشت قرار میگیرند، او این بار میخواهد درامی عاری از سیاست را با نگاهی انسانی به تصویر کشد. با اینکه مهدویان تاکید میکند دیگر فیلم سیاسی نخواهد ساخت اما از حالا کنجکاوی زیادی درباره «درخت گردو» وجود دارد.
آقای مهدویان چهچیزی شما را قانع کرد تا قسمت دوم «ماجرای نیمروز» را بسازید؟ مسائل سیاسی دههی شصت برایتان جذاب بود یا اینکه فکر کردید میشود از دل آن حوادث یک تریلر با مایههای اکشن و جنگی ساخت؟ یا اینکه اصلا به اصرار تهیهکننده این فیلم را جلوی دوربین بردید؟
واقعیت این است که اصرار آقای رضوی بیتأثیر نبود، طبیعتاً اگر قرار بود این همه برای ساختن قسمت دوم «ماجرای نیمروز» دردسر تحمل کنم، شاید در اواسط کار خسته میشدم. اصرار آقای رضوی برای اینکه فیلم ساخته شود، خیلی مؤثر بود، اما حتماً دلایل شخصی هم داشتم و مهمترین آن موفقیت فیلم «ماجرای نیمروز» بود، جذابیتی که کاراکترهای فیلم با حضور کمشان در فیلم ایجاد کرده بودند، مشخصاً کاراکتر صادق و کمال در فیلم «ماجرای نیمروز» با اینکه حضوری طولانیمدت در فیلم نداشتند، بسیار موردعلاقه تماشاگرانی قرار گرفتند که فیلم را میدیدند. تماشاگران نسبت به این شخصیتها علاقهمند شده بودند و علاقهشان را نشان میدادند، درنتیجه تصمیم گرفتیم فیلمی بسازیم تا این دو کاراکتر در آن گسترش پیدا کنند و طبیعتاً دنبال یک قصه برای آن بودیم. بههرحال همیشه تاریخ معاصر و تاریخ سیاسی ایران یکی از علاقهمندیهای من هم هست، فکر کردم که کدام مقطع میتواند جالب باشد، درنتیجه این مقطع را انتخاب کردیم تا داستان را در آن طراحی کنیم.
وقتی «ماجرای نیمروز» را ساختید، دو تفسیر دربارهی فیلم شما شکل گرفت؛ اولی یک تفسیر سینمایی بود که از ساخت یک تریلر سیاسی با مایههای اکشن استقبال میکرد. اما دومین تفسیر، سیاسی بود و به شما انتقاد کردند که شما یکطرفه به موضوع پرداختهاید. این موضوع در «رد خون» هم دوباره مطرح شده؛ اگرچه اینبار جبههی داخلی علیه فیلم موضع گرفتهاند و گفتهاند که فیلم شما با ضدقهرمانها همدلی دارد. آقای مهدویان، شما به سیاست علاقه دارید؟ یا در این مضامین دنبال چیزهای دیگری میگردید؟
من همیشه گفتهام و تأکید میکنم که علاقهمندی اصلی من سینماست، اما اگر آن را کنار بگذاریم، مسلماً علایق دیگری هم دارم، بههرحال به معنای یک مخاطب و تأثیرپذیرنده از جریانات سیاسی همیشه علاقهمند بودهام و برایم جالب بوده و آن را دنبال کردهام و بیشتر از آن به تاریخ علاقهمند بودهام، بههرحال تاریخ هم یک وجه سیاسی بسیار قوی دارد. منظورم این است که وقتی ما تاریخ میخوانیم، درواقع گویی تاریخ سیاست و حکومتها را میخوانیم نه تاریخ زندگی مردم را، در نتیجه تاریخ همیشه یک وجه سیاسی دارد. به دلیل اینکه تاریخ یکی از علاقهمندیهای من هست، بهتبع همراه آن و متأثر از علاقهام به تاریخ به سیاست هم علاقهمند هستم، اما نه بهعنوان کسی که به رفتار یا کنشگری سیاسی علاقهمند باشم و در آن دخالت داشته باشم، به تاریخ علاقهمند هستم و به تبع اینکه تاریخ دنبال میکنم، طبیعتاً سیاست را هم دنبال میکنم، اما درمورد فیلمسازیام واقعیت این است که من دنبال چیز عجیبی نیستم و واقعاً دنبال خلق موقعیتهایی هستم که برای تماشاگر در سینما جذاب باشد، به دنبال این هستم که فهم و درک خودم را از مسائل تاریخی، سیاسی یا دورانِ تاریخی که در مورد آن فیلم میسازم، به تماشاگر منتقل کنم و چیزی که خودم میفهمم را با او شریک بشوم. همان کاری که هر فیلمساز دیگری میکند، همانطور که فیلمسازی که راجع به موضوعات اجتماعی فیلم میسازد سعی دارد فهم خودش را از یک موضوع اجتماعی با تماشاگر شریک بشود یا همانطور که یک فیلمساز ورزشی یا هر حوزه دیگری قصد دارد احساساتی را که در ناخودآگاهش وجود دارد، در درون تماشاگر هم بربیانگیزد و با تماشاگر شریک شود، من هم با فیلم ساختن راجع به تاریخ معاصر اگر قصهای پیدا کنم و فکر کنم چیزی برای تعریف کردن وجود دارد، دوست دارم آن را با تماشاگر شریک شوم و دنبال چیز عجیبِ دیگری نیستم.
«رد خون» به یک نکتهی مهم اشاره میکند؛ اینکه حدومرز خشونت کجاست. اگر اشتباه نکنم در «ماجرای نیمروز» حرف اصلی این بود که چطور خشونت تولید میشود و این خشونتِ مشروع چگونه ناچار میشود برای نجات ملت وارد عمل شود. اما «رد خون» دربارهی این است که این خشونت تا کجا مشروع است. فکر میکنید این حرف به درد امروز میخورد؟ یا نه، این تفسیر شماست از یک واقعهی تاریخی؟
بهنظرم سؤال سوم شما درمورد «رد خون» سؤال مهمی است، اصلاً شاید یکی از جنبههای فیلم طرح این مسئله برای مخاطب است، یعنی شاید سؤال بزرگ خیلی از ماهاست که چه مرزی برای خشونتورزی وجود دارد؟ حتی برای اقامه قانون یا ایجاد عدالت و احقاق حق، بههرحال این سؤال مهم و بزرگیست که در لحظاتی از تاریخ گاهی آدمها ناچار هستند از خودشان بپرسند و امروز به نظرم میآید که روز مهمی در تاریخ معاصر کشور ماست، برای اینکه شاید ما هم باید یک بار دیگر این سؤال را از خودمان بپرسیم که تا کجا میشود پیش رفت؟ خودِ من گاهی این سؤال را از خیلیها میپرسم، کسانی که عقاید سیاسی متنوع دارند در بحث و گفتوگو از آنها سؤال میکنم و وقتی میبینم افقهایی که ترسیم میکنند، منتهی به خشونت بیرویه خواهد شد، میپرسم که آیا اگر برای خودتان تصویر ذهنی ایجاد کنید، میخواهید با ادامه دادن اندیشهتان به این نقطه برسید و اگر منجر به تقابل اینچنینی شود تا کجا جلو خواهید رفت؟ بههرحال این سؤال بزرگی است که هر کدام از ما با هر طرز فکری باید از خودمان بپرسیم و اگر این سؤال بزرگ و بنیادین را نپرسیم، ممکن است آینده خیلی خوشایندی نداشته باشیم، به نظرم فیلم «رد خون» از این جهت اهمیت دارد که به بزنگاهی از تاریخ معاصر ما میپردازد که این تصویر ذهنی نمود عینی پیدا کرد، آدمها تصمیمهای واقعی درباره میزان رفتار خشونتآمیزشان گرفتند، همچنین قضاوتهای متنوعی هم برانگیختند. اما صحنهای که ترسیم شد چیز عجیبی بود که احتمالاً تاریخ درمورد آن قضاوت خواهد کرد. درواقع در تکمیل صحبتم باید بگویم این تفسیر از یک واقعه تاریخی نیست، هرچند آدم در حال روایت فهم خودش از واقعه تاریخی است، اما بیش از اینکه بخواهد تفسیر روشنی از یک واقعه تاریخی بدهد، سعی میکند اتمسفر و فضای آن واقعه را منعکس کرده و سؤال ایجاد کند، فکر میکنم یکی از دلایلی که سعی کردهام در تمام فیلمها پایان روشن و قطعی وجود داشته باشد، همین است. اما شاید این فیلم به همین دلیل نسبیترین پایان را در تمام آثارم دارد به این خاطر که برای خودِ من هم مسئله خیلی شفاف و روشن و عیان نیست یا اگر باشد، نمیتوانم سر آن قسم بخورم و ترجیح میدهم آدمها در ذهنشان مقداری با آن کلنجار بروند.
«رد خون» درمقایسهبا «ماجرای نیمروز» طرح و پیرنگ گستردهای دارد؛ یکجورهایی گلوگشاد است و کلی رویداد در آن هست. حالا که از فیلم دور شدهاید، فکر نمیکنید که این گستردگی باعث تشتت روایت شده؟ اصلا چرا فیلم را با تمرکز روی شخصیت کمال/ زریباف نساختید؟
این از ابتدا جزو طراحی ما بود و ما در «ماجرای نیمروز» هم این ویژگی را داشتیم، درواقع ما احساس میکنیم این موضوع احساس واقعی بودن در کل فیلم ایجاد میکند، اینکه داستانها در یک گسترهای پراکنده باشند و بعد بهتدریج داستان اصلی خودش را نشان بدهد و باقی داستانها با داستان اصلی به وحدت برسند، درواقع آن یک پیرنگ محوری است که پیرنگهای دیگر در نهایت در درونِ آن پیرنگ قرار خواهند گرفت. از ابتدا هم همین طراحی را داشتیم و در ماجرای نیمروز هم به همین صورت بود، به نظرم میآید که بعضی از قصهها به این صورت هستند و ضروری است که از یک فضای گستردهتر، متکثرتر و پراکندهتر به یک انسجام برسند، نمونههای آن هم زیاد است فیلمهای معروفی در دنیا هستند که از این شیوه برای تعریف کردن قصهشان استفاده میکنند خصوصاً برای قصههایی که قرار است مقداری پیچیدهتر باشند، روابط انسانی گستردهتری داشته باشند یا روابط گستردهتری روی رابطه اصلی قصه تأثیر بگذارد. این یک شیوهای است که در بعضی از فیلمها استفاده میشود و ما هم از ابتدا طراحیمان این بود که به این شکل کار کنیم. وقتی فیلم بهتدریج به یک انسجام میرسد، تشتت روایت به وجود نمیآید، بالاخره تماشاگر این گستردگی پیرنگها را در ذهناش نگاه میدارد. فیلم در ادامه و نیمه دوم همینطور بههمریخته ادامه پیدا کند، اما وقتی اینها جمع میشوند و بههم گره میخورند و به یک داستان واحد میرسند، تشتتی در داستان بهوجود نمیآید. این هم یک شیوه روایت است و من آن را دوست دارم، حتی فیلمهایی که نمونههایی از آن در سینما وجود دارد و از ابتدا تا انتها گستردگی دارند را دوست دارم.
مکالمه خواهر و برادر میان جنگ بیش از آنکه واقعی به نظر برسد، دراماتیک است و نشان از این دارد که شما به عنوان کارگردان و یکی از نویسندگان این اتفاق را در میانه داستان گذاشتهاید که بتوانید از آن استفاده کنید. به نظر شما این مکالمه قدری غیرواقعی نیست؟
ممکن است اینطور تلقی شود، اتفاقاً این صحنهای بود که در نسخههای اولیه فیلمنامه وجود نداشت و من هم به همین دلیل خیلی دوست نداشتم این اتفاق بیفتد، اما ما یک تقابل خواهر ـ برادری داشتیم که در قصهمان غیر از آن لحظه پایانی، اینها با هم رودررو نمیشدند، تصمیم گرفتیم به دلایل دراماتیک، یک بار هم که شده در جایی اینها با هم حرف بزنند و ما بشنویم که چه چیزی به هم میگویند. اصولاً این فیلم نسبت به فیلمهای «ماجرای نیمروز» یا «ایستاده در غبار» دراماتیکتر است و جنبههای نمایشی آن مقداری بیشتر از فیلمهای دیگر من است و این هم طبعاً یکی از آن صحنههاست.
در عملیات مرصاد تعداد زنانی که در جنگ در جبهه مقابل حضور دارند، بیش از مردان است و شما تاکید بیشتری روی زنان در این جنگ دارید. انگار تعداد آنها بیش از مردان است. چرا با چنین تاکیدی به صحنههای جنگ پرداختید؟
جنبه زنانه جنگ اصولاً در این جنگِ خاص، بسیار منحصربهفرد بود و من زمانی که قصد داشتم فیلم را بسازم، احساس کردم این وجه آن را تبدیل به وجهی ویژه در تمام فیلمهایی که راجع به جنگ در ایران ساخته شده میکند، صدای فریادها، جیغ، شیونها، عربده کشیدنها، پوشش نظامی، سلاح دست گرفتن و همه اینها در گردانهایی که زنان در آنها مشارکت دارند، تصویر تازهای میداد. برای من به عنوان یک فیلمساز این تصویر خیلی جذاب بود و احساس میکردم این جنبه، جنبه غریبی است. موضوع این است که این جنبه در جنگ وجود داشته است، برای من این جنبه جالب بود و دوست داشتم این تصویر را ایجاد کنم، مضافاً بر اینکه وجه زنانه در فیلم به آنها تشخص میداد. از طرفی شاید به لحاظ تعداد خیلی بیشتر نبودند یا یک درصدی بیشتر از مردها بودند، اما چون این ماجرا در یک فیلم سینمایی ایرانی غریب بود، اینطور به نظر میآید که تعدادشان هم بیشتر است. البته اطلاعات ما به ما میگفت که در واقعیت هم همینطور بوده است، یعنی تعداد زنها آنجا بیشتر از مردها بوده است.
بهنظرتان «ماجرای نیمروز» با شما ادامه پیدا میکند؟
نه، ادامه پیدا نمیکند. فعلاً که چنین تصوری ندارم، مهمترین دلیلش این است که دیگر علاقهای ندارم که راجع به موضوعات سیاسی فیلم بسازم، به خاطر اینکه به عنوان یک فیلم به آن توجه نمیشود و مدام آدمهایی که آن را میبینند، در فضای سیاستزده جامعه ایران مشغول نیتخوانی و کشف یک رمز عجیب و غریب از دلایل ساخت فیلم و نیات فیلمسازان هستند. به این فکر نمیکنند که این هم یک فیلم است و شاید کسی دوست داشته باشد فیلمی با موضوع جاسوسی یا سیاسی بسازد، خب باید چه کاری انجام بدهد؟ بههرحال این هم یک مدل فیلمسازی است که میشود به سینما رفت و آن را تماشا کرد، به اندازه یک فیلم از آن لذت برد یا نبرد و بیرون آمد، رفتار عجیب و غریب یا کنشی سیاسی با انگیزهای خاص نیست و فقط یک فیلم است و تا وقتی که این فضا وجود دارد، ترجیح میدهم اصلاً فیلم سیاسی نسازم. طبیعتاً «ماجرای نیمروز» بدون رویکرد سیاسی هویت خودش را از دست میدهد، زیرا این فیلم اصولاً یک فیلم سیاسی است. مضاف بر اینکه برای ساختن «رد خون» بهقدری دردسرها زیاد بود و اذیت شدم که مطمئن هستم اگر بخواهد «ماجرای نیمروز» ادامه داشته باشد و بخواهم در مقاطع بعدی راجع به این موضوع فیلم بسازم، اصلاً مجوز نخواهد گرفت. درگیری من با کسانی که باید به من اجازه بدهند این فیلم را بسازم به حدی خواهد رسید که مانند «ماجرای نیمروز ۲» مخفی نخواهد ماند، عیان خواهد شد و باعث دردسر میشود. من فیلمسازم و فعال سیاسی نیستم، ترجیح میدهم یک گوشه بنشینم و فیلمام را بسازم، زیرا موضوعات زیاد و حرفهای نگفته برای سینما وجود دارد و دغدغههای متنوعی دارم که میتوانم توان، انرژی و استعدادم را آنجا خرج کنم و بیخود با آدمهایی که ارزش معاشرت ندارند خیلی رودررو نشوم. وقتی «ماجرای نیمروز / ردخون» را ساختم در این سالها مدام ناچار بودم با آدمهایی معاشرت کنم که خیلی همنشینی با آنها برایم جذاب نبود. به خاطر فیلمی که خودم دوست دارم بسازم، گاهی ناچار بودم برای اینکه آنها را قانع و متقاعد کنم با آنها همصحبت و همکلام شوم، این موضوعات برایم جذاب نیست و حوصله آن را ندارم، پس ادامه نخواهم داد.
کریم نیکونظر، گلاویژ نادری/سازندگی