نگاهی به فیلم «شهرک» ساخته علی حضرتی/ تقارن جهان واقعیت و نمایش


سایت بدون – فیلـــم سینـــمایی «شهرک» قرار است چالش بحران هویت و تداخــــل جهــان واقعی و نمایشی را بر بستری دراماتیک به تصویر بکشد اما در ایستایی و رکود متوقف می‌ماند.
دومین تجربه کارگردانی علی حضرتی بر اساس فیلمنامه‌ای از خودش شکل گرفته که شروعی گرم و پرشتاب از تلاش‌های چند جوان برای ورود به دنیای بازیگری و حضور در یک پروژه دارد که منجر به پذیرفته شدن یکی از آنها می‌شود.
بخصوص جنس روابط شکل گرفته بین کاراکتر اصلی که ساعد سهیلی نقش او را به عهده دارد، به گونه‌ای ترسیم شده که در تقارن با صحنه‌هایی مشابه در بخش میانی فیلم قرار بگیرد. بخشی که قرار است او نقش یک نقاش ساختمان را در لوکیشن ایزوله شده‌ای که برای کل گروه فیلم تدارک دیده شده، ایفا کند. رابطه جوان با دختر مورد علاقه‌اش، رابطه با پدر و مادر و… قرار است به گونه‌ای قرینه بخش میانی شده و چالش‌های او برای حضور واقعی در نقش و پذیرش الزامات کاراکتر نمایشی اش را به‌دنبال داشته باشد.
اما جذابیت این ایده با ورود به شهرک و آغاز زندگی مکانیکی و از پیش مدیریت شده‌ای که کارگردان در نقش خالق و پدیدآورنده آن حضور دارد، به واسطه مانور دادن تکراری بر دستمایه‌های اندک موجود از دست می‌رود. در بخش میانی شاهد شکل‌گیری زندگی نمایشی جوان و ارتباطات او با پدر و مادر و حتی عشق نمایشی هستیم که حرکت درام در هر مسیربه واسطه دستوراتی ابلاغ شده روی کاغذ شکل می‌گیرد؛ حتی گذر زمان و مرگ و زایش عشق و عاطفه.
به همین واسطه است که به نظر می‌آید فیلمساز در بخش میانی تنها در حال چیدمان عناصر اولیه درام در فیلم درون فیلم است که کارکردی جز حرکت عرضی حول محور یک ایده اولیه ندارد و نمی‌تواند گامی فراتر رفته و تقارن جهان واقعی و نمایشی را دراماتیزه کرده و به تصویر بکشد. تردیدهای کاراکتر اصلی بخصوص از آن جهت می‌توانست جذابیتی وارد کار کند که او را به جلو هدایت کند، درحالی که در این فیلم هم مانند «بی رویا»؛ که هر دو اثر بحران هویت را بر بستری مخصوص به خود پیش می‌برند، شخصیت در موقعیتی تکراری و در تقابل با جهان اطرافش درجا می‌زند.
اینجا هم کاراکتر مرتب از مادر، صاحبکار و عشق نمایشی اش در حال سؤال و پرسش درباره الزامات روابط خود در جهان نمایشی است و آنقدر این تردید و سؤال و پرسش‌ها را در یک سطح مشخص تکرار می‌کند که او را به قعر رکود فرو می‌برد.
به واسطه اینکه فیلم در بخش میانی کم جان و با درامی لاغر پیش می‌رود، بخش‌هایی بی‌جهت بسط و گسترش یافته و به شکلی سؤال برانگیز برجسته شده‌اند که سکانس عروسی نمایشی از آن جمله است. سکانسی که می‌توانست بواسطه نوع پرداخت زمینه ساز تغییر درونی کاراکتر و پذیرش تدریجی این بازی و نمایش باشد اما با این شکل گسترش تبدیل به صحنه‌ای زائد و بیرون از جهان و اتمسفر فیلم شده است. ساعد سهیلی از معدود امتیازات این فیلم است که توانسته ابهام و تردیدهای کاراکتر را به شکلی ظریف متناسب با جهان مکانیکی و سرد و سنگی نمایش که بخش میانی اثر را به خود اختصاص داده، نمایان کرده و مخاطب را تا حدی با کاراکتر خود همراه کند.

سحر عصرآزاد/منتقد سینما

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «کف دست مو نداره»

سایت بدون – این ضرب‌المثل به طور غیرمستقیم به شرایطی اشاره دارد که فرد هیچ‌چیز …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *