معرفی کتاب/ابله شاهکاری از فئودور داستایوفسکی؛تلخی زندگی یک آدم خوب

سایت بدون – «می‌خواهم اقلاً یک نفر باشد که من با او ازهمه چیز همان‌طور حرف بزنم که باخودم حرف می‌زنم.» این جمله از درون کتاب ابله شاید تمثیلی باشد از آن چه داستایوفسکی در رمان ابله پیش روی ما می گذارد، رمانی درباره آن چیزی که خودش تجربه کرده است برای مخاطبانی که این کتاب را می خوانند. یک تلخی در اثر وجود دارد که روح را بیش از حد می آزارد و از نظر پایان بندی نیز، شاید غم انگیز ترین اثر داستایوسکی باشد.

داستایوسکی ابله را بعد از جنایت و مکافات و قبل از برادران کارامازوف نوشت. دو اثر شاخصی که شاید بیشتر کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای داستایوسکی را به واسطه‌ی آن‌ها می‌شناسند اما خیلی ابله را بهترین رمان داستایوفسکی می دانند. برخی می‌گویند ابله شبیه‌ترین اثر به زندگی شخصی اوست. گویی که ابله نوعی خودزندگی‌نامه‌نگاری باشد. به هر حال قرائن و شواهدی هم برای این ادعا وجود دارد. مثلاً‌ خود داستایوسکی مانند پرنس میشکین، شخصیت اول ابله، دچار حمله‌ی صرع می‌شده. یا دوره‌ای عاشق زنی بوده که با مختصات ناستاسیا فیلیپوونا، قهرمان زن رمان، همخوانی دارد. هرچه هست در این مهم‌ترین اثر او و در این شبیه‌ترین اثر او به زندگی خودش، کمابیش می‌توان تمام آن مضامینی را یافت که در دیگر آثار داستایوسکی نیز حضور دارند: مرگ، جنایت، گناه، خدا، عشق، الحاد و ایمان.

داستایفسکی هنگام نوشتن «ابله» حال پریشانی داشت. نگارش این رمان در سوئیس آغاز شد و در فلورانس به پایان رسید. او در این دوران از زندگی اش دچار جنون قمار بود؛ چنان که برای دریافت چند سکه پالتوی زنش را به گرو می گذاشت.

با وجود دوری از روسیه، داستایفسکی در این دوران اخبار روسیه را از طریق مطبوعات پیگیری می کرد. روزنامه ها مملو از اخبار دزدی، جنایت و کلاه برداری بودند. رواج انحطاط اخلاقی برای داستایفسکی بسیار نگران کننده بود. او معتقد بود که فقط ظهور مجدد مسیح است که می تواند به این وضع آشفته سامان دهد.

داستایفسکی در نظر داشت رمانی بنویسد که شمایل فردی مسیح گونه در عصر خودش باشد. اما نتیجه آن چنان که تصور می کرد از آب در نیامد.

ایده محوری «ابله» همان‌طور که خود «داستایوفسکی» در یک نامه نوشته، «ارائه تصویر کامل از یک انسان زیبا» است. پرنس «میشکین» ابله مقدس روسی و از تبار «دون کیشوت» است، یک نوع مسیح در جهانی غیرمسیحی. نویسنده و شخصیت این داستان با مشکلاتی که تمام شخصیت‌های خوب رمان‌های دیگر روبه‌رو می‌شوند، مواجه می‌شود. در این نامه که «داستایوفسکی» سال ۱۸۶۸ نوشت، او به راحتی قبول می‌کند که این پروژه عظیم را با ناپختگی ناشی از درگیری‌های مالی و شغلی، جلو برده است.

«پرنس میشکین»، قهرمان رمان، همان ابله است. او همچون خود داستایفسکی مبتلا به صرع است. با این که عنوان شاهزادگی دارد ولی تمام زندگی اش در بقچه ای خلاصه شده است. دکترش او را یک کودک می شمارد: «شما یک کودک واقعی هستید، کودکی در معنی مطلق کلمه شما از آدم درست و بالغ فقط یک قد و چهره دارید. شما از لحاظ رشد روحی، اخلاق وصفات و شاید از لحاظ عقل و هوش یک مرد کامل نیستید، و تا شصت سالگی که زندگی خواهید کرد، به همین کیفیت باقی خواهید ماند.»

داستایفسکی این کودکی را در میشکین نهاد تا بتواند نشانه از معصومیت مسیح در وجود او قرار دهد. منتقدین پرنس میشکین را آمیزه ای از شخصیت خود داستایفسکی و دن کیشوت می دانند که سعی دارد مسیح وار زندگی کند.

پرنس ساده دل در جستجوی پاکی و زیبایی است. اما افسردگی، خامی و بی ارادگی مطلق دست به دست هم می دهند تا وقتی او وارد اجتماع پر زرق و برق و مزور پترزبورگ می شود؛ شمایل ابلهی باشد که همگان مسخره اش می کنند. در دورانی که همه به تشخص خود تکیه می کنند ،این ابله بی شعور، خود را خوار می شمارد. همه بنده ی پول هستند و او نسبت به این بت عصر بی اعتنا است. هنگامی که ارثیه ای هنگفت به او می رسد همه ی آن را به دشمنان خود می بخشد. این مرد نگون بخت با آن که زندگی اش را به پای دیگران فدا می کند توان دستگیری از آنها را ندارد. زیرا جسارت و توانایی یک منجی را ندارد.

«ابله از یک سلسله حوادث ناگوار و پیاپی ترکیب یافته، حوداثی که توسط «شخصیت های حساس» پیش بینی شده ولی هیچ کدام از حوادث بر حسب اراده پیش گیری نشده است. قهرمانان داستایفسکی آرزوی دیگری ندارند جز این که به همان چیزی برسند که سبب نابودی شان می گردد… پرنس میشکین، مرد مطلقاً خوب تازه وارد خانواده ی ژنرال یپانچین شده که حوادث گوناگون، یکی بعد از دیگری چهره ی خود را نشان می دهند. او به تمام جریاناتی که به او ربطی ندارند دخالت می کند و آرامش زندگی خود را برهم می زند.

به محض این که چهره ی دردمند ناستازیا را می بیند تصمیم می گیرد با او ازدواج کند اگرچه می داند که ناستازیا میل و رغبتی به او ندارد. به خاطر همین زن راگوژین را سرزنش می کند. ابله به خوبی می داند که راگوژین ناستازیا را خواهد کشت. ناستازیا خود به دنبال راگوژین می رود؛ راگوژین هم ناستازیا را می کشد زیرا گمان می کند که در باقی مانده ی عمر دچار حسرت و پشیمانی خواهد شد. قاتل و پرنس میشکین در برابر جنازه ی معشوق شان با هم آشتی می کنند. زیرا تصور می کنند سرانجام عمل اجتناب ناپذیر را انجام داده اند…»

این داستان که در روسیه اواخر دهه ۱۸۶۰ سپری می شود، یک رقابت عشقی جذاب دیگر است که زندگی اشراف زادگان روسی را در آن دوره به تصویر می کشد.  نگارش و انتشار این رمان با عذاب و سختی همراه بوده. «ابله» برخلاف کارهای قبلی «داستایوفسکی»، در خارج نوشته شد و توسط همسر دوم او «آنا گریگوریونا» برای چاپ آماده شد. دختر آن‌ها در زمان نگارش این کتاب از دنیا رفت. «داستایوفسکی» تا سر حد خودکشی، قمار می‌کرد و دچار حملات صرع می‌شد. «آنا» دفترچه‌های چرک‌نویس را نزد خود نگه می‌داشت.

این کتاب در سال ۱۸۶۸ در دسترس عموم قرار گرفت. این کتاب نخستین بار در سال ۱۸۸۷ از زبان روسی به زبان انگلیسی برگردانده شد. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۳۳ هجری خورشیدی توسط مشفق همدانی به زبان فارسی ترجمه شد. بهترین ترجمه ای که از ابله در بازار است ، ترجمه سروش حبیبی است .

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «قاپ قمارخونه‌است»

سایت بدون- قاپ یکی از ۲۶ استخوان پای گاو و گوسفند است که به شکل …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *