سایت بدون – پسر شهرستانی که برای ملاقات با دوست اینستاگرامیاش راهی پایتخت شده بود، وقتی در دام سارقان گرفتار شد برای جلوگیری از سرقت گوشی تلفن ۳۵ میلیونیاش، ناخواسته مرگ یکی از دزدان را رقم زد.
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه شامگاه چهارشنبه گذشته بازپرس ساسان غلامی در جریان مرگ مشکوک مرد جوانی قرار گرفت. به دنبال اعلام این خبر، تحقیقات به دستور بازپرس جنایی آغاز شد.
با حضور تیم تحقیق در محل معلوم شد فردی که با پلیس تماس گرفته، پسر جوانی به نام شایان است. وی با اشاره به جسد مرد جوان در توضیح ماجرا به مأموران گفت: من از شهرستان آمدهام و امروز در خیابان راه میرفتم که این مرد و همدستش سوار بر موتور به من نزدیک شدند و گوشی تلفن همراه گرانقیمتم را سرقت کردند اما من میخواستم مانع فرارشان شوم که او از موتور پایین افتاد و مرد.
با مشخص شدن این موضوع شایان بازداشت شد و بازپرس شعبه سوم دادسرای امور جنایی پایتخت دستور بازبینی دوربینهای مداربسته اطراف محل حادثه را صادر کرد تا اظهارات پسر جوان بررسی شود. همچنین جسد برای مشخص شدن علت اصلی مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد و به دستور بازپرس جنایی تحقیقات برای شناسایی هویت او و دستگیری همدست فراریاش ادامه دارد.
گفتوگو با متهم
برای چه به تهران آمدی؟
ماجرایش مفصل و طولانی است. سالها قبل زمانی که نوزاد بودم، پدر و مادرم مرا در شهر فسا کنار خیابان رها کردند و رهگذران مرا به شیرخوارگاه تحویل دادند تا ۷ سالگی در بهزیستی بودم؛ تا اینکه خانوادهای که الان با آنها زندگی میکنم، مرا به فرزندخواندگی گرفتند. مادرخواندهام از روز اول با من سازگار نبود، او دختر میخواست و با اصرار پدرخواندهام مرا به فرزندخواندگی گرفته بود. به همین دلیل مدام مرا اذیت میکرد، شرایطم به حدی بد بود که بهزیستی در سال ۹۰ مرا از آنها پس گرفت اما با اصرار پدرخواندهام و تعهدی که او داد من دوباره پیش آنها برگشتم؛ اما بدرفتاریهای مادرخواندهام ادامه داشت و در نهایت ۴ ماه قبل مادرخواندهام به حالت قهر خانه را ترک کرد و در آن زمان یکی از بدترین اتفاقات زندگی من رخ داد.
چه اتفاقی برایت رخ داد؟
یک روز که از سر کار به خانه برگشتم، میخواستم ناهار بخورم که پدرم خیلی ناگهانی فوت کرد. وقتی اورژانس و پلیس آمد مرا به اتهام مظنون در قتل بازداشت کردند؛ اما بعد از چند روز پزشکی قانـــونی علت مرگ او را سکـــته اعلام کرد و بی گناهی من ثابت شد و آزاد شدم. اما مرگ پدرخواندهام خیلی آزارم داد و تنها شدم. از طرفی در شهرمان فکر میکردند من قاتل هستم و همین وضعیت باعث شد از نظر روحی دچار مشکل شوم تا اینکه حدود یک ماه قبل با زن جوانی به نام شیلا آشنا شدم.
چطور با شیلا آشنا شدی؟
من بلاگر هستم و ۱۲ هزار دنبال کننده دارم و در صفحه اینستاگرامم عکس میگذارم. شیلا یکی از فالوورهای من بود. دوستی ما ادامه داشت تا اینکه از من خواست به تهران بیایم و با او ملاقات کنم. من سهشنبه گذشته راهی تهران شدم و شیلا را ملاقات کردم. فکر میکردم با او از تنهایی درمیآیم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
چهارشنبه تصمیم گرفتم به شهرمان برگردم اما از شیلا خواستم که قبل از رفتنم یک بار دیگر او را ببینم. او گفت خانه دخترخالهاش است و آدرس را برایم فرستاد تا به آن منطقه بروم. من هم به منطقه جوادیه رفتم. ساعت حدود ۱۰ شب در خیابان قدم میزدم که یک موتورسوار دو ترک به من نزدیک شد. موتورسواران مرا به گوشهای خلوت کشانده و با تهدید گوشی تلفن همراهم را که ۳۵ میلیون تومان قیمتش بود سرقت کردند. آنها حتی از من پول هم میخواستند و به آنها گفتم من در این شهر غریبم و هیچ پولی به همراه ندارم.
چه شد با آنها درگیر شدی؟
وقتی سوار موتور شدند تا فرار کنند، من از پشت ترک نشین موتورسیکلت را کشیدم و او تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد. همدستش سوار بر موتورسیکلت فرار کرد. با دیدن جوان زخمی روی زمین از مردم کمک خواستم اما کسی کمک نکرد. در نهایت یک عابر گوشی تلفنش را داد و با اورژانس و پلیس تماس گرفتم. من قصدم کشتن نبود و فقط میخواستم مانع فرارشان شوم و گوشی تلفن همراهم را پس بگیرم
مطلب پیشنهادی
ریشه و داستان ضرب المثل «معما چو حل گشت آسان شود»
سایت بدون – وقتی مشکلی پیش می آید موضوع پیچیده است ، فکر همه درگیر …