نصرت رحمانی و فوتبال/تنها تو مانده ای و تیرک دروازه ای

بعد از جدال جانانه بی شکست

با شوکت و شکوه

تنها تو مانده ای و تیرک دروازه ای و توپ

توپی که با شتاب پرواز می کند

گویی که انفجار

در دل تو نطفه بسته است

مسحور لذتی که در دل تو خیمه بسته است

و توپ در آسمان آبی پرواز می کند

که ناگهان آن شورو هلهله و شادی

دیگر خموشی و فراموشی است

وتوپ به تیرک دروازه می خورد

گاهی آرام می خزد و به درون لابه لای نور

گاهی به دروازه می خورد و پرواز خویش را از آن سو دنبال می کند

ای قهرمان!شادی چه لذت بی رحمی است

شعری از کتاب بیوه سیاه مجموعه شعرهای چاپ نشده نصرت رحمانی

شاعر از همه نود دقیقه یک بازی فوتبال ، فقط یک لحظه و یک ثانیه را قاب گرفته است . لحظه ای که مناسب با ذهنیت یا دنیای خودش است ، مگر کار شاعری چیزی جز این است؟ برای نزدیکی باید شعر را بخوانید و مهاجمی را تصورکنید که حتی دروازه بان را هم در یک جدال با شکوت و شکوه پشت سر می گذارد. حالا خودش است و دروازه بدون هیج رقیب انسانی دیگر جزخودش . شوتش را روانه دروازه خالی می کند ، مطمئن است که توپ گل می شود ، پس حتی قبل از ضربه زدن خوشحال است و شادی وجودش را فرا می گیرد…اما نه در دنیای نصرت رحمانی ، دنیای سرخورده از اتفاقات سیاسی دهه سی توپ هیچ گاه قرار نیست گل شود. حتی توپ هم خوب می داند که:« آن قدر دوست بوده اند که وقت خیانت رسیده باشد.» خیانت توپ چیست؟ چه می تواند جز آن که جای خزیدن در لابه لای نور،گل شدن و هلهه و شادی برپاکردن مسیر آن را عوض می کند ، به دروازه بخورد و پرواز خویش را از آن سو دنبال کند ، پروازی در آسمان خموشی و فراموشی …

برگور این جنگجو چه باید نوشت ،او آنی نیست که نجگید و شکست خورد ، او جنگش را انجام داده ، او به شانسش ، به تقدیرش باخته است ، این همان چاقویی است که در جیب دسته خودش را برده است

در این حکایت فوتبالی نصرت رحمانی ، حکایت خودش و نسلش واگویه می شود ، حکایت خودش که شاعری است که به اندازه قدرت و انسجام و زیبایی اشعارش قدر ندید ، شناخته نماند ، آیا او شاعری است که توپش به تیر خورده یا نه ؟

بزرگتر از خود نصرت ، شاید این شعر ، شعر نسل نصرت رحمانی باشد .آن ها نسلی بودند که همه امیدشان ، تمام آرمانشان با کودتای ۲۸ مرداد برباد رفت و به سرخوردگی رسید ، یعنی آن لذت بی رحم شادی جایش را به خموشی و فراموشی داد. خود رحمانی دراین باره می گوید:«شکست سبب شد که ما ، ما که مبارزان جوان آن دوره بودیم و یکسره در خدمت آرمان های مبارزه ، تبدیل شدیم به مشتی آواره خیابان ها، میخانه ها و قهوه خانه ها ، بعد از سی ودو عده ای خودشان را فروختند به دستگاه رفتند آن طرف. عده ای هم رفتند بساز و بفروش شدند، ما ماندیم با آرمان های خودمان تا حقیقت و آزادی و عدالت را پاس داریم و شکست خودمان را بسرائیم.»

آیا از شکست سرودن و شکست سرودن را حتی در شعر فوتبالی نصرت رحمانی نمی بینید؟ نسل آن ها هم توپ شان درست همان جا که قرار بود گل شود و لابه لای نور بچرخد ، به تیر دروزاه خورد و پرواز خویش را از آن سو دنبال کرد.

ما هم این لحظه ها را می شناسیم ، هم در زندگی فردی و هم در زندگی جمعی ….لحظه های که پرواز آن سوی دیگر را انتخاب می کند، آن خط دیگر، خطی به سوی هیچ، خطی به سوی پوچ

افشین خماند

از مجموعه فوتبال و روشنفکران

مطلب پیشنهادی

حتما باید خواند/ کمدی انسانی؛ پروژه جاه طلبانه آقای بالزاک

“کمدی انسانی” (La Comédie Humaine) مجموعه‌ای عظیم از رمان‌ها و داستان‌های کوتاه است که توسط …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *