برادران ارک در فیلم پوست بر مولفه تاثیرگذاری چون «محلی» بودن تاکید دارند. از این باب حتی استفاده از زبان هم مبتنی است بر همین رویکرد. گویشی که مربوط میشود به خطهای از آذربایجان شرقی و شهر تبریز. در فصل سردی از سال که دمای هوا زیر صفر است و حال و هوای انسانها پر از راز و رمز و در خود فرو رفتن. به هر حال سینمای ایران تجربه این قبیل فضاسازیها را قبل از این داشته و فیلم پوست را میتوان ذیل همین تمایز و تفاوت با مرکزگرایی بعضی کارگردانهای معاصر دانست. اینکه بر افسانهها و ادبیات فولکلور یک منطقه خاص جغرافیایی درنگ کنیم و به قول فیلسوفان جهان مدرن، جهانی شدن را از محلی بودن آغاز کنیم. روایت فیلم پوست تلفیقی است از عشق و جدایی در نبرد بیامان خیر و شر. به راستی که افسانهها خلق شدند تا جهان بیمنطق ما را توضیح دهند که چرا در عالم هستی باید خیر و شر، روشنایی و تاریکی اینچنین مقابل یکدیگر صفآرایی کرده و به منازعه مشغول باشند.
پوست اقتباسی است مدرن از افسانههای محلی و لاجرم در این بازگویی مخاطرهآمیز گاهی مخاطبان را دچار بدفهمی میکند. جهان افسانهها کمابیش ساده است و قرار نیست انسانها را به حیرت و سرگردانی دچار کند اما روایت در اینجا گاه میل دارد پرابهام باشد و واجد پیچیدگی. حتی تمهیدی که روایت در استفاده از فیگور «عاشیق» به کار بسته -وقتی که او را در حال توصیف داستان مییابیم- به تمامی از پس آشکار کردن پیچیدگیها برنیامده و حتی تماشای فیلم با زیرنویس فارسی فهم مناسبات درونی اثر را دشوارتر کرده است. اما با تمامی این مسائل میتوان اذعان کرد که برادران ارک در نهایت موفق شدهاند راوی یک عشق پر فراز و نشیب باشند میان دو دلداده که سرنوشت، آنان را از یکدیگر جدا کرده و در مسیر حوادث قرار داده است.
روایتگری در اینجا تمنای وفاداری دارد به سنت قصهگویی عاشیقهای آذربایجان. همان تکنیکهای اجراگری یک عاشیق که سازی در دست دارد و هنگام فراغت کافهنشینان، با ساز و آواز، افسانهای شنیدنی را باز میگوید. فیلم پوست، افسانهای مدرن است که نگاهی به سنتهای گذشته دارد و در تلاش است جهان افسونزداییشده این روزهای ما را معنایی تازه بخشد. برای این منظور فضای معمایی و کمابیش هراسناک فیلم، از مولفههای ژانری بهرهها میبرد تا در خلق تصاویر پر از ابهام و اعوجاج موفق عمل کرده باشد.
در فیلم پوست حضور پیر خردمند را شاهد هستیم با بازی محمود نظرعلیان. فیگوری سرنوشتساز برای کسانی که باور دارند زندگی آنان گرفتار جادو شده است و برای عبور از این مهلکه باید به پیرمردی آگاه مراجعه کرد تا جادو را باطل کند. پیرمردی که از جهان مردگان بازگشته تا علیه شر دست به عمل زند. کسی که سالهاست خود را از اجتماع مردمان منفک کرده تا سر از کار اجنه و شیاطین درآورد و همچون مرشدی باشد برای مبارزه با نیروی ویرانگر شر. رویکردی باطنیگرا که حتی کسی چون عاشیق که معرفیاش کرده چندان به او و عقایدش باورمند نیست. باورهای عاشیق مبتنی است بر واقعیت زندگی روزمره. او همچون یک قصهگوی ماتریالیست ظاهر میشود و چندان به جهان افسانهها باور ندارد و در پاسخ به چرایی دوستی با پیر خردمند به این نکته اذعان میکند که پیرمرد داستانهای شنیدنی زیادی دارد که یک عاشیق حرفهای نمیتواند از این میراث غنی برای قصهگویی چشمپوشی کند.
پوست روایت این دو باور است و تلاش نیروها برای هژمونیک شدن در میدان زندگی، یک جهان مبتنی بر جادو در مقابل علمباوری. اما تیزهوشی برادران ارک تلفیق این دو جهان و جلوگیری از تفوق یکی از آنها بر دیگری است. برای شخصیت آراز که عاشق زنی مسیحی به نام مارال بوده، بازگشت به مناسک تعزیه زندگی را معنا میبخشد. تشبث به مناسک مذهبی و استفاده از پوشش یک موجود اساطیری چون شیر برای نبرد شرور جهان قسمتی از این معنایابی است. پوسیده شدن لباس تعزیه در ابتدای فیلم اشارهای است استعارهای از تضعیف نیروی خیر در مقابل شر. آراز در جایگاه عاشقی ناکام که شاهد ازدواج برادر کوچک خویش است، همچنان نابالغ مینماید. پس بیجهت نیست که میتواند از آیینهای که پیر خردمند مقابل او قرار داده، چون کودکی پاک و معصوم، مادر و موجودات ماورایی مزاحم او را به چشم بصیرت تماشا کند. آراز میان عشق به مادر و عشق به مارال، سرگردان است. مادری تنها که تاب جدایی فرزند ندارد و گویی به جادو متوسل میشود تا فرزند را برای پر کردن تنهایی خویش حفظ کند. باطل شدن جادو البته که موجب مرگ مادر خواهد شد و این برای آراز بسیار دردآور است. بنابراین بعد از تمامی آن آیینهای باطل کردن جادو، آراز را میبینیم که بار دیگر به خارج شدن از جایگاه نمادین خویش مبادرت ورزیده و پوست شیر که اصلان نامیده میشود را بر تن میکند و قسمت مهمی از اجرای یک نمایش مذهبی میشود. لحظهای که آراز میتواند دیگری شدن را تجربه کند و شاید از آن مهلکه بیرون آید.
فیلم پوست بیان تازهای دارد و توانسته به میانجی اتصال با افسون افسانهها و امور ماورایی، روایتی ترسناک از یک قصه عاشقانه روایت کند. مختصات اقلیمی به یاری برادران ارک آمده و انتخاب بازیگرانی آماتور به اتمسفری خودبسنده در محلی بودن فضاها میدان داده است. تلفیق عینیت و ذهنیت، جادو و زندگی روزمره، نبرد بیپایان خیر و شر، مخاطبان را با اثری مواجه کرده که به راحتی نمیتوان با کنشورزی شخصیتهایش تعیین تکلیف کرد. با جهانی روبهرو هستیم که گویی دولت در آن بازنمایی نمیشود تا توهم غیاب دولت پدیدار شود. جهانی خودبسنده مبتنی بر اقلیمی خاص که از فرط نزدیکی و آشنایی به ما چه بسا دستنیافتنی مینماید. به هر حال در جایی که منطق زندگی روزمره با شدت هر چه تمامتر بر ما مستولی شده، شاید افسون افسانهها بتواند بار دیگر ملال زندگی مدرن و خاورمیانهای ما را پس زند. آنهم با روایت یک عاشیق خوشصدا که باور چندانی به موجودات افسانهای ندارد اما هر روز به بازگویی قصه آنان با شور و شعف میپردازد. این البته از تناقضات زیستن در دوران پسامدرنیستی است که هر لحظه از باورمندان راستینش کاسته شده و بیش از پیش افسانههایش از افسون تهی میشود. اما شاید بتوان در این دوران متناقضنما بار دیگر پوست شیر بر تن کرد و به جنگ اشقیا رفت.