نگاهی به فیلم «ضد» ساخته امیرعباس ربیعی/فیلمی بدون بداعت


فیـلــــم سینــمـایی «ضـد» قرار است یک عاشقانه سیاسی بر بستری مستندگون از رویدادهای معاصر باشد اما در هـــر دو ســـــویه عاشــقانه و سیاســــی نمی‌توانــد گامــــی فراتــــــــــر از نمونه‌های خوب این حیطه بردارد و متوقف می‌ماند.
امیرعباس ربیعی در دومین فیلم کارنامه‌اش پس از «لباس شخصی» همچنان نگاه ایدئولوژیک و دیدگاه سیاسی خود را محور ساخت یک اثر سفارشی قرار داده که نمی‌تواند این نکته را نقطه ضعف از پیش تعیین شده اثر در نظر گرفت،چراکه نمونه‌های آثار سیاسی سفارشی خوش ساخت در سینمای ما قابل رجوع هستند. اتفاقاً تمهید روایت یک عاشقانه بر بستری شناسنامه‌دار از وقایع سیاسی مستند، راهکار هوشمندانه‌ای است که در فیلمی همچون «سیانور» هم جواب داده و باعث شده رویکرد دراماتیک، دیدگاه ایدئولوژیک فیلم را تعدیل کرده و حتی تعمیق دهد.
به این واسطه است که خباثت سازمان مجاهدین ،نه بواسطه قرار دادن دیالوگ‌های شعاری مستقیم در دهان کاراکترها بلکه بواسطه رویدادهای دراماتیک به مخاطب منتقل می‌شود؛ قاب تصویر عاشقی چمباتمه زده بالای سر جسد معشوقی که با سیانور در خون خود غلتیده، همین پیام را به شکلی غیرمستقیم در ذهن مخاطب
می‌سازد.
«ضد» بر اساس فیلمنامه‌ای از حسین تراب‌نژاد، در روایت عاشقانه اتفاقاً خط قصه چالش برانگیزی را محور قرار داده که در آن کاراکتر اصلی، سعید شخصیتی پررمز و راز و چندلایه و به نوعی نفوذی سازمان مجاهدین در حزب جمهوری است و این هویـت دوگانــــه سیـــاسی-ایدئولوژیک در کنار عاشق بودن، او را تبدیل به یک شخصیت جذاب می‌کند.اما عملاً در پرداخت این سویه‌ها نتوانسته‌اند نمود دراماتیک و در عین حال ملموس و پذیرفتنی به کاراکتر بدهند و هر یک به شکل مجزا در موقعیت‌های لازم پیشبرنده هستند بدون آنکه باورپذیر باشند. همانقدر که عاشق بودن سعید فقط در دیالوگ منعکس می‌شود، بازی دوگانه سیاسی او در حزب جمهوری و سازمان هم در سطح باقی می‌ماند و این شخصیت را مبهم و ناملموس می‌کند.
بستر درام با وامداری به رویدادهای واقعی شناسنامه‌داری ختم می‌شود که قرار است بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری و شهادت دکتر بهشتی و گروهی را به همراه داشته باشد. در این بخش هم جزئیات مناسبات و رفتارهایی که رئالیته آنها در باور فضای مستندگون نقش دارد، دچار لغزش شده و نه می‌توان حضور زنی با شمایل بیتا در دفتر دکتر بهشتی را باور کرد و نه کارشکنی‌هایی که قرار است سعید در فعالیت‌های حزب ایجاد کند.
در مورد روابط درونی سازمان مجاهدین در کنار نگاهی از پیش تعیین شده که از جهان بیرون وارد فیلم شده نه بواسطه روند دراماتیک اثر، شاهد یک سری طراحی‌ها مثل انتخاب گاوداری به‌عنوان مکان مخفی هستیم که در روند بده بستان سازمانی، انتقال اسلحه و حذف سازمانی نقش دارد، اما دلیل انتخاب این لوکیشن معلوم نمی‌شود و کارکردی فراتر از تمایز بصری پیدا نمی‌کند.
فیلم به جهت بازی‌ها گامی فراتر بخصوص نسبت به فیلمنامه برداشته و با حضور بازیگران حرفه‌ای سطح کار تا حدودی ارتقا یافته است، بخصوص حضور نادر سلیمانی امتیاز مهمی به کار داده که با بازی متفاوت و استفاده دراماتیک از شمایل و فیزیک‌اش توانسته تمایزی در تصویر کلیشه‌ای یک عضو رتبه‌دار سازمان ایجاد کند.
اما این نکته در مورد بازیگر نقش سعید؛ مهدی نصرتی صدق نمی‌کند، چراکه او نتوانسته در کنار لیلا زارع که ظرافت‌هایی در ایفای نقش بیتا دارد، حضوری ملموس و همراهی برانگیز با وجود پیچیدگی‌های نقش چندلایه خود داشته باشد؛ نکته‌ای که می‌تواند یکی از دلایل همراهی برانگیز نشدن قصه عاشقانه و تا حدی پیچیده فیلم هم باشد.

سحر عصرآزاد/منتقد سینما

مطلب پیشنهادی

نقاشی گمشده بعد از ۴ سال پیدا شد

یک تابلو نقاشی ربوده‌شده از «سالواتور روزا» پس از ۴ سال به گالری «دانشگاه آکسفورد»‌ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *