سایت بدون – در نمایش «چشمها چهرا میبینند؟» به نویسندگی و کارگردانی سلمان سامنی، ما تماشاگر دنیای درون روانی نویسنده و کارگردان تئاتری هستیم که در فضایی نارسیستیک و پارانویید گیر کرده است؛ دنیایی که در آن دیگران جایی ندارند و حضورشان فقط در نقش مستخدمی برای اوست و از هر گونه هویتی تهی میشوند. دیگران برای او ابژهای برای تخلیه خشم و کینه و انتقاماند که یا توسط نگاه پر از سکوت او تحقیر میشوند ، یا در بحثی صرفاً عقلانی مقهور قدرت تفکر او شده و از صحنه خارج میشوند. به نوعی ابژه دائم کشته میشود و از بین میرود.
اینگونه او در یک دنیای ذهنی خالی، غیرانسانی که تنها مرگ جریان دارد زیست میکند؛ دنیایی که در آن صرفاً کلماتی مرده با طنینی پر از خشم و انتقام و کینه جریان دارد و دنیای بیرون خوار و زبون شمرده میشود. در پی یافتن پاسخی برای این سؤال که «چشمها چهرا میبینند؟» باید از درون خود اثر به این سؤال نزدیک شد تا بلکه به فهمی از این شخصیت رسید تا شاید بتوان از طریق یافتن پاسخی به این پرسش که در این نمایشنامه تا آخر بیپاسخ مانده، او را فهمید، چون اینگونه به نظر میرسد که تا انتها چنان دنیای درون روانی او پسزننده و مرگآور است که حتی محبتها و همدلیهای همسرش از طرفی و تلاشهای پزشک اش از طرف دیگر هیچ میشود و همچون قهرمانی که برای دردش درمانی نیست با تنفر و بیمار کردن دیگران به زندگی ادامه میدهد. در پاسخ به این سؤال که «چشمها چهرا میبینند؟» میتوان گفت که چشمهایش میبینند تا تحقیر کنند. او درسکوتی پر از انتقال احساس تحقیر آنقدر بازیگر زن را میبیند تا او را از بین ببرد.
این چیزی است که بهنظر نقطه دردناک دنیای درونی آقای کارگردان است. او واقعاً در سکوت با نگاه کردن، بازیگر زن را از بین میبرد؛ همانطور که با حرف زدنی بسیار منطقی، فیلسوفمآبانه و بازجویانه میتواند سایرین را از بین ببرد. برای فهم چگونگی پیدایش این روش نگریستن از جانب آقای کارگردان به زن باید به نگاهش در مواجهه با کاراکتر سوم یعنی مرد، پدر، مستخدم، پزشک، سرمایهدار (یکی از کاراکترهای نمایش) پرداخت. او در مواجهه با این کاراکتر علاوه بر خوار شماری، از او وحشت هم دارد.
او فرزند پدری معلم است که بهدلیل نداشتن پول درمان در کودکی مرده است. پدری ایده آل شده، که انگار در حال انتقام گرفتن از تمام بازنمودهای آن مستبدانی است که مسبب مرگ پدرش شدهاند.
حال برای درمان پیشنهاد روانپزشک اش این است که اعتراف کند به قتل بازیگر تا بلکه از این جهنم خلاص شود. روشی که خواننده را به یاد روش داستایوفسکی برای درمان رنج راسکولنیکوف میاندازد، اما باز هم راه رهایی نیست ،زیرا در واقع او به چیزی اعتراف نمیکند.
او باز همچنان در قالب شخصیت پیروزی که توانسته همه ابژههای زندگی اش را از بین ببرد از در اتاق بیرون میرود. بدون شناخت به این مسأله که خود او نیز تبدیل به مردی مستبد شده که همچون پدرش در حال تحقیر و تمسخر زندگیست. تحقیر و تمسخری درونی شده نسبت به جریان معمول زندگی، سرگرمیهاشان و حتی هنرهایشان، اما چشمان دیگری همچنان در این تاریکی صحنه است که بهدنبال چرایی میگردد؛ چشمان جستوجوگر بیننده؛ چشمانی که نه بهدنبال تحقیر است و نه وحشتزده است. چشمانی که کنجکاو است تا بتواند چیزی را بفهمد که شاید بتواند زندگی ببخشد به این صحنه تاریک تئاتر. این تفاوت نگاه امیدبخش و زندگیبخش تماشاگر با نگاه مستبدانه و مرگ آور کارگردان است.
چشمها چه را میبینند؟
نویسنده، طراح و کارگردان:
سلمان سامنی
بازیگران: مهدی مهری، سحر
حق شناس، حمید باهوش، رکسانا نوربخش
۳۰ آذر تا ۱۷ دی
تماشاخانه اهورا