معرفی کتاب/مرد زیرزمینی ؛ روایت بدنامی یک نجیب زاده

میک جکسون در ‌سال ١٩۶٠ در انگلستان متولد شد. او که از‌ سال ١٩٩۵ تمام‌وقت به کار نویسندگی مشغول است، بیشتر با رمان مرد زیرزمینی شناخته شده است. از این نویسنده به جز «مرد زیرزمینی» رمان دیگری به نام پنج پسربچه نیز منتشر شده است. با این حال مخاطبان فارسی‌زبان او را به نام کتاب یک تارک دنیا مورد نیاز است می‌شناسند؛ کتابی که با ترجمه گلاره اسدی آملی از سوی نشر چشمه چاپ شده است. اما رمان مرد زیرزمینی را شاهکار میک جکسون دانسته‌اند؛ اثری که او را به‌ عنوان یک نویسنده صاحب‌‏سبک انگلیسی مطرح کرد و باعث شد نامزد جوایز بسیار مهمی ازجمله «من بوکر» شود. این رمان که نخستین‌‏بار در‌ سال ١٩٩٧ منتشر شد، داستانی است با چند راوی؛ راویانی که قصه خود را به شکل روزنوشته ساخته‌اند. قهرمان اصلی رمان یک نجیب‌زاده ویکتوریایی است؛ مردی قدرتمند که املاک فراوانی دارد و بر جهانِ خود مسلط است. او تصمیم می‌گیرد تونل‌هایی عظیم زیر املاک و زمین‌هایش حفر کند؛ تونل‌هایی که تمام منطقه را از زیر زمین به هم پیوند می‌دهند. این تونل‌ها کم‌کم هویت او را تغییر می‌دهند و اتفاقاتی رقم می‌زنند آمیخته با نوعی تلخی طنزآلود؛ نوعی دگردیسی عمیق. رمان مرد زیرزمینی درواقع پرتره‌ای طنزآلود از پنجمین دوک پورتلند، یک نجیب‌زاده ثروتمند و عجیب قرن نوزدهم است. آقای برد به‌تازگی ساختن شبکه تونل‌های زیر املاک دوک را به پایان رسانده است. این تونل‌های زیرزمینی آن‌قدر پهن و بزرگ‌ هستند که کالسکه می‌تواند به راحتی در آنها تردد کند. دوک در ملک دورافتاده خود تحت حمایت کارمندان منزلش قرار دارد. شایعات محلی و عجیب‌و غریب‌بودن او، اسم و رسمش را به بدنامی نیز کشانده است. هیچ‌کس، حتی خود او، ماندگارترین درد او، درد غیبت، خاطره‌ای گریزان را که با او می‌جنگد درک نمی‌کند. پنجمین دوک پورتلند به «مرد زیرزمینی» معروف شده است. این داستان داستانی از شش ماه آخر زندگی اوست که از طریق دفترچه یادداشت‌ها و خاطرات کسانی که او را می‌شناسند، روایت می‌شود. درواقع داستان چندین راوی دارد که از طریق روایت‌های مختلف جهان خود را بازتعریف می‌کند. درنهایت کندوکاو در گذشته دوک به نتایج عجیبی منجر می‌شود.

بخشی از کتاب

به ‌طرز معجزه‌آسایی، در طول پنج ساعت پرواز می‌خوابم؛ یعنی از لحظه‌ای که از زمین آتلانتا بلند شدیم تا ‏وقتی که خلبان دماغه هواپیما را کج کرد و در سیاتل فرود آمدیم. فکر کنم بالاخره بدنم بر مغزم غالب شد و ‏تسلیم خستگی شدم. موقع فرود برخورد بدی با هوا داریم و سریع چشمانم را باز می‌کنم. نمی‌ترسم بلکه ‏هوشیار می‌شوم. ویل هم اول چنین حسی داشته؟ همه مسافرها محکم به دسته صندلی‌شان چسبیده‌اند، دیو ‏هم همین‌طور. حتماً دارند به پرواز ۲۳ فکر می‌کنند. با خودشان می‌گویند چقدر احتمال دارد در یک هفته دو ‏پرواز به مقصد سیاتل سقوط کند. من هم به آرامش خودم فکر می‌کنم. چرا من مثل بقیه نترسیده‌ام؟ به علت ‏غم و غصه حواسم پرت شده؟ هواپیما تکان می‌خورد و موتورش جیغ می‌کشد…‏‎

مطلب پیشنهادی

پایداری باور؛ چرا ما مقابل تغییر در عقایدمان مقاومت داریم

سایت بدون – مقاومت در برابر تغییر باور، که به اثر بازگشتی یا محافظه‌کاری مفهومی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *