درِ جیوهای آسانسور، به روی یک مغازه نقلی باز میشود. ویترین پُر است از کیفها و جاسوییچیهای چرم، تابلوفرش، کیسههای پارچهای، کاسه بشقابهای سفالی و… چهرههایشان که به خندهای باز شده، از پشت ویترین شیشهای، پیداست. آنها فروشندههای«کارداون»اند؛ جوانهای سندرم داون با یک کروموزم بیشتر. طبقه سوم ساختمان مرکز تجارت جهانی، سرای هنر است؛ ساختمان برِ خیابان فردوسی، چند قدم مانده به میدان، از روی زمین بالا رفته. همان ساختمان خوش آب و رنگ تازه ساختی که مغازههای رو به خیابانش، در قُرق صرافیهاست و چند ماهی است که آسانسور طبقه سومش به مغازه کوچکی باز میشود. «کارداون» چند ماهی است محل رفتوآمد آدمهای دوستداشتنی شده، دختران و پسران جوانی که صبحها کلید را میان در میچرخانند و شبها، فارغ از اینکه چند کیف و جاسوییچی و کیسه پارچهای فروختهاند و دخلشان پُر است یا خالی، مغازه را ترک میکنند. مادر، خواهر یا برادر، همانجا در انتظارشان ایستادهاند.
آنها سندرم داون دارند و کار میکنند، برای همین هم نام مغازهشان که به گالری میشناسندش، «کارداون» شده و دستسازههایشان را همین جا میفروشند: «اینجا کارهای زیادی میکنیم، قالیبافی، خیاطی، نمددوزی، چرمدوزی و … خودمان هم میفروشیم.» حسین ۳۶ ساله است و تا راهنمایی را در مدرسه استثنایی گذرانده و حالا در روزهایی که شیفت کاریاش در کارداون است، سوار بیآرتی میشود و خودش میآید و میرود: «مادرم تا دم ایستگاه اصلی همراهم میآید.»
آنها سندرم داون دارند و کار میکنند، برای همین هم نام مغازهشان که به گالری میشناسندش، «کارداون» شده و دستسازههایشان را همین جا میفروشند: «اینجا کارهای زیادی میکنیم، قالیبافی، خیاطی، نمددوزی، چرمدوزی و … خودمان هم میفروشیم.»
خانم شکوری، همانجا ایستاده و پسرش را نگاه میکند: «آن زمان که حسین مدرسه میرفت، مدرسههای استثنایی تا سوم راهنمایی برای این بچهها کلاس داشتند. پس دیگر نمیتوانست ادامه دهد.» حسین شاگرد زرنگ مغازه است، هم قالیبافی میکند، هم خیاطی و نمددوزی. مشتری که میآید، حساب و کتابها دست خودش است: «اولش نقاشی میکنیم، بعد دورش را میدوزیم، اینجوری میشود کیسه پارچهای.» زهرا برای حسین ریز ریز دست میزند، تشویقش میکند که اینقدر توانمند است. همه از کیف چرمی که زهرا برای خودش دوخته، تعریف میکنند. اما فراموش کرده با خودش بیاورد. از حسین کمسنتر است: «دو و شش.» خانم کیانشاد میگوید منظورش ۲۶سال است. او مسئول مددکاری کانون سندرم داون است و مغازه «کارداون» را راه انداخته.
زهرا با خودکار روی یکی از دستساختهها، اسمش را نوشته. میخواهد همه بدانند که این را «زهرا» دوخته. شیفت کاری او بعد از ظهر روزهای یکشنبه است.
«فریما» درسخوانده جمع است، ۲۹سال دارد. دیپلمش را از مدرسه دانشآموزان استثنایی گرفته: «مدرسه را دوست نداشتم، دلم نخواست بروم دانشگاه.» از هنرهایش میگوید؛ از قالیبافی، خیاطی، شیرینیپزی و موسیقی و علاقهای که البته چندان به این کارها ندارد. فریما دلش میخواهد بازیگر یا کارگردان شود یا حتی معلم زبان انگلیسی. چندین تئاتر هم بازی کرده. حسین هم تجربهای مانند او دارد. حسین را به حسین حدیثی هم میشناسند. او حدیثهای زیادی را به عربی حفظ کرده. خانم کیانشاد که معلم اخلاقشان در کانون سندرم داون است، به او موضوع حدیث میدهد و حسین درباره همان موضوع، حدیثی را به یاد میآورد. معنی هر کدامشان را هم میداند.
مادر فریما، مربی قالیبافی است و میگوید که تابلوفرشهای فریما روی دیوارهای خانهشان نقش بسته و تولیداتش را در نمایشگاههای مختلف میخرند. اما این را هم اضافه میکند که افراد دارای سندرم داون که توانایی بالاتری دارند، دورههای قالیبافی و خیاطی و آنهایی که کمتوانترند، آموزش سفال میبینند.
مادر فریما میگوید کار کردن به بچهها احساس غرور میدهد، آنها با کار سرگرم میشوند: «فریما از کلاس اول راهنمایی مهارتآموزی را در مدرسه شروع کرد و خیلی هم علاقه دارد.» مادر حسین هم آن گوشه ایستاده به تماشا: «اگر یک روز حسین به کارگاه یا مغازه نیاید، افسرده میشود.» آنها میگویند نگاه جامعه به این افراد تغییر کرده؛ قبلا وقتی کوچکتر بودند هر کس آنها را میدید، با نگاه دلسوزانهای میگفت: «خدا شفا بده.» حالا کمتر آن نگاه را میبینند. دلیلش هم توانمند شدن این افراد است.
مادر فریما، مربی قالیبافی است و میگوید که تابلوفرشهای فریما روی دیوارهای خانهشان نقش بسته و تولیداتش را در نمایشگاههای مختلف میخرند. اما این را هم اضافه میکند که افراد دارای سندرم داون که توانایی بالاتری دارند، دورههای قالیبافی و خیاطی و آنهایی که کمتوانترند، آموزش سفال میبینند
مادر حسین دوست ندارد به پسرش بگویند بیمار. میگوید آنها بیمار نیستند، آنها سندرم داون دارند و هیچ وقت هم خوب نمیشوند: «سندرم داون هیچ وقت معالجه نمیشود. این افراد یک کروموزوم بیشتر دارند و همه چیز تحتالشعاع آن یک کروموزوم قرارگرفته، حدود نیمی از این افراد مشکلات قلبی دارند و تعداد زیادی از آنها هم مبتلا به تیروییدند.»
فریما، زهرا و حسین خواهر و برادرانی دارند که به گفته مادرانشان ارتباطات خوبی با هم دارند؛ آنها در خانه کمک زیادی به مادرانشان میکنند، حسین ظرف میشوید، سفره میاندازد، زهرا غذا میپزد خانه مرتب میکند و فریما هم هر روز یا کیک میپزد یا شیرینی یا قالیبافی میکند. زهرا ذوق دارد: «این را من دوختم، کار خودم است. همان پایینی.» و به کیف چرم صورتی با نخهای زرد اطرافش اشاره میکند. زهرا و حسین و فریما و خیلیهای دیگر که در کارگاههای کانون سندرم داوناند، مهارتهای زیادی یاد گرفتهاند، آنها بسیاری از این دورهها را در مدرسه گذراندهاند و در کارگاههای کانون ادامهاش دادهاند. حالا به گفته بهنوش کیانشاد به عنوان مدیر «کارداون» هر شخص دارای سندرم داون میتواند به کانون برود و در کارگاههای مختلف شرکت کند؛ آنجا افراد استعدادسنجی میشوند و با توجه به میزان تواناییشان در کلاسهای خاصی شرکت میکنند؛ خیاطی، قالیبافی و…. کیانشاد خود فرزند سندرم داونی دارد که در سال ۸۵ به دلیل بیماری جانش را از دست داده؛ آن زمان «محمدحسین» ۶ سال بیشتر نداشت. بعد از این ماجرا بود که کانون سندرم داون از او خواست تا برای راهنمایی خانوادههای دارای سندرم داون با آنها همکاری کند. او همکاریاش را با این کانون از سال ۸۶ شروع کرد و حالا میشود ۱۲ سال که در این کانون فعالیت میکند.
میخواهم پولدار شوم
فریما دلش میخواهد پولدار شود، زهرا هم همین را میخواهد و آن روز بعد از مدتها، پول ساخت یکی از کیفهای چرمیاش را گرفت و خوشحال از در مغازه بیرون رفت. مغازه ۲۵ فروشنده دارد که همهشان هم تولیدکنندهاند؛ دستسازهای خودشان و آنهایی که در کارگاههای کانون سندرم داون مشغول به کارند، در همین مغازه فروخته میشود. زهرا میگوید: «روز عاشورا دعا کردم یا امام حسین کاری کن محصولات ما به فروش برسد.»
توریستها با این محل آشنا نیستند، باید تبلیغاتی انجام شود و مشتری برای خرید بیاید، ما حتی در نظر داریم تا بچههایمان بخشی از کارشان را در همین مغازه انجام دهند تا مشتریان با کارهای آنها آشنا شوند و ببینند که اینها دستسازههای خودشان است.»
کیانشاد اما معتقد است که تا وقتی این طبقه از مرکز تجارت جهانی فردوسی رونق نگیرد، نمیتوان به فکر درآمدزایی بود: «توریستها با این محل آشنا نیستند، باید تبلیغاتی انجام شود و مشتری برای خرید بیاید، ما حتی در نظر داریم تا بچههایمان بخشی از کارشان را در همین مغازه انجام دهند تا مشتریان با کارهای آنها آشنا شوند و ببینند که اینها دستسازههای خودشان است.» او میگوید افراد زیادی از شهرهای مختلف با او تماس میگیرند تا الگوی مشابهای از «کارداون» را در شهرشان اجرا کنند: «به ما میگویند شما چه کار کردید؟ به ما هم آموزش بدهید.»
«کارداون» اولین محلی است که افراد دارای سندرم داون در آن مشغول به کار شدهاند؛ یعنی این افراد هم تولید میکنند و هم محصولاتشان را میفروشند، آنها پیش از این نام کافه دانتیسم هم به گوششان رسیده؛ کافهای که برای مدتی از سوی افراد دارای سندرم داون و اوتیسم اداره میشود اما پس از مدتی به دلیل مشکلاتی که برای موسس آن رخ داد، کافه را به جایی در نزدیکی دریاچه تهران منتقل کردند.
فریما برای یکم آذر نقشه کشیده، تولد پدر است و میخواهد برایش کیک سه طبقه بپزد: «یک طبقه خامه، یک طبقه کیک و یک طبقه انواع میوهها. هر چه در خانه پیدا شد. رویش را هم با انواع خلالها تزیین میکنم.» زهرا ۱۰هزار تومانیاش را به برادر منتظرش بیرون از مغازه نشان میدهد: «ببین حقوق گرفتم». حسین هم نگاهی به ساعت میاندازد، دیگر وقت رفتن است، مادر دستش را میگیرد و سوار آسانسور میشوند.
آرزویم این بود یک روز بچهها صاحب مغازهای شوند
راهاندازی گالری «کارداون» اما اتفاقی نبود که به یکباره رخ دهد. بهنوش کیانشاد درباره جزییات آغاز به کار گالری توضیحهایی میدهد: «سال گذشته این مرکز از طریق واسطهای به ما معرفی شد، مالک مرکز تجارت جهانی فردوسی متوجه کاری که بچههای سندرم داون میکنند، شد و خواست که جایی برای فروش تولیداتشان در اختیارمان قرار دهد. بعد از پیگیریهای زیاد، اول قرار شد کانتری را در اختیارمان قرار دهند، بعد از مدتی متوجه شدم چند مغازه باز شدند و صنایع دستیشان را که تولیدات خودشان هم بود، میفروشند، کمکم اینجا رونق گرفت. تصمیم گرفتم با مالک صحبت کنم تا مغازهای در اختیارمان قرار دهد، با همکاری مدیر اجرایی و مدیرعامل ساختمان این مغازه به ما اهدا شد.»
کیانشاد میگوید که آرزویش این بوده که این بچهها مغازهای برای خودشان داشته باشند. او میگوید که تلاش برای اشتغالزایی این افراد از سال ۹۲ شروع شد؛ آن زمان کارگاههایی راهاندازی شد و بچهها دورههای مهارتآموزی را گذراندند: «اسم شغل که میآید، برای آدم انگیزه ایجاد میشود، شغل به آدم حس بودن میدهد، این بچهها هم همین طورند، آنها کار را دوست دارند، وقتی یک روز نیایند مغازه، میگویند مغازهام چه میشود؛ یعنی به اینجا حس تعلق دارند.» او می گوید: «هدف ما از ایجاد کسبوکار سندرم داون، در گام نخست، ایجاد باورهای زیبا در جامعه برای این قشر بود، ما میخواهیم این افراد استقلال شخصیتی و مالی داشته باشند. جوانان سندرم داون برخلاف خیلی از افراد از تعهد بالای کاری و نظم خاصی برخوردارند.» مدیر کارداون از افراد میخواهد تا از گالریشان دیدن کنند و دستسازههای این افراد را بخرند.
محمدعلی باوند، مدیر بازاریابی کارگاههای اشتغالزایی و حرفهآموزی سندرم داون ایران، هم در گالری حضور دارد. او هم میگوید: «اگر مسئولان و خیران از بدو تولد این افراد، از آنها حمایت کنند، میتوانیم شاهد افزایش انگیزه و نشاط در میان آنها باشیم، راهاندازی این گالری تا حدودی اعتماد بهنفسی به این افراد داد و لبخندی بر لبانشان نشاند.»