سایت بدون – سینمای حاتمی کیا،سینمای قهرمان هاست .قهرمان هایی از جنس سینمای «عموابراهیم»،قهرمانی که فریادشان ،سکوتشان ،عملشان و…همه در خدمت قصه هستند ،حاتمی کیا در تمام طول قصه هایش ،دل بستگی اش را به قهرمانش را مخفی نمی کند،او با مخاطبش این دوست داشتن را قسمت می کند،قهرمان او هیچ گاه یک قهرمان منفعل نیست ،او حساس است ،او قهرمان بودن را برای قهرمانی نمی خواهد،او قهرمان موقعیتی است که خلق شده ،در طول روایت او قهرمان حق است ،خشمش ،فریادش ،سکوتش ،معنویتس در خدمت حق است .از «چ » که بگذریم ،تمام قهرمان های حاتمی کیا در یک شخص خلاصه نمی شود،او نماد یک گروه است .شاید بتوان چمران حاتمی کیا را هم مستثنی نکرد و او را هم نماد یک گروه دانست ،گروهی که از جنگ نمی هراسند ولی آن را چاره آخر دانسته و می دانند.قهرمان های حاتمی کیا چون خیلی غریبه و یا ابر انسانی نبودند ،تیدیل به قهرمان های یک دوره یا یک نسل شدند .قهرمان هایی که گوشه ای از حافظه جمعی ما را به خود اختصاص دادند ،به بهانه سال روز تولد ابراهیم حاتمی کیا نگاهی داریم به برخی از قهرمان های فیلم های ابراهیم حاتمی کیا…
آدم اشتباهی
ناصر پویان فر به همراه گروهی از دوستانش با موتور سیکلت به شمال کشور می روند، بر اثر سهل انگاری با پسر بچه ای برخورد می کند. درد و عذاب وجدان سبب می شود که او از جمع دوستانش جدا شود و به تهران باز گردد. در راه با یک تریلی تصادف می کند و به شدت آسیب می بیند. آمبولانسی که او را به بیمارستان منتقل می کند به دلیل نقص فنی در راه می ماند و ناصر با آمبولانس مجروحان جنگی به بیمارستان منتقل می شود،او را بایک مجروح جنگی اشتباه می گیرند،برخوردپرستاران ، رزمندگان با او آنچنان است که او را به خویشتن باز می گرداند،ناصر هویت خود قهرمان نیست ،او اشتباهی است اما قهرمان ها را می بینند و سیر تحول را طی می کند.
سلوک تا شهادت
دیده بان داستان سلوک است و خود عارفی یک سالک. ارتباط خط کمین با نیروهای خودی توسط دشمن قطع شده و احتمال سقوط منطقه بسیار زیاد است. مقابله و مقاومت نیروها در مقابل دشمن نیازمند حضور دیدهبان جهت هدایت آتش سنگین است. عارفی برای پیوستن به خط کمین و دیده بانی باید از مسیری عبور کند که زیر آتش شدید دشمن قرار دارد.مسعود فراستی در مورد این فیام می گوید:« فیلم برخلاف نمونه های مشابه از حادثه سازی صرف و هیجان سازی در روایت سیر یک عملیات دوری می کند و به خلوت و تنهایی یک بسیجی در آنچه نوعی از «عمل به تکلیف» است، می پردازد» در این تنهایی است که سلوک مرحله به مرحله شکل می گیرد و دیده بان گام به گام برای شهادت که منزل آخر است آماده می شود.
پرنده یا پرواز
مهاجر بدون شک یکی از بهترین فیلم های سینمای دفاع مقدس است ،فیلمی که تمام مختصات این سینما را با هم دارد،این فیلم محتوی معنوی فیلم های این ژانر را در فرمی مناسب ریخته و نشان از پخته شدن یک فیلمساز جوان دارد اما قهرمان فیلم «مهاجر » چه کسی است؟رزمنده ای که کنترل این پرنده آهنی را برعهده دارد یا رزمنده … بدلیل برد محدود دستگاه کنترل، خلبانان در دو ایستگاه مقابل، رودرروی هم و در خطوط دشمن مستقر میشوند. خلبانی که به خطوط دشمن نفوذ کرده، در حالی که با دشمن درگیر میشود، با مهارت عملیات شناسایی را انجام میدهد و هواپیما را در هوا تحویل خلبان دوم میدهد. در حالی که خود در آخرین لحظات شهید میشود. رابطه رزمنده فیلم(با بازی خوب مرحوم اصغر زاده) با پرنده آهنی شناسایی عالی از کار درآمده و به این پرنده کوچک شخصیت داده شد.
باور سعید
مگر می شود سعید از کرخه تا راین را دوست نداشت ،قهرمانی که خیلی راحت می توان با او همراه شداز کنار رود کرخه آنجایی که ماسکش را به رزمنده ای دیگر می بخشد و همین مساله باعث می شود تا شیمیایی شود و کارش به آلمان و حوالی راین می رسد،چند از نفر از ما هستند که وقتی در کنار راین فریاد می زد و به دنبال رحمانیت می گشت ،بعض در گلویمان نگرفت ،چند نفر از ما در لحظه آخر چشمان ترمان را پاک نکردیم ؟ از کرخه تا راین یکی از چند بعدی ترین فیلم های دفاع مقدس است و البته یکی از تاثیرگذارترین های آن ، در این فیام جنگ از چندین و چند جنبه مختلف مورد بررسی قرار گرفته و سعید در تمام این صحنه ها واکنش های یک رزمنده را نشان می دهد.بازی خوب علی دهکردی چنان شخصیت باورپذیری از سعید را نشان می دهد که هیچ گاه از تاریخ سینمای ایران پاک نمی شود.
امید های دایی غفور
دایی غفور منتظر است ،یوسفش باید از راه برسد،هیچ کس پیرمرد را باور ندارد ،هیچ کس دیدار دوباره را باور ندارد ، اما در قلب دایی غفور شعله ای است که حتی در آن لحظه هایی که وقتش است ،سیلی بر گوش پسر بزند ،پلاک را باور نمی کند ،او منتظر است و تنها قلب او بود که راست می گفت . دایی غفور و شیرین که شبانه به سمت قصر شیرین حرکت میکنند. صبح روز بعد، هنگامی که شیرین در میان آزادگان به دنبال خسرو برادرش میگردد، ناباورانه یوسف را میبیند و مژده بازگشت عزیز دایی غفور را به او میدهد و او مزد این انتظار را می گیرد. بازی علی نصیریان در نقش دایی غفور ،بسیار تاثیرگذار بود.او در طول فیلم از امید تا ناامیدی پیش می رود و دوباره از روزنه ها امید را می جوید و به همه نشان می دهد که حق با او بود.
روزگار وصل
از گذشته نمی توان گریخت ،همیشه می توان وباید به عقب بازگشت و دید آن چه سعی به فراموش کردنش را داری ،این حکایت موسی در برج مینو است ،او باید برگردو به خاطر بیاورد ،بهانه موجود است ،بهانه می تواند برجی باشد در دل یک جزیره ای …موسی در برج مجنون …او در این سفر تنها نیست ،مینو تا مینو همراه او است .موسی عاشق است ، همیشه بوده و نمی تواند «آشیخ »شود.موسی در سفر ،در تعلیق میان گذشته و حال با مینو است ،دستور آمده برج برچیده شود اما نجا موسی در خیال به زمانی برمی گردد که با منصور، برادر مینو که شهید شده در حال ساختن دکلی برای شناسائی بهتر دشمن هستند. مینو هم همراه موسی منصور را میبیند و از موسی میخواهد که باز هم در دکل بمانند تا او بیشتر برادرش را ملاقات کند. او لحظه شهادت برادر را هم میبیند، اما تاب نمیآورد …عل مصفا موسای برج مینو بود.
روایت خیبری ها
حاج کاظم آژانس شیشه ای ، روایت خیبری هاست ، آن ها که این گونه تعریف می شوند:« .اهل نی و هور و آب …خیبری ساکته… دود نداره …سوز داره» حاج کاظم هیچ چیز نمی خواهد ،آرام است و بی صدا اما تعریف امنیت ملی برایش «عباس » است و بچه هایی مثل عباس ،او با قرض با یک ماشین کهنه کار می کند و هیچ نمی خواهد اما پای عباس که وسط باشد ،جگرش می سوزد ،یک دفعه تفنگ به دستش می چسبد،او خوب می داند که « یه گردان بره خط گروهان برگرده بعنی چی؟ میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ میدونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟» پس قدر نفری که مانده است را خوب می داندو پرویز پرستویی آن قدر نقش حاج کاظم را در آژانس شیشه ای مسلط و روان بازی کرده است که می شود ساعت ها در مورد آن حرف زد.
موج راشد
پدری که هر چقدر که پسرش شبیه آرمانهایش نباشد ،باز هم پسرش است و نمی تواند،بی تفاوت باشد ،فرمانده ای که دستورات منطبق بر آمارهایش نیست ،مردی که جنگید وپشت جبهه را به آدم هایی سپرد که به زعم او اکنون باید با خود بنشینند و خلوت کنند که کدام یک کوتاهی کرده اند ، این داستان مرتضی راشد است ،سردار مرتضی راشد .یک سردار تنها ،او نمی تواند خیلی چیزها را فراموش کند ،او که در آستانه بازنشستگی قرار دارد، درصدد گرفتن انتقام از ناو آمریکایی وینسنس است .با فرزندش چه کند،با حبیبش ،میان او و حبیب فاصله ای است که گویی حرف هم نمی فهمند.او تنها است ،حتی برای آخرین عملیات هم تنها می ماند و برادر همسرش نمی گذارد ،افرادش همراه شوند. آن وقت که راشد تنها سوار قایق تند رو می شود و به سمت کشتی حرکت می کند . مرتضی راشد و تنهایی اش را پرویز پرستویی به تصویر کشید.
روبان وبیابان
یک فیام وسه قهرمان،مباهله ای در کار است ،سه شخصیت اصلی «روبان قرمز» در بیابانی نامشخص در پی خواسته های خویش هستند و می کوشند واقعیت روز را به نفع خود تغییر دهند و دیگران را مطیع خویش نمایند.«داود» رزمنده ای است باقیمانده از سالهای جنگ. او زندگی اش را وقف پاکسازی منطقه و خنثی کردن مینهای مانده از آن سالها کرده است و به قول خودش دنیا و هوسهای دنیایش را خنثی می کند. وی فضای پاکسازی نشده میدان مین را با روبانهای قرمز محدود کرده است و به کندی مشغول خنثی کردن آنهاست. داود مردی آرمانگراست که می کوشد با یاد دوستان همرزمش خویشتن را ارضا کند «جمعه»، مردی افغانی است با گذشته ای مبهم. وی زنش را در افغانستان از دست داده و اینک در گورستان تانکها در تنهایی خویش کتاب می خواند و ساز می زند و به زنش فکر می کند. او با واقعیت روزمره، زندگیش را می گذراند.آرامش این دو مرد با ورود «محبوبه» به هم می خورد.روبان قرمز استعاری ترین فیلم حاتمی کیا است.
استیصال قاسم
ارتفاع پست ،فیلم تکثر است .همه در این فیلم نقشی دارند و نقششان مهم است . این تکثر نقش به تکثر روایت منجر می شود ،هر کس در این مجموعه روایت ها از زاویه دید خودش صاحب حق است . قاسم ، جوانی که خانواده اش از کمبودهای فراوانی در زندگی معمولی و گذران ساده آن رنج می برند وادار به کوچ یا مهاجرت می شوند او برای عملی کردن این هدفش ، هواپیماربایی را در دستور کار خود قرار می دهد در این راه ، هیچیک از اعضای خانواده و همراهانش از قصد او باخبر نیستند. ربوده شدن هواپیما، همه آدمهای همراه قاسم را در موقعیتی دشوار قرار می دهد.قاسم به استیصال رسیده و می رود تا از این بن بست فرار کند. حمید فرخ نژاد ،چنان نقش باور پذیر ایفا می کند که در پایان هیچ کس مهر شخصیتی هنجارشکن و خرابکار بر پیشانی او نمی زند.
عشق ارغوان
به رنگ ارغوان چهار سال نتوانست مجوز اکران بگیرد،فیلمی که سوژه ای جسورانه داشت .« «شفق» یکی از اعضای گروه سیاسی که اوائل انقلاب از ایران خارج شده، پس از سالها تصمیم میگیرد برای دیدن دخترش «ارغوان» که دانشجوی دانشکده جنگلداری است مخفیانه به ایران بازگردد. یکی از مأمورین امنیتی به نام «هوشنگ» به عنوان دانشجو وارد دانشکده میشود و از امکانات مدرن امنیتی استفاده میکند تا با کنترل ارغوان، شفق را به دام اندازد. در این میان بین او و ارغوان رابطهای عاطفی بوجود میآید…» حمید فرخ نژاد، در نقش شهاب ۸، چنان بازی قدرتمند و چند لایهای را به نمایش میگذارد که شاید بتوان گفت یکی از بهترین بازیاش را انجام داده. بهخصوص در زمانهایی که ناگهان به هوشنگ ستاری لنگ و ساده لوح تبدیل میشد این تغییر شخصیت را به قدری استادانه انجام میداد که گویی واقعا مامور خبره اطلاعات است.او لحظه های تردید را به بیننده به خوبی منتقل می کند.
چریک کت شلوار پوش
حاتمی کیا در فیلم «چ» با مخاطبش خیلی روراست ،او نمی خواهد مخاطبش را گول بزند ،در همان دقایق اول می گوید ،چمران او ،چمران محبت است ،چمران صلح است ،او برای کشتن نیامده ،او که خالق نیست که برای مرگ تصمیم بگیرد. چمران حاتمی کیا حتی مردان داخل پادگان را هم به تعجب وا می دارد:«چریک کت شلوار پوش ندیده بودیم »،چمران با زبان صلح پیش می رود،صلح طلبی او از جنس ترس نیست .او آن قدر شجاع است که یک تنه از میان انبوه دشمن رد می شود و داخل ماشین دشمن می نشیند.صلح طلبی او یک باور است .او اعتقاد دارد که تا آن جا که می توان نباید دست به اسلحه برد و آن جا که صلحش به جنگ تبدیل شد ،شاهد هم برای خود گرفت .چمران حاتمی کیا دارد به ما می گوید،که چرا ما به جنگ می گوییم جنگ تحمیلی ،دلیلش را حتی در آن زمان می توان یافت که جنگ با عراق شروع نشده بود.